English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 165 (8 milliseconds)
English Persian
delusion پندار بیهوده وهم
delusions پندار بیهوده وهم
Other Matches
imagination پندار
imaginations پندار
images پندار
image پندار
supposition گمان پندار
presupposition پیش پندار
presuppositions پیش پندار
the power of imagination نیروی پندار
idealist پندار گرا
suppositions گمان پندار
imaginative faculty قوه پندار
death phantasy پندار مرگ
supremacist خود برتر پندار
macho مرد برتر پندار
supremacists خود برتر پندار
material theory of heat پندار مادیت نسبت بگرما تصور اینکه گرما ماده است
ineffectively بیهوده
ineffectual بیهوده
bootless بیهوده
kibosh بیهوده
unavailing بیهوده
futility بیهوده گی
uselessly بیهوده
thankless بیهوده
pointless بیهوده
rodomontade بیهوده
purposelessly بیهوده
of no issue بیهوده
driftless بیهوده
idle بیهوده
idled بیهوده
idles بیهوده
purposeless بیهوده
idlest بیهوده
in vain بیهوده
jejune بیهوده
dullest بیهوده
ineffective بیهوده
duller بیهوده
dulled بیهوده
dull بیهوده
non-starters بیهوده
futile بیهوده
vain بیهوده
non-starter بیهوده
wastes بیهوده
waste بیهوده
dulling بیهوده
dulls بیهوده
to no purpose بیهوده
unfruitful بیهوده
trashy بیهوده
trashiest بیهوده
trashier بیهوده
inert society جامعه بیهوده
vaporing سخن بیهوده
without result بی نتیجه بیهوده
ranten بیهوده گویی
wasteful expenditures مخارج بیهوده
claver گفتار بیهوده
ineffectual struggle کوشش بیهوده
an absurd notion خیال بیهوده
dead pull کوشش بیهوده
dead lift کوشش بیهوده
an abortive attempt کوشش بیهوده
hooey بیهوده مزخرف
false pride غرور بیهوده
flash in the pan کوشش بیهوده
tautologic بیهوده تکرار کن
infructuous بیحاصل بیهوده
to dally بیهوده گذرانیدن
to go on بیهوده مگو
inutile بیهوده نامناسب
unproductive consumption مصرف بیهوده
blethered بیهوده گفتن
idle talk سخن بیهوده
he speaks to the purpose بیهوده نمیگوید
lostlabour کوشش بیهوده
fribble کار بیهوده
futilely بطور بیهوده
ineffectually بطور بیهوده
frustrated باطل بیهوده
fillip چیز بیهوده
ranted بیهوده گویی
babbled سخن بیهوده
fillips چیز بیهوده
blethers بیهوده گفتن
babble سخن بیهوده
blethering بیهوده گفتن
babbles سخن بیهوده
ranting بیهوده گویی
rant بیهوده گویی
blether بیهوده گفتن
farce کار بیهوده
wild-goose chase تلاش بیهوده
wild goose chase تلاش بیهوده
farces کار بیهوده
mockery زحمت بیهوده
havers بیهوده چرند
rants بیهوده گویی
wild-goose chases تلاش بیهوده
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
small talk حرف بیهوده زدن
piddle کار بیهوده کردن
to break butterfly on wheel بیهوده صرف نیروکردن
to beat the air کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
absurdly بطور بیهوده و مزخرف
jived کلمات بیهوده واحمقانه
jives کلمات بیهوده واحمقانه
jiving کلمات بیهوده واحمقانه
dawdled بیهوده وقت گذراندن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
boondoggle [American English] وقت بیهوده گذرانی
vain مغرورانه بطور بیهوده
moon بیهوده وقت گذراندن
moons بیهوده وقت گذراندن
dawdle بیهوده وقت گذراندن
jive کلمات بیهوده واحمقانه
piddled کار بیهوده کردن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
impracticable غیر عملی بیهوده
inanity بیهودگی کار بیهوده
jauk بیهوده وقت گذراندن
frivolous پوچ بیهوده وبیمعنی
frivol کار بیهوده کردن
fiddles کار بیهوده کردن
fiddled کار بیهوده کردن
fiddle کار بیهوده کردن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
piddles کار بیهوده کردن
dawdler بیهوده وقت گذران
quiddle بیهوده وقت گذرانیدن
piffle من من کردن حرف بیهوده زدن
inanely بطور پوچ یا بی معنی بیهوده
to be a dead duck بیهوده بودن [چیزی یا کسی]
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
to loiter a way one's time وقت خود را بیهوده گذرانیدن
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
nugacity چیز جزئی یغا بیهوده بیهودگی
to saunter through life عمر را بیهوده وبا ولگردی گذرانیدن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
hypochondria اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود
cannon fodder [soldiers pointlessly and unscrupulously sacrificed] خوراک توپ [سربازان بیهوده و بی وجدانه قربانی شده]
Recycle Bin نشانهای روی صفحه نمایش ویندوزکه مانند محل نگهداری کاغذهای بیهوده است
ranted لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rant لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranten لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
garbage in garbage out اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
gigo اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
run through <idiom> اصراف کردن بیهوده مصرف کردن
wastes حرام کردن بیهوده تلف کردن
waste حرام کردن بیهوده تلف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com