Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 139 (9 milliseconds)
English
Persian
accidence
پیش امد تصادف
Search result with all words
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
haphazardly
برحسب تصادف
hit or miss
برحسب تصادف
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strikes
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
crash
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
random
تصادف
randomly
تصادف
hit
ضربت تصادف
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
ضربت تصادف
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
ضربت تصادف
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
bop
تصادف کردن برخوردکردن
bopped
تصادف کردن برخوردکردن
bopping
تصادف کردن برخوردکردن
bops
تصادف کردن برخوردکردن
concurrence
تصادف
encounter
تصادف
encountered
تصادف
encountering
تصادف
encounters
تصادف
incidence
تصادف وقوع
occurrence
تصادف رویداد
occurrence
تصادف
occurrences
تصادف رویداد
occurrences
تصادف
accident
تصادف اتومبیل
accident
تصادف
accidents
تصادف اتومبیل
accidents
تصادف
gambling
تصادف
shunt
تصادف
shunted
تصادف
shunts
تصادف
jar
تصادف کردن
jarred
تصادف کردن
jars
تصادف کردن
impinge
تصادف کردن
impinged
تصادف کردن
impinges
تصادف کردن
occasion
تصادف باعث شدن
occasioned
تصادف باعث شدن
occasioning
تصادف باعث شدن
occasions
تصادف باعث شدن
hurtle
تصادف کردن مصادف شدن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
hurtled
تصادف کردن مصادف شدن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtles
تصادف کردن مصادف شدن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtling
تصادف کردن مصادف شدن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
collide
تصادف کردن برخورد کردن
collide
تصادف کردن
collided
تصادف کردن برخورد کردن
collided
تصادف کردن
collides
تصادف کردن برخورد کردن
collides
تصادف کردن
colliding
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
تصادف کردن
crush
تصادف کردن
crushed
تصادف کردن
crushes
تصادف کردن
coincidence
تصادف
coincidences
تصادف
chance
تصادف
chanced
تصادف
chances
تصادف
chancing
تصادف
collision
تصادف
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
تصادف
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
accidentalism
تصادف
accidentalism
تصادف گرایی
accidentalness
تصادف
at random
به تصادف
casualism
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
come into collision
تصادف کردن
endo
تصادف منجر به واژگونی
fortuity
تصادف
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
impingement
تصادف
log jam
تصادف موج سواران
nerf
تصادف با اتومبیل دیگر
occurance
تصادف
occurence
تصادف
posttraumatic
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
run against
تصادف کردن با
run into
برخوردن تصادف کردن با
run upon
تصادف کردن با
spoonerism
اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
spot map
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
to blunder upon
به تصادف برخوردن به
Other Matches
as it happens
<adv.>
بطور تصادف
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
accidentally
<adv.>
بطور تصادف
accidently
<adv.>
بطور تصادف
at random
<adv.>
بطور تصادف
by accident
<adv.>
بطور تصادف
by a coincidence
<adv.>
بطور تصادف
by chance
<adv.>
بطور تصادف
by happenstance
<adv.>
بطور تصادف
by hazard
<adv.>
بطور تصادف
coincidentally
<adv.>
بطور تصادف
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
random
<adj.>
برحسب تصادف
to come in to collision
تصادف کردن
incidentally
<adv.>
بطور تصادف
to tun a
تصادف کردن با
casual
[not planned]
<adj.>
برحسب تصادف
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
برحسب تصادف
coincidental
<adj.>
برحسب تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
fortuitously
<adv.>
بطور تصادف
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
pile-up
تصادف چند ماشین
pile-ups
تصادف چند ماشین
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
To have an accident.
دچار تصادف شدن
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
By a happy coincidence.
دراثر حسن تصادف
smack into
<idiom>
بهم خوردن ،تصادف
There has been an accident.
تصادف شده است.
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
He was involved in a road accident.
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
Type cable
چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com