English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
English Persian
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
Other Matches
contract پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
to pawn one's word پیمان بستن
contract : پیمان بستن
covenant پیمان بستن
covenants پیمان بستن
pact معاهده پیمان بستن
capitulate پیمان تسلیم بستن
pacts معاهده پیمان بستن
capitulates پیمان تسلیم بستن
capitulating پیمان تسلیم بستن
capitulated پیمان تسلیم بستن
to plight oneself to a person پیمان نامزدی با کسی بستن
promises قول دادن پیمان بستن
value cost contract پیمان بستن با قیمتهای پایه
promise قول دادن پیمان بستن
handfast دست نامزدی پیمان عروسی بستن با حلقه
stipulate تصریح کردن
stipulates تصریح کردن
reiterates تصریح کردن
reiterated تصریح کردن
reiterate تصریح کردن
restated تصریح کردن
stipulating تصریح کردن
affirm تصریح کردن
specifying تصریح کردن
specify تصریح کردن
restate تصریح کردن
specifies تصریح کردن
restates تصریح کردن
reiterating تصریح کردن
restating تصریح کردن
brucsels treaty organization سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
asseverate بطور جدی افهار کردن تصریح کردن
affirms اثبات کردن تصریح کردن
affirming اثبات کردن تصریح کردن
affirmed اثبات کردن تصریح کردن
specify معین کردن تصریح کردن
specifies معین کردن تصریح کردن
specifying معین کردن تصریح کردن
concordat پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
to forswear oneself پیمان شکنی کردن
to fly away from an agreement پیمان شکنی کردن
to perjure oneself پیمان شکنی کردن نقض عهد کردن
to enter into an agreement پیمان یا قراردادی منعقد کردن
to vow عهد کردن [پیمان دادن]
definitude تصریح
affirmations تصریح
affirmation تصریح
superfix تصریح
speciosity تصریح
stipulation تصریح
protestation تصریح
protestations تصریح
reiteration تصریح
specification تصریح
attaching 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaches 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attach 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
dog down بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
specifier تصریح کننده
stipulator تصریح کننده
it was stipulated that شرط شد که تصریح شد که
statement ادعاء تصریح
specified تصریح شده
statements ادعاء تصریح
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
contract مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
definite تصریح شده صریح
assesses تعیین کردن بستن
blocks بستن مسدود کردن
astringe جمع کردن بستن
steek بستن سجاف کردن
shut off قطع کردن بستن
bindings صحافی کردن به هم بستن
assess تعیین کردن بستن
assessing تعیین کردن بستن
binding صحافی کردن به هم بستن
blocked بستن مسدود کردن
assessed تعیین کردن بستن
block بستن مسدود کردن
turn off <idiom> بستن ،خاموش کردن
assumes بخود بستن وانمود کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
seal مهر و موم کردن بستن
To turn the tap on (off). شیر آب را باز کردن ( بستن )
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
decamps رخت بر بستن کوچ کردن
to bar apatn بستن و مسدود کردن راه
stamps نقش بستن منقوش کردن
stamp نقش بستن منقوش کردن
feign بخود بستن جعل کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
cincture احاطه کردن کمرچیزی را بستن
seals مهر و موم کردن بستن
feigns بخود بستن جعل کردن
wattle نرده گذاری کردن بستن
decamping رخت بر بستن کوچ کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
to form a notion اندیشه کردن خیال بستن
pretend بخود بستن دعوی کردن
arrogate غصب کردن بخود بستن
string مربی خم کردن کمان و بستن زه
decamp رخت بر بستن کوچ کردن
decamped رخت بر بستن کوچ کردن
levying مالیات بستن بر جمع اوری کردن
trussing بهم بستن بادبان را جمع کردن
trusses بهم بستن بادبان را جمع کردن
gagging پوزه بند بستن محدود کردن
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
truss بهم بستن بادبان را جمع کردن
shunted موازی کردن بستن بسته شدن
trussed بهم بستن بادبان را جمع کردن
levied مالیات بستن بر جمع اوری کردن
gag پوزه بند بستن محدود کردن
lace بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
gags پوزه بند بستن محدود کردن
shunts موازی کردن بستن بسته شدن
levy مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levies مالیات بستن بر جمع اوری کردن
seel چشم خود را بستن کور کردن
laces بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
gagged پوزه بند بستن محدود کردن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
shunt موازی کردن بستن بسته شدن
shut off <idiom> بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
lacevi بستن با بند سفت کردن حاشیه دارکردن
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
buckles باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
buckle باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
buckled باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
open vertict رای حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
To be out to do some thing . کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
open verdict رای هیات منصفه حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
vowing پیمان
agreement پیمان
treaty پیمان
compaction پیمان
pacts پیمان
treaties پیمان
vow پیمان
vows پیمان
promises پیمان
obstriction پیمان
contract پیمان
pact پیمان
allied هم پیمان
promise پیمان
ally هم پیمان
allying هم پیمان
vowed پیمان
allegiant هم پیمان
agreements پیمان
federating هم پیمان
leagues پیمان
compact پیمان
compacted پیمان
compacting پیمان
compacts پیمان
confederate هم پیمان
confederates هم پیمان
deed of covenant پیمان
lague پیمان
acted پیمان
league پیمان
federates هم پیمان
federated هم پیمان
federate هم پیمان
in league هم پیمان
handing پیمان
hand پیمان
troth پیمان
act پیمان
testament پیمان
avowing پیمان
oath پیمان
covenant پیمان
avow پیمان
convenant پیمان
avows پیمان
oaths پیمان
testaments پیمان
covenants پیمان
conspiring هم پیمان شدن
tripartite pact پیمان سه جانبه
conspires هم پیمان شدن
conspired هم پیمان شدن
conspire هم پیمان شدن
accord مصالحه پیمان
locarno treaty پیمان لوکارنو
warsaw treaty پیمان ورشو
peace pact پیمان صلح
warlock پیمان شکن
violaor پیمان شکن
contract کنترات پیمان .
treason پیمان شکنی
allied کشورهای هم پیمان
dunkrik treaty پیمان دونکرک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com