Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
the proceeds of the sale
پولی که از محل فروش بدست می اید
Search result with all words
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
Other Matches
easy money
پولی که براحتی بدست اید
slush fund
پولی که از فروش مواد زاید آشپزخانهی کشتی به دست میآمد
slush funds
پولی که از فروش مواد زاید آشپزخانهی کشتی به دست میآمد
luck penny
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck money
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
the proceeds of the sale
وجوهی که از فروش بدست می اید
woollen draper
پشمینه فروش ماهوت فروش شال فروش
european monetary agreement
موافقتنامه پولی اروپا موافقتنامه تنظیمی بین کشورهای عضو سازمان همکاری اقتصادی اروپا به منظور تسهیل و تنظیم روابط پولی متعاقدین
monetarists
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
on licence
پروانه فروش ابجو یا نوشابههای دیگر که در همان جایگاه فروش گسازده شود
pearlies
جامه میوه فروش یا سبزی فروش دوره گرد که دکمههای مروارید دارد
drawing
روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند
drawings
روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند
wine seller
میفروش باده فروش شراب فروش خمار
sales force
نیروی فروش کارکنان قسمت فروش
hard sell
سخت کوشی در فروش فروش مجدانه
sale maximization
به حداکثر رسانیدن فروش ماکزیمم فروش
optional claiming race
مسابقهای که صاحب اسب ازادی در فروش یا خودداری از فروش اسب دارد
foreign military sales
فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
furrier
خز فروش پوست فروش
furriers
خز فروش پوست فروش
sales promotion
افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش
moneyed
پولی
pocket
پولی
pockets
پولی
monetary
پولی
moneyary
پولی
pecuniary
پولی
impecuniousity
بی پولی
mercenaly
پولی
impecuniosity
بی پولی
venal
پولی
monetary instruments
ابزارهای پولی
monetary sector
بخش پولی
financial inventory
ذخایر پولی
money wage
مزد پولی
money matters
امور پولی
money income
درامد پولی
money illusion
خطای پولی
money illusion
توهم پولی
reconvert
پولی را مجدداتسعیرکردن
financial property
اموال پولی
unit of currency
واحد پولی
real
غیر پولی
tight money
کنترل پولی
grooved pulley
پولی شیاردار
polywag
پولی واگ
polymyxin
پولی میکسین
money orders
حواله پولی
money order
حواله پولی
pecuniary liability
ضمانت پولی
financial property
داراییهای پولی
pay patient
مریض پولی
money capital
سرمایه پولی
monetary value
ارزش پولی
monetary reserves
ذخائر پولی
loose pulley
پولی هرزگرد
monetary assets
دارائیهای پولی
monetary expansion
توسعه پولی
monetary authorities
مقامات پولی
monetary incentive
مشوق پولی
monetary policy
سیاست پولی
monetary base
مبنای پولی
monetary base
پایه پولی
monetary control
کنترل پولی
monetary inflation
تورم پولی
monetary control
نظارت پولی
monetary convention
اتحاد پولی
monetary restriction
محدودیت پولی
monetary deflation
محدودیت پولی
monetary unit
واحد پولی
dealing for money
معاملات پولی
monetary targets
اهداف پولی
monetary deflation
انقباض پولی
monetary system
سیستم پولی
monetary economy
اقتصاد پولی
polyethylene
پولی اتیلن
monetary school
مکتب پولی
backing
پشتوانه پولی
poly vinil chloride
کلرور پولی وینیل
feel the pinch
<idiom>
دچار بی پولی شدن
gold standard
نظام پولی طلا
dollar area
منطقه پولی دلار
gold currency system
نظام پولی طلا
bimetallism
نظام پولی دو فلزی
bimetallic standard
پایه پولی دو فلزی
european monetary fund
صندوق پولی اروپا
money well spent
<idiom>
پولی که هدر نرفته
pure monetary policy
سیاست پولی خالص
european monetary system
سیستم پولی اروپایی
tight money
سیاست پولی انقباضی
it was a
خوب پولی بود
strategic concentration by rail
سیستم پولی فلزی
free capital
سرمایه گذار پولی
tools of monetary policy
ابزار سیاست پولی
nonmonetarists
اقتصاددانان غیر پولی
impecuniously
از روی بی پولی یا افلاس
rate of money wage
نرخ مزد پولی
expansionary monetary policy
سیاست پولی انبساطی
he is pressed for money
از بی پولی در مضیقه است
down and out
<idiom>
هیچ پولی نداشتند
finance
تامین هزینه پولی
financed
تامین هزینه پولی
nonmonetary income
درامد غیر پولی
contractionary monetary policy
سیاست پولی انقباضی
finances
تامین هزینه پولی
nonmonetary sector
بخش غیر پولی
restrictive monetary policy
سیاست پولی انقباضی
financing
تامین هزینه پولی
not for the world
<idiom>
دراعضای هیچ پولی
nonmonetary assets
دارائیهای غیر پولی
pecuniary externalities
پی امدهای خارجی پولی
prices
ارزش پولی کالا
price
ارزش پولی کالا
deflation
انقباض پولی رکود
i owe some money to you
یک پولی به شما بدهکارم
i am pushed for money
ازبی پولی درفشار
national money income
درامد ملی پولی
money rate of interest
نرخ بهره پولی
hyperdeflation
انقباض پولی شدید
strapped for cash
<idiom>
هیچ پولی دربساط نداشتن
ring up
<idiom>
اضافه کردن آمار پولی
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
polyester
الیاف یاپارچه پولی استر
Money entrusted to my care .
پولی که با مانت نزد من سپرده شد
poundage
مقدار پولی برحسب لیره
international monetary reserves
ذخائر پولی بین المللی
Monetary systems.
سیستم های پولی ( مالی )
burn a hole in one's pocket
<idiom>
پولی که تومیخواهی سریعا خرج کنی
To put some money aside .
پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
e p u
591 منحل و "e-m-a" یاموافقتنامه پولی اروپاجایگزین ان شد
army deposit fund
سپرده پولی پرسنل نیروی زمینی
monetrarist keynesian debate
بحث طرفداران مکتب پولی وکینزی
apportionment
تقسیم پولی بین اشخاص ذی نفع
oligopoly
انحصار چند جانبه فروش انحصار چند قطبی فروش
to give
پولی برای پیشکشی جمع اوری کردن
contribution
پولی که برای مصارف عام المنفعه بدهندشرکت
cash on the barrelhead
<idiom>
پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
transfer payment
پرداخت پولی که هیچ کارتولیدی را باعث نشود
accountability
ذیحسابی مسئولیت نگهداری سوابق پولی و مالی
chantry
پولی که وقف کشیشان میشودتابرای مردگان بخوانند
commodity money
پولی که در تهاتر بجای کالابه کار رود
devaluation
تنزل نرخ برابری پول تضعیف پولی
contributions
پولی که برای مصارف عام المنفعه بدهندشرکت
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
royalty
پولی که در مقابل استفاده از اختراع به صاحب ان پرداخت میگردد
deat benefit
وفیفه یا پولی که کارفرمابعیال و اولاد کارگر متوفی میدهد
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
royalties
پولی که در مقابل استفاده از اختراع به صاحب ان پرداخت میگردد
convertibles
پولی که با نرخ معین قابل تبدیل به طلا باشد
disposable personal income
پولی که اماده خرج کردن یاپس انداز باشد
corkage
پولی که درمهمانخانه ازکسی میگیرندتابادهای راکه مال خودمهمان
blockade currency
پولی که تبدیل ان به پول دیگرقانونا " منع شده باشد
To play for love .
عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
convertible
پولی که با نرخ معین قابل تبدیل به طلا باشد
pewage
پولی که بابت نشستن درجاهای خانوادگی یانیمکتهای چندنفری درکلیسامیدهند
countershaft pulley
محور با پولی یا چرخ دندانه دار که به یک ماشین وصل میشود
appearance money
پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
smart money
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
accrued benefit
پولی که شرکت به یکی از کارمندان بدهکار است بخصوص بابت بازنشستگی
at the hand of
بدست
by
بدست
haulage
پولی که راه اهن بابت حمل ونقل قطارهای بیگانه در مسیر خود میگیرد
procures
بدست اوردن
get
بدست امده
providers
بدست اورنده
offered
بدست اوردن
provider
بدست اورنده
catch
بدست اوردن
manual
وابسته بدست
gain
بدست اوردن
come by
بدست اوردن
gained
بدست اوردن
gain
بدست آوردن
impetrate
بدست اوردن
earns
بدست اوردن
earned
بدست اوردن
obtainable
بدست اوردنی
gained
بدست آوردن
catcher
بدست اورنده
attenuation
بدست آوردن
acquirer
بدست اورنده
acquirable
بدست اوردنی
gains
بدست آوردن
procurable
بدست اوردنی
gains
بدست اوردن
earn
بدست اوردن
get round
بدست اوردن
hand in hand
دست بدست
get at able
بدست اوردنی
offer
بدست اوردن
procure
بدست اوردن
pick up
بدست اوردن
procured
بدست اوردن
come by
<idiom>
بدست آوردن
offers
بدست اوردن
obtains
بدست اوردن
acquiring
بدست اوردن
get table
بدست اوردنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com