English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (23 milliseconds)
English Persian
measure پیمانه کردن سنجیدن بخش کردن
Search result with all words
measure پیمانه کردن سنجیدن
Other Matches
gauge پیمانه کردن
gauges پیمانه کردن
gauged پیمانه کردن
deliberate تعمق کردن سنجیدن
deliberated تعمق کردن سنجیدن
deliberates تعمق کردن سنجیدن
deliberating تعمق کردن سنجیدن
bushel پیمانه غله ومیوه که درحدود63 لیتر است پیمانه
bushels پیمانه غله ومیوه که درحدود63 لیتر است پیمانه
metre بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
metres بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
meters بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
meter بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
To weight the pros and cons of something. خوب وبد چیزی را بررسی کردن (سنجیدن )
standardize بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizes بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
short measure full measure پیمانه کم
gauged پیمانه
mod به پیمانه
mods به پیمانه
scoops پیمانه
module پیمانه
scooping پیمانه
modulus پیمانه
modules پیمانه
scooped پیمانه
measuring glass پیمانه
gauge=gage پیمانه
gauges پیمانه
scoop پیمانه
measure پیمانه
modulo پیمانه n
gauge پیمانه
mete پیمانه
modulo به پیمانه
load module پیمانه بارشو
short measure full measure پیمانه تمام
decalitre پیمانه ده لیطری
hosghead پیمانه مایعات
dry measure پیمانه خشکبار
cannikin پیمانه کوچک
canikin پیمانه کوچک
module اتاقک پیمانه
kilderkin پیمانه ابجو
gage=gauge پیمانه اندازه
yardstick مقیاس پیمانه
yardsticks مقیاس پیمانه
commensurableness هم پیمانه بودن
modulo n counter شمارنده به پیمانه
modulo two sum مجموع به پیمانه دو
modulo n check مقابله به پیمانه
modules اتاقک پیمانه
modularization پیمانه بندی
decaliter پیمانه ده لیتری
measure of capacity پیمانه فرفیت
dosing pump پمپ پیمانه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
graduates پیمانه درجه دار
graduate پیمانه درجه دار
metrologist سنگ و پیمانه شناس
graduating پیمانه درجه دار
it is quite another story now ان سبوبشکست وان پیمانه ریخت
chauldron پیمانه زغال برابر1296 لیتر
That jar is broken and that measure spilt . <proverb> آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
analyse [British] سنجیدن
rate سنجیدن
study سنجیدن
evaluate سنجیدن
counterweight سنجیدن
counterweights سنجیدن
ponders سنجیدن
rates سنجیدن
dissect [analyse] سنجیدن
ponder سنجیدن
measure سنجیدن
counterpoise سنجیدن
gage سنجیدن
pondered سنجیدن
figure out سنجیدن
pondering سنجیدن
assay سنجیدن
analyze [American] سنجیدن
evaluate سنجیدن
survey سنجیدن
assess سنجیدن
assessed سنجیدن
assesses سنجیدن
assessing سنجیدن
weighs سنجیدن
weighing سنجیدن
weighed سنجیدن
essay سنجیدن
weigh سنجیدن
to put together با هم سنجیدن
essays سنجیدن
scrutinize سنجیدن
look into سنجیدن
explore سنجیدن
bolt [examine] سنجیدن
check سنجیدن
determine سنجیدن
evaluated سنجیدن
enquire into سنجیدن
evaluates سنجیدن
examine سنجیدن
evaluating سنجیدن
inspect سنجیدن
investigate سنجیدن
commensurably چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
hutches نوعی پیمانه قدیمی زغال سنگ وغیره
hutch نوعی پیمانه قدیمی زغال سنگ وغیره
gaduate لیسانسیه فارغ التحصیل پیمانه درجه دار
pints پیمانه وزن مایع معادل نیم کوارت
pint پیمانه وزن مایع معادل نیم کوارت
gauge سنجیدن نمونه
tries سنجیدن ازمایش
assay سعی سنجیدن
assays سعی سنجیدن
gauges سنجیدن نمونه
clocks سنجیدن باساعت
accurate to gage دقت در سنجیدن
try سنجیدن ازمایش
gauged سنجیدن نمونه
clock سنجیدن باساعت
pottle پیمانه وزنی برابر نیم گالن رطل یکمنی
compared برابرکردن باهم سنجیدن
comparing برابرکردن باهم سنجیدن
compares برابرکردن باهم سنجیدن
compare برابرکردن باهم سنجیدن
telemeter بامسافت سنج سنجیدن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
transvalue سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
transvaluate سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com