Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English
Persian
proposition
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioned
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositions
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
Other Matches
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
call to order
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
bid
امر کردن دعوت کردن
bids
امر کردن دعوت کردن
to invite
[to]
دعوت کردن
[به]
invites
دعوت کردن
invite
دعوت کردن
invited
دعوت کردن
asks
دعوت کردن
asking
دعوت کردن
convocate
دعوت کردن
to call in
دعوت کردن
ask
دعوت کردن
asked
دعوت کردن
offers
پیشنهاد کردن پیشنهاد
offered
پیشنهاد کردن پیشنهاد
offer
پیشنهاد کردن پیشنهاد
to proffer an invitation
رسما دعوت کردن
invite to tender
دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
to throw down the glove
بجنگ تن بتن دعوت کردن
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque).
باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
to fling down the gauntlet
بجنگ تن بتن دعوت کردن
to take a rain check
[ raincheck]
on an offer
[American E]
رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
to bechon to a person to come
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
treat someone
<idiom>
پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
have over
<idiom>
شخصی را به خانه خود دعوت کردن
convoke
برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
suggest
پیشنهاد کردن
proposed
پیشنهاد کردن
propose
پیشنهاد کردن
project
پیشنهاد کردن
suggested
پیشنهاد کردن
projected
پیشنهاد کردن
proposing
پیشنهاد کردن
recommending
پیشنهاد کردن
propounding
پیشنهاد کردن
bids
پیشنهاد کردن
propound
پیشنهاد کردن
recommend
پیشنهاد کردن
proposes
پیشنهاد کردن
recommends
پیشنهاد کردن
bid
پیشنهاد کردن
suggests
پیشنهاد کردن
offers
پیشنهاد کردن
projects
پیشنهاد کردن
offered
پیشنهاد کردن
to make overtures
پیشنهاد کردن
advance
پیشنهاد کردن
suggesting
پیشنهاد کردن
offer
پیشنهاد کردن
propounds
پیشنهاد کردن
advancing
پیشنهاد کردن
projects
طرح یا پیشنهاد کردن
proffers
تقدیم پیشنهاد کردن
proffering
تقدیم پیشنهاد کردن
proffered
تقدیم پیشنهاد کردن
tenderest
تقدیم کردن پیشنهاد
proffer
تقدیم پیشنهاد کردن
tendering
تقدیم کردن پیشنهاد
projected
طرح یا پیشنهاد کردن
tendered
تقدیم کردن پیشنهاد
project
طرح یا پیشنهاد کردن
to make a motion
پیشنهاد کردن بر ان شدن
to pop the question
پیشنهاد عروسی کردن
tender
تقدیم کردن پیشنهاد
bidding
پیشنهاد مزایده کردن
to hold out the olive branch
<idiom>
[پیشنهاد آشتی کردن]
moved
پیشنهاد کردن تغییر مکان
propone
پیشنهاد کردن ارائه دادن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
move
پیشنهاد کردن تغییر مکان
propounding
پیشنهاد کردن ارائه دادن
moves
پیشنهاد کردن تغییر مکان
propound
پیشنهاد کردن ارائه دادن
put in
تقاضا کردن پیشنهاد دادن
bids
پیشنهاد کردن توپ زدن
bid
پیشنهاد کردن توپ زدن
propounds
پیشنهاد کردن ارائه دادن
copulating
مقاربت جنسی کردن
copulates
مقاربت جنسی کردن
copulated
مقاربت جنسی کردن
copulate
مقاربت جنسی کردن
desexualization
غیر جنسی کردن
[Could I]
give you a lift?
[colloquial]
به کسی پیشنهاد سواری دادن کردن
to offer somebody a lift
به کسی پیشنهاد سواری دادن کردن
desex
فاقد قوه جنسی کردن
unsex
از خواص جنسی محروم کردن
attempting to commit rape
شروع کردن به تجاوز جنسی
desexualize
فاقد قوه جنسی کردن
mate
جفت گیری یاعمل جنسی کردن
mated
جفت گیری یاعمل جنسی کردن
mates
جفت گیری یاعمل جنسی کردن
dicker
مبادله کردن پوست حیوانات معامله جنسی
To smuggle in to ( out of ) a country .
جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
to pick up somebody
[to find sexual partners]
بلند کردن کسی
[زنی]
[برای رابطه جنسی]
[اصطلاح روزمره]
androgen
هورمونهای جنسی که باعث ایجاد صفات ثانویه جنسی درمرد
estrogen
هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود
erogenous
ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی محرک احساسات جنسی
they rejected his proposition
پیشنهاد وی را رد کگردن پیشنهاد اورا نپذیرفتند
exhibitionism
نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
to mount somebody
با کسی مقاربت جنسی کردن
[اصطلاح رکیک]
[اصطلاح روزمره]
allotment advice
پیشنهاد تخصیص حقوق یاپرسنل پیشنهاد سهمیه بندی حقوق یا پرسنل
isogamete
سلول جنسی که ازنظر شکل و کار از سلول جنسی جفت خود قابل تشخیص نیست
sex
احساسات جنسی روابط جنسی
sexes
احساسات جنسی روابط جنسی
oogamete
سلول جنسی ماده یاخته جنسی ماده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
invitation
دعوت
invitations
دعوت
calling
دعوت
summonses
دعوت
bidding
دعوت
summons
دعوت
summon
دعوت
summonsing
دعوت
summoned
دعوت
summonsed
دعوت
invitatory
متضمن دعوت
callers
دعوت کننده
caller
دعوت کننده
invitation to tender
دعوت به مناقصه
invitation to tender
دعوت به مزایده
letter of invitation
دعوت نامه
invitation to treat
دعوت به معامله
invitation to treat
دعوت به مذاکره
unbidden
دعوت نشده
conference call
دعوت به سخنرانی
uninvited
دعوت نشده
letter of invitation
رقعه دعوت
boarding call
دعوت به بازدید
convocator
دعوت کننده
challenges
دعوت بجنگ
challenge
دعوت بجنگ
challenged
دعوت بجنگ
tender notice
اگهی دعوت به مناقصه
I am invited tonight of all nights .
دعوت شدم آن هم امشب
invitee
شخص دعوت شده
defiance
دعوت به جنگ بی اعتنایی
rain check
نوید یا قول دعوت بعدی
gauntlet
دستکش اهنی دعوت بمبارزه
gauntlets
دستکش اهنی دعوت بمبارزه
to crash in
[to a party]
بدون دعوت وارد شدن
to barge in
بدون دعوت وارد شدن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour .
دعوت شما را با منت قبول می کنم
call a metting
تعیین وقت و دعوت برای جلسه
gantlope
باند برای دست دعوت به مارزه
crash the gate
<idiom>
بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
I'd like to ask her out.
من دوست داشتم او
[زن]
را به بیرون دعوت کنم.
to disinvite somebody from an event
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
to withdraw the invitation to an event
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
gantelope
باند برای دست دعوت به مبارزه
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
gatecrashers
کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
gatecrasher
کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
please reply
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
repondez s'il vous plait
[RSVP]
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
raise a fuss
<idiom>
قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
pax britannica
اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com