English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English Persian
gag پوزه بند بستن محدود کردن
gagged پوزه بند بستن محدود کردن
gagging پوزه بند بستن محدود کردن
gags پوزه بند بستن محدود کردن
Other Matches
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
nuzzle با پوزه کاویدن یا بو کردن پوزه بخاک مالیدن
nuzzling با پوزه کاویدن یا بو کردن پوزه بخاک مالیدن
nuzzled با پوزه کاویدن یا بو کردن پوزه بخاک مالیدن
nuzzles با پوزه کاویدن یا بو کردن پوزه بخاک مالیدن
pteropus شبپره میوه خور که پوزه اش مانند پوزه روباه است
unmuzzle پوزه بند را باز کردن
illmitable محدود نکردنی محدود نشدنی
soricine موش پوزه دراز شبیه موش پوزه دراز
weapons tight جنگ افزار اتش محدود فرمان اتش محدود در پدافندهوایی
curbing محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
stint محدود کردن
delimitate محدود کردن
restricts محدود کردن
restrict محدود کردن
set out محدود کردن
limit محدود کردن
restricting محدود کردن
stints محدود کردن
straiten محدود کردن
restrictions محدود کردن
qualifies محدود کردن
qualify محدود کردن
restriction محدود کردن
abounding محدود کردن
abounded محدود کردن
abound محدود کردن
peg down محدود کردن
containment محدود کردن
abounds محدود کردن
banding روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
narrow محدود باریک کردن
narrowest محدود باریک کردن
narrowed محدود باریک کردن
compass محدود کردن فهمیدن
narrower محدود باریک کردن
terminate محدود کردن خاتمه یافتن
territorialization محدود کردن بیک ناحیه
terminated محدود کردن خاتمه یافتن
terminates محدود کردن خاتمه یافتن
narrower محدود کردن کوته فکر
narrowed محدود کردن کوته فکر
impaling محدود کردن میله کشیدن
narrow محدود کردن کوته فکر
impales محدود کردن میله کشیدن
grid current limiting محدود کردن جریان شبکه
impaled محدود کردن میله کشیدن
impale محدود کردن میله کشیدن
narrowest محدود کردن کوته فکر
limitation clause شرط محدود کردن مسئوولیت
restrictive trade practices روشهای محدود کردن تجارت
fire restriction محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
clip someone's wings <idiom> محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
confining محدود کردن منحصر کردن
confine محدود کردن منحصر کردن
limit محدود کردن تعیین کردن حد
ice foot یخ پوزه
beak پوزه
beaks پوزه
noses پوزه
muzzling پوزه
muzzles پوزه
snouts پوزه
nose پوزه
muzzled پوزه
snout پوزه
muzzle پوزه
attaches 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attach 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
dog down بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
withholds محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withhold محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withheld محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
rostrum منقار پوزه
proboscis پوزه دراز
rostrums منقار پوزه
snout پوزه درازجانور
barnacle پوزه بند
snout پوزه زدن به
snouts پوزه درازجانور
snouts پوزه زدن به
rostra منقار پوزه
proboscises پوزه دراز
nozzle پوزه دهانک
muzzles پوزه بندزدن
routed با پوزه کاویدن
snouty پوزه وار
muzzles پوزه بند
muzzled پوزه بندزدن
routs با پوزه کاویدن
nosepiece پوزه بند
muzzle پوزه بند
muzzle پوزه بندزدن
snoutish پوزه وار
muzzling پوزه بندزدن
neb پوزه دهان
muzzling پوزه بند
muzzled پوزه بند
nozzles پوزه دهانک
rout با پوزه کاویدن
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
contract مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
barnacle پوزه بند یامهاراسب
mongooses میمون پوزه دراز
lemur میمون پوزه دارماداگاسکار
snoozle پوزه بخاک مالیدن
mongoose میمون پوزه دراز
lemurs میمون پوزه دارماداگاسکار
mygale موش پوزه دراز
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
elastic banding روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
exchange control جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
assesses تعیین کردن بستن
assessing تعیین کردن بستن
shut off قطع کردن بستن
turn off <idiom> بستن ،خاموش کردن
assessed تعیین کردن بستن
bindings صحافی کردن به هم بستن
binding صحافی کردن به هم بستن
assess تعیین کردن بستن
block بستن مسدود کردن
blocks بستن مسدود کردن
steek بستن سجاف کردن
astringe جمع کردن بستن
blocked بستن مسدود کردن
fans بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
decamping رخت بر بستن کوچ کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
decamp رخت بر بستن کوچ کردن
string مربی خم کردن کمان و بستن زه
feign بخود بستن جعل کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
arrogate غصب کردن بخود بستن
wattle نرده گذاری کردن بستن
stamps نقش بستن منقوش کردن
decamped رخت بر بستن کوچ کردن
to bar apatn بستن و مسدود کردن راه
To turn the tap on (off). شیر آب را باز کردن ( بستن )
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
seals مهر و موم کردن بستن
stamp نقش بستن منقوش کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
to form a notion اندیشه کردن خیال بستن
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
assumes بخود بستن وانمود کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
cincture احاطه کردن کمرچیزی را بستن
seal مهر و موم کردن بستن
decamps رخت بر بستن کوچ کردن
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
trusses بهم بستن بادبان را جمع کردن
trussing بهم بستن بادبان را جمع کردن
trussed بهم بستن بادبان را جمع کردن
laces بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
lace بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
shunts موازی کردن بستن بسته شدن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
shunted موازی کردن بستن بسته شدن
shunt موازی کردن بستن بسته شدن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
seel چشم خود را بستن کور کردن
truss بهم بستن بادبان را جمع کردن
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
levying مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levied مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levies مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levy مالیات بستن بر جمع اوری کردن
buckles باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
shut off <idiom> بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
buckled باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
buckle باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
lacevi بستن با بند سفت کردن حاشیه دارکردن
To be out to do some thing . کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
horizons افق فکری بوسیله افق محدود کردن
horizon افق فکری بوسیله افق محدود کردن
clamper مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com