English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
contract پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
Other Matches
contract مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
brucsels treaty organization سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
covenant پیمان بستن
covenants پیمان بستن
to pawn one's word پیمان بستن
contract : پیمان بستن
contract مقاطعه کاری کردن
pacts معاهده پیمان بستن
capitulate پیمان تسلیم بستن
capitulates پیمان تسلیم بستن
capitulated پیمان تسلیم بستن
capitulating پیمان تسلیم بستن
pact معاهده پیمان بستن
job ایوب مقاطعه کاری کردن
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
to plight oneself to a person پیمان نامزدی با کسی بستن
promises قول دادن پیمان بستن
value cost contract پیمان بستن با قیمتهای پایه
promise قول دادن پیمان بستن
handfast دست نامزدی پیمان عروسی بستن با حلقه
concordat پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
to fly away from an agreement پیمان شکنی کردن
to forswear oneself پیمان شکنی کردن
to perjure oneself پیمان شکنی کردن نقض عهد کردن
to enter into an agreement پیمان یا قراردادی منعقد کردن
to vow عهد کردن [پیمان دادن]
farm اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farms اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farmed اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
contract مقاطعه
pieceworkers مقاطعه چی ها
piece-workers مقاطعه چی ها
incentive operators مقاطعه چی ها
operators on incentive مقاطعه چی ها
piece-worker مقاطعه چی
incentive operator مقاطعه چی
pieceworker مقاطعه چی
piece workers مقاطعه چی ها
jobber [piece worker] مقاطعه چی
piece worker مقاطعه چی
operator on incentive مقاطعه چی
piece worker مقاطعه کار
pieceworker مقاطعه کار
jobs کار مقاطعه
fat work مقاطعه کار
operators on incentive مقاطعه کار ها
piece-worker مقاطعه کار
operator on incentive مقاطعه کار
jobber [piece worker] مقاطعه کار
piece-workers مقاطعه کار ها
piece workers مقاطعه کار ها
pieceworkers مقاطعه کار ها
incentive operators مقاطعه کار ها
incentive operator مقاطعه کار
job کار مقاطعه
contractors مقاطعه کار
contractor مقاطعه کار
by the job به طور مقاطعه
jobber مقاطعه کار
lumper مقاطعه کار
by contract بطور مقاطعه
subcontractor مقاطعه کار فرعی
main contractor مقاطعه کار اصلی
subcontracts مقاطعه کاری فرعی
subcontracting مقاطعه کاری فرعی
assumpsit مقاطعه کاری فرض
subcontracted مقاطعه کاری فرعی
subcontractors مقاطعه کار فرعی
jobbery سوء استفاده مقاطعه
road contractor مقاطعه کار جاده
timework کار از روی مقاطعه
master builder بنای مقاطعه کار
subcontract مقاطعه کاری فرعی
piecework کار از روی مقاطعه
package deals مقاطعه در بست و خرید یکجا
contract note سند مقاطعه توافق نامه
package deal مقاطعه در بست و خرید یکجا
entrepreneur مدیر یک موسسه اقتصادی بزرگ مقاطعه کار
entrepreneurs مدیر یک موسسه اقتصادی بزرگ مقاطعه کار
entrepremership اداره و سازماندهی فعالیتهای تجاری یا مقاطعه کاری
subscribed تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
pact پیمان
agreements پیمان
agreement پیمان
troth پیمان
pacts پیمان
promise پیمان
compacting پیمان
allied هم پیمان
hand پیمان
compacted پیمان
oath پیمان
lague پیمان
promises پیمان
compact پیمان
vows پیمان
handing پیمان
vow پیمان
allegiant هم پیمان
vowed پیمان
avow پیمان
avows پیمان
vowing پیمان
avowing پیمان
compacts پیمان
federates هم پیمان
allying هم پیمان
confederates هم پیمان
obstriction پیمان
ally هم پیمان
league پیمان
federating هم پیمان
federated هم پیمان
confederate هم پیمان
treaties پیمان
deed of covenant پیمان
leagues پیمان
federate هم پیمان
in league هم پیمان
contract پیمان
covenants پیمان
convenant پیمان
testaments پیمان
covenant پیمان
oaths پیمان
compaction پیمان
treaty پیمان
acted پیمان
testament پیمان
act پیمان
offensive alliance پیمان تهاجمی
compacts پیمان معاهده
compacting پیمان معاهده
written contract پیمان نامه
perfidy پیمان شکنی
perfidiousness پیمان شکنی
violation پیمان شکنی
dunkrik treaty پیمان دونکرک
contractors پیمان کار
nonaligned ناهم پیمان
handfast پیمان عروسی
conspire هم پیمان شدن
conspiring هم پیمان شدن
conspires هم پیمان شدن
abjurer or abjuror پیمان شکن
peace pact پیمان صلح
conspired هم پیمان شدن
abjuration پیمان شکنی
contractor پیمان کار
perjured پیمان شکن
concord یکجوری پیمان
allied کشورهای هم پیمان
warlock پیمان شکن
treason پیمان شکنی
to give ones faith پیمان دادن
reneger پیمان شکن
accords مصالحه پیمان
locarno treaty پیمان لوکارنو
violaor پیمان شکن
warsaw treaty پیمان ورشو
perfidious پیمان شکن
renewal of the convention تجدید پیمان
purchase notice agreements پیمان خرید
faiths دین پیمان
affiance پیمان ازدواج
accord مصالحه پیمان
compact پیمان معاهده
contract کنترات پیمان .
compacted پیمان معاهده
faith دین پیمان
accorded مصالحه پیمان
tripartite pact پیمان سه جانبه
forswore پیمان شکنی کرد
conventions پیمان نامه انجمن
treaty قرارداد پیمان نظامی
allied headquarters قرارگاه کشورهای هم پیمان
perfidiously ازروی پیمان شکنی
adhesion الحاق دولتی به یک پیمان
casus fofderis هدف انعقاد پیمان
treaties قرارداد پیمان نظامی
forswears پیمان شکنی یانقض
Old Testament پیمان یا وصیت قدیم
forswearing پیمان شکنی یانقض
casus fofderis سبب انعقاد پیمان
forswear پیمان شکنی یانقض
quadruple pact پیمان چهار جانبه
cento سازمان پیمان مرکزی
to pledge one's word قول یا پیمان دادن
alliances پیمان بین دول
alliance پیمان بین دول
brian kellogg پیمان بریان کلوگ
confederacies ایالات هم پیمان هم پیمانی
to stand in with any one با کسی هم پیمان بودن
confederacy ایالات هم پیمان هم پیمانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com