English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
bio- پیشوند وابسته به زیست یا زیستشناسی
Other Matches
bionic وابسته به زیست سازه شناسی
to tip something [British E] رسوب کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E] ته نشین شدن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E] ذخیره کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
eco-branch شعبه زیست بوم [شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
environmental preservation نگهداشت زیست محیطی حفافت زیست محیطی
prefixes پیشوند ها
prefixes پیشوند
prefix پیشوند
prefix پیشوند
trans- پیشوند فرا -
prosign علامت پیشوند
dis- پیشوند دور
label prefix پیشوند برچسب
socio- پیشوند هامه
agro : پیشوند بمعنی
prepositive پیشوند دار
anglo پیشوند به معنی
physio پیشوند طبیعی
Anglo- پیشوند به معنی
Indo- پیشوند هندوستان
EC پیشوند برابر با ex-
label prefix پیشوند مطلب
de- پیشوند سوا از
physios پیشوند طبیعی
bi- پیشوند معادل با bio-
eco- پیشوند محیط پرگیر
neo- پیشوند بمعنی جدید
com پیشوند بمعانی با و باهم
mono پیشوند بمعنی " یک "و " تک " و " واحد"
neo پیشوند بمعنی جدید
Mon پیشوند بمعنی " یک "و " تک " و " واحد"
col پیشوند بمعانی باو باهم
cons مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
con مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
UN پیشوند بمعنی "لا" و " نه " وغیر و "عدم " و "نا"
un- پیشوند بمعنی "لا" و " نه " وغیر و "عدم " و "نا"
greco پیشوند بمعنی یونان و یونانی
prifixal پیشوند عنوان قبل از اسم شخص
pseudo پیشوند بمعنی " کاذب " و "ساختگی " و " دروغ "
pseud پیشوند بمعنی "کاذب " و " ساختگی " و "دروغ "
prifix پیشوند عنوان قبل از اسم شخص
zoos :پیشوند بمعنی حیوان- جانورو متحرک
zoo :پیشوند بمعنی حیوان- جانورو متحرک
pseuds پیشوند بمعنی "کاذب " و " ساختگی " و "دروغ "
grapho پیشوند بمعنی نوشته و ثبت شده و نوشتن
abs پیشوندیست لاتینی که همان پیشوند ab میباشد و بمعنی
intra پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
turbo پیشوند برای وسایلی که توسط توربین گاز میچرخند
forth این کلمه بصورت پیشوند نیزبامعانی فوق بکارمیرود
turbos پیشوند برای وسایلی که توسط توربین گاز میچرخند
abdomino این کلمه بصورت پیشوند بکاررفته و بمعنی شکم میباشد
ab پیشوند لاتین بمعنی >دوراز< و>از< و >جدایی < و >غیر<مانند ABuse و ABaxial
multimult پیشوند بمعنی " بسیار وزیاد "و " دارای تعداد زیاد " و "متعدد " و " بیشتر " و" چند "
syzygial وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
kil مقبره این کلمه بصورت پیشوند وپسوند نیزبکاررفته وبمعنی >حجره و سلول ونهر<است
dialectological وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
telepathic وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
choral وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
subglacial وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
lexicographic وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
phylar وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
puritanical وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
vehicular وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
sothic وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
monarchic وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
erotic وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
supervisory وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
cliquey وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
zygose وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
frontal وابسته به پیشانی وابسته بجلو
lithic وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
sister services یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
bio- زیست -
biogen زیست زا
symbion هم زیست
performance of the dam زیست سد
subsistence زیست
anthrop پیشوند بمعانی > انسان < و > جنس انسان <
anthropo پیشوند بمعانی >انسان < و > جنس انسان <
biomass زیست توده
biome اقلیم زیست
biome زیست بوم
biomechanics زیست مکانیک
inhabitant زیست کننده در
biometrics زیست سنجی
biometrics زیست سنجش
biogenosphere زیست سپهر
bioluminescence زیست تابی
subsistence مربوط به زیست
biologism زیست شناسی
biogeography زیست جغرافی
biogeographic زیست جغرافیایی
subsistence وسایل زیست
biometry زیست سنجی
biophysics زیست- فیزیک
viability زیست پذیری
biosphere زیست سپهر
biosphere فضای زیست
biotype زیست گروه
environment محیط زیست
biotechnology زیست فناوری
biopolymer زیست بسپار
biospher زیست کره
environments محیط زیست
biogenosphere زیست کره
biogenic زیست زاییده
biologically زیست شناختی
biological زیست شناختی
joie de vivre زیست شادی
homelands زیست بوم
homeland زیست بوم
biology زیست شناسی
eco- زیست بوم
worked زیست عمل
work زیست عمل
biogas زیست گاز
biogases زیست گاز
life space فضای زیست
libidinal زیست مایهای
biochemistry زیست شیمی
biogenetic زیست زادی
biogenesis زیست زاد
subsist زیست کردن
subsisted زیست کردن
subsisting زیست کردن
subsists زیست کردن
biochemist زیست شیمیدان
biochemists زیست شیمیدان
biological chemistry زیست شیمی
biosphere زیست کره
liveware زیست افزار
livability زیست پذیری
biochemistry زیست- شیمی
biological clock زیست گشت
existence زیست موجودیت
exvia برون زیست
settlement زیست گاه
settlements زیست گاه
libido زیست مایه
existences زیست موجودیت
biologist زیست شناس
libidos زیست مایه
modus vivendi شیوه زیست
life force زیست نیرو
colony زیست گاه
biological control کنترل زیست شناختی
biomass pyramid هرم زیست توده
geobiology زمین زیست شناسی
proclimax منطقه زیست جانوریاگیاهی
biological chemistry بیوشیمی [زیست شیمی]
biologism زیست شناختی نگری
phenology زیست پدیده شناسی
limnic زیست کننده در اب شیرین
saltwater زیست کننده در اب شور
biochemistry بیوشیمی [زیست شیمی]
environmental benefit فواید زیست محیطی
environmentalism محیط زیست شناسی
bioclimatology زیست اقلیم شناسی
amylum نشاسته [زیست شیمی]
lacustrine زیست کننده دردریاچه
stenobathic درعمق کم زیست کننده
biochemical catalyst کاتالیزور زیست شیمیایی
biochron زیست زمان جانداران
environmental impact نشانزد زیست محیطی
environmental costs مضار زیست محیطی
environmental conservation حفافت محیط زیست
biocid زیست کش مانع حیات
viable زیست پذیر ماندنی
environmentalism محیط زیست گرایی
limicoline زیست کننده درساحل
eco-technology فناوری زیست بوم
environmentalist محیط زیست گرا
environmentalists محیط زیست شناس
environmentalists محیط زیست گرا
coexistent باهم زیست کننده
environmental protection حفاظت محیط زیست
life zone منطقه زیست شناسی
limnetic زیست کننده در اب شیرین
biodegradable زیست تجزیه پذیر
environmentalist محیط زیست شناس
human biometric زیست سنجی انسانی
fluvial زیست کننده در رودخانه
psychobiology روانشناسی زیست شناختی
eco-tech فناوری زیست بوم
to be parasitic [on] پارازیتی شدن [زیست شناسی]
green PC رایانه زیست بوم دوستانه
biologic زیست شناسی معرفت الحیات
live-in زیست کننده در محل کار
host ارگانیسم میزبان [زیست شناسی]
host organism ارگانیسم میزبان [زیست شناسی]
b.o.d نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com