English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (20 milliseconds)
English Persian
cut short پیش از موقع قطع کردن
Search result with all words
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
Other Matches
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
behind time بی موقع
occasion موقع
inapposite بی موقع
nails به موقع
occasioned موقع
occasions موقع
occasioning موقع
at the precise moment در سر موقع
seasonably به موقع
nailed به موقع
premature بی موقع
at an unearthy hour بی موقع
inopportunely بی موقع
nail به موقع
terming موقع
termed موقع
term موقع
unseasonable بی موقع بی جا
unseasonably بی موقع بی جا
periods موقع
period موقع
ill-timed بی موقع
when در موقع
siting موقع
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
the proper time to do a thing موقع مناسب
in due course در موقع خود
nicks موقع بحرانی
positioning موقع یابی
e. to the occasion درخور موقع
till his return تا موقع برگشتن او
payment in due cource پرداخت به موقع
discretional <adj.> موقع شناس
discrete <adj.> موقع شناس
discreet <adj.> موقع شناس
times فرصت موقع
belatedly دیرتر از موقع
belated دیرتر از موقع
timed فرصت موقع
time فرصت موقع
fieldcorn موقع جولان
rooms محل موقع
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
room محل موقع
at a later period در موقع دیگر
placing مکان موقع
places مکان موقع
place مکان موقع
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
on the button <idiom> درست سر موقع
tactlessly موقع نشناس
tactless موقع نشناس
situations محل موقع
situation محل موقع
juncture موقع بحرانی
criticalness اهمیت موقع
nail به موقع پرداختن
by this تا این موقع
tactfully موقع شناس
inopportune بی موقع نامناسب
tactful موقع شناس
to be proper for به موقع بودن
nailed به موقع پرداختن
seed time موقع تخمکاری
post entry ثبت پس از موقع
nails به موقع پرداختن
meal time موقع خوراک
nick موقع بحرانی
nicked موقع بحرانی
nicking موقع بحرانی
noontime موقع فهر
on one occasion دریک موقع
opportuneness موقعیت موقع بودن
put in force به موقع اجرا گذاشتن
seedtime موقع تخم کاری
here در این موقع اکنون
the hour has struck موقع بحران رسید
exigence ضرورت موقع تنگ
early resupply تجدید اماد به موقع
pro hac vice برای این موقع
playtime موقع شروع نمایش
d. situation موقع یا موقعیت باریک
premature قبل از موقع نابهنگام
mealtimes موقع صرف غذا
show up سر موقع حاضر شدن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
mealtime موقع صرف غذا
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
backfired منفجر شدن قبل از موقع
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
backfire منفجر شدن قبل از موقع
backfires منفجر شدن قبل از موقع
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
bombing height ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com