Dictiornary-Farsi | پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
lictor	پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات


Other Matches

brakeman	متصدی ترمز ماشین وترن وغیره
necrologist	متصدی فهرست مردگان متصدی تهیه اگهی در باره مرگهای تازه
air dispatcher	متصدی بارریزی هوایی متصدی پرتاب بار از هواپیما
lynch law	مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
taximan	متصدی تاکسی کردن هواپیماها متصدی عبور ومرور هواپیماها روی باند
punitive damages	خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
postilion	پیشرو
futuristic	پیشرو
outrunner	پیشرو
forerunner	پیشرو
forerunners	پیشرو
precursor	پیشرو
precursors	پیشرو
outriders	پیشرو
chiefs	پیشرو
front men	پیشرو
front man	پیشرو
forward-looking	پیشرو
harbinger	پیشرو
harbingers	پیشرو
right wing toward	پیشرو
right wing to ward	پیشرو
heralds	پیشرو
heralding	پیشرو
heralded	پیشرو
outrider	پیشرو
herald	پیشرو
vanward	پیشرو
postillion	پیشرو
van	پیشرو
foregoer	پیشرو
advance guard	پیشرو
file leader	پیشرو
progressive	پیشرو
antecessor	پیشرو
avant courier	پیشرو
fascia	پیشرو
fascias	پیشرو
fugleman	پیشرو
chief	پیشرو
vans	پیشرو
governors	حاکم
arbitress	حاکم
Governors General	حاکم کل
Governor General	حاکم کل
rulers	حاکم
commanding	حاکم
ruler	حاکم
governesses	حاکم زن
Governor Generals	حاکم کل
referees	حاکم
regnant	حاکم
gerent	حاکم
gynecocrat	حاکم زن
dominant	حاکم
governor	حاکم
kami	حاکم
referee	حاکم
refereed	حاکم
refereeing	حاکم
burgomaster	حاکم
judges	حاکم
imperatives	حاکم
judging	حاکم
judge	حاکم
governess	حاکم زن
judged	حاکم
imperative	حاکم
avant-garde	پیشرو و موجد
market leader	پیشرو بازار
advance party	گروه پیشرو
progenitors	اجداد پیشرو
left wing for ward	پیشرو دست چپ
rear takedown with single leg tackel	افلاک پیشرو
progressive education	ازمون پیشرو
pathfinders	پیشرو کاشف
trail	پیشقدم پیشرو
trailed	پیشقدم پیشرو
trailing	پیشقدم پیشرو
trails	پیشقدم پیشرو
flag ship	کشتی پیشرو
leading region	نواحی پیشرو
fugle	پیشرو شدن
progenitor	اجداد پیشرو
leader merchandising	پیشرو در عرضه
forward motion	جنبش پیشرو
leading sectors	بخشهای پیشرو
left for ward	در فوتبال پیشرو چپ
brand leader	پیشرو در بازار
leadden limbs	پیشرو راهنما
advance detachment	قسمت پیشرو
advance party	قسمت پیشرو
billeting party	گروه پیشرو
pathfinder	پیشرو کاشف
avant garde	پیشرو و موجد
magistrate	حاکم صلحیه
governing law	قانون حاکم
governor's seat	حاکم نشین
ethnarch	حاکم استاندار
military governor	حاکم نظامی
local government	حاکم محلی
magistrates	حاکم صلحیه
sovereigns	حاکم مسلط
despots	حاکم مطلق
autocrat	حاکم مطلق
autocrats	حاکم مطلق
despot	حاکم مطلق
ruling class	طبقه حاکم
plutocracy	دولتمندان حاکم
sovereign	حاکم مسلط
dynast	حاکم سردودمان
castellan	حاکم قصر
autarchy	حاکم مطلق
plutocracies	دولتمندان حاکم
autarky	حاکم مطلق
paramount	حاکم عالیمقام
chief tomn	حاکم نشین
beach party	گروه پیشرو اب خاکی
leader pricing	پیشرو در قیمت گذاری
precursory	وابسته به پیشرو بودن
right wing forward	پیشرو دست راست
governor	حاکم رئیس زندان
burgess	حاکم یاقاضی شهر
legates	نماینده پاپ حاکم
legate	نماینده پاپ حاکم
county towns	حاکم نشین استان
county town	حاکم نشین استان
chief residence	مقرعمده حاکم نشین
chatelain	بانوی حاکم قلعه
nationality law	قانون حاکم برتابعیت
governors	حاکم رئیس زندان
head	رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
tyrant	حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
tyrants	حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
governs	حاکم بودن فرمانداری کردن
governed	حاکم بودن فرمانداری کردن
govern	حاکم بودن فرمانداری کردن
quisling	حاکم دست نشانده اجنبی
quislings	حاکم دست نشانده اجنبی
reeve	حاکم عرف مامور اجرا
near leg pickup and leg block	زیر یک خم و تبدیل ان به کنده افلاک پیشرو
shore party	گروه پیشرو ساحلی درعملیات اب خاکی
tyrant	حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
tyrants	حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
sea power	نیروی دریایی کشور حاکم بر دریاها
By international standards Germany maintains a leading role.	در معیارهای بین المللی آلمان نقش پیشرو دارد.
governesses	زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governess	زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
spoils system	سیستم تقسیم مناسب دولتی بین اعضاء حزب حاکم
the lash	مجازات
castigation	مجازات
penalties	مجازات
wite	مجازات
rocket [British E]	مجازات
sanctions	مجازات
sanctioned	مجازات
sanctioning	مجازات
sanction	مجازات
pains and penalties	مجازات
reprimands	مجازات
reprimanded	مجازات
penalty	مجازات
reprimand	مجازات
retribution	مجازات
punishment	مجازات
reprimanding	مجازات
blue law	قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws	قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
quartermasters	متصدی
quartermaster	متصدی
clerks	متصدی
clerk	متصدی
in charge	متصدی
warden	متصدی
operator	متصدی
operators	متصدی
operator	متصدی
vacant	بی متصدی
runner	متصدی
incumbents	متصدی
operators	متصدی ها
user	متصدی
users	متصدی ها
incumbent	متصدی
responsible	متصدی
runners	متصدی
reprieval	تعلیق مجازات
sanctioning	مجازات کردن
theories of punishment	فلسفه مجازات
severe punishment	مجازات شاق
suspension of punishment	تعلیق مجازات
sanction	مجازات کردن
sanctioned	مجازات کردن
theories of punishment	اهداف مجازات
to death penalty	اعدام مجازات
absolution	انصراف از مجازات
to get a rocket [British E] <idiom>	مجازات شدن
to get ticked off [British E] <idiom>	مجازات شدن
sanctions	مجازات کردن
reformative punishment	مجازات تادیبی