English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
to offer an excuse پوزش خواستن عذرخواهی کردن
Other Matches
to excuse oneself پوزش خواستن
apologizing پوزش خواستن
apologised پوزش خواستن
apologizes پوزش خواستن
apologize پوزش خواستن
apologized پوزش خواستن
to offer an apology پوزش خواستن
apologises پوزش خواستن
apologising پوزش خواستن
to eat humble pie پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
let (someone) off the hook <idiom> عذرخواهی کردن ازکسی
to cry out for help فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
apologies عذرخواهی
apology عذرخواهی
amende honorable عذرخواهی اشکار
begs خواستن گدایی کردن
beg خواستن گدایی کردن
bone خواستن درخواست کردن
boned خواستن درخواست کردن
bones خواستن درخواست کردن
boning خواستن درخواست کردن
begged خواستن گدایی کردن
invocate خواستن استمداد کردن از
His speech was in the nature of an apology. ماهیت سخنرانی او [مرد] عذرخواهی بود.
invokes طلب کردن بالتماس خواستن
invoking طلب کردن بالتماس خواستن
invoked طلب کردن بالتماس خواستن
adduse احضار کردن بگواهی خواستن
invoke طلب کردن بالتماس خواستن
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
pardoned پوزش
pardons پوزش
pardoning پوزش
pardon پوزش
apologies پوزش
apology پوزش
to beg your pardon پوزش می خواهم
apologists پوزش خواه
apologist پوزش خواه
apologias پوزش ادبی
apologise پوزش طلبیدن
apologia پوزش ادبی
excusatory پوزش امیز
excuse me پوزش می خواهم
amende honorable پوزش خواهی
apologetic پوزش امیز
i express my regret for it پوزش میخواهم که چنین شد
apologetically از راه پوزش یا دفاع
i beg your pardon پوزش میخواهم معذرت می خواهم
you must a for that conduct باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
Excuses always proceed from a guilty conscience. <proverb> کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
A guilty conscience needs no accuser. <proverb> کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
He who excuses accuses himself. <proverb> کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
consult مشورت کردن مشورت خواستن از
consulted مشورت کردن مشورت خواستن از
consults مشورت کردن مشورت خواستن از
ask خواستن
asks خواستن
to beg leave خواستن
solicits خواستن
intends خواستن
asking خواستن
wishes خواستن
intending خواستن
asked خواستن
wills خواستن
to call for خواستن
wish [would like] خواستن
to call up خواستن
will خواستن
desiring خواستن
desires خواستن
willed خواستن
desire خواستن
to call in خواستن
solicit خواستن
wished خواستن
wish خواستن
aspire خواستن از ته دل
yearn خواستن از ته دل
liked دل خواستن
soliciting خواستن
like دل خواستن
solicited خواستن
desiderate خواستن
crave خواستن از ته دل
intend خواستن
likes دل خواستن
call to witness گواهی خواستن از
apologises معذرت خواستن
to seek or ask lagal a نظرقضائی خواستن
to seek a position نظر خواستن
demurring مهلت خواستن
to a oneself for help یاری خواستن
demurs مهلت خواستن
to seek advice نظر خواستن
apologised معذرت خواستن
to ask for quarter امان خواستن
apologize معذرت خواستن
apologizes معذرت خواستن
call in evidence گواهی خواستن از
to ask permission اجازه خواستن
apologizing معذرت خواستن
to permit oneself اجازه خواستن
call to account حساب خواستن از
demur مهلت خواستن
demurred مهلت خواستن
alibi عذر خواستن
alibis عذر خواستن
apologising معذرت خواستن
cried بزازی خواستن
apologized معذرت خواستن
flagitate باسماجت خواستن
set one's heart on <idiom> شدیدا خواستن
chooses خواستن پسندیدن
importune مصرانه خواستن
importuned مصرانه خواستن
flagitate مصرانه خواستن
to pray in aid of یاری خواستن از
excusing معذرت خواستن
importuning مصرانه خواستن
importunes مصرانه خواستن
to call in evidence گواهی خواستن از
appeal to the supreme court فرجام خواستن
apologise معذرت خواستن
asking for a respite مهلت خواستن
excuses معذرت خواستن
excused معذرت خواستن
excuse معذرت خواستن
choose خواستن پسندیدن
to excuse oneself معذرت خواستن
choosing خواستن پسندیدن
willed با وصیت واگذارکردن خواستن
to send one to the right about عذر کسی را خواستن
pardon بخشیدن معذرت خواستن
To demand ones right. To get ones due. حق کسی را خواستن ( گرفتن )
wills با وصیت واگذارکردن خواستن
want خواستن لازم داشتن
wanted خواستن لازم داشتن
To apologize to someone. از کسی عذر خواستن
requires خواستن مستلزم بودن
show someone the door <idiom> خواستن از کسی که برود
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
pardoned بخشیدن معذرت خواستن
will با وصیت واگذارکردن خواستن
When there is a wI'll, there is a way. خواستن توانستن است
consulted پیشنهاد خواستن از یک خبره
to request the company of: حضور کسی را خواستن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
consults پیشنهاد خواستن از یک خبره
requiring خواستن مستلزم بودن
required خواستن مستلزم بودن
require خواستن مستلزم بودن
to crv for mercy خواستن امان اوردن
to make a gesture of apology با اشاره معذرت خواستن
to ask somebody's advice از کسی نظر خواستن
pardoning بخشیدن معذرت خواستن
pardons بخشیدن معذرت خواستن
consult پیشنهاد خواستن از یک خبره
to ring up کسیرا پشت تلفن خواستن
have one's heart set on something <idiom> چیزی را خیلی زیاد خواستن
to press for an answer با صرار یا فشار پاسخ خواستن
wanted [for] [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
Want is the mother of industry. <proverb> خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
to i. acalamity upon any one بلایی بدی را برای کسی خواستن
in the market for <idiom> خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
to ask پرسیدن [جویا شدن] [طلبیدن] [خواستن ]
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com