Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (31 milliseconds)
English
Persian
indurate
پینه خورده کردن
inure or en
پینه خورده کردن
Other Matches
callous
پینه خورده
engrained
پینه خورده
seared conscience
وجدان پینه خورده
sclerous
متصلب پینه خورده
hard handed
دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
to p up
پینه کردن
revamp
وصله پینه کردن
revamping
وصله پینه کردن
revamped
وصله پینه کردن
revamps
وصله پینه کردن
cobbles
سنگ فرش کردن پینه دوزی
callosity
سخت شدن یا پینه کردن پوست
cobble
سنگ فرش کردن پینه دوزی
bunions
پینه پا
bunny rabbits
پینه
bunnies
پینه
bunny
پینه
bunny rabbit
پینه
bunion
پینه پا
calluses
پینه
callus
پینه
callose
پینه دار
ladybugs
پینه دوز
ladybug
پینه دوز
cobblers
پینه دوز
cobbler
پینه دوز
callous
پینه زدن
induration
پینه خوردگی
ladybeetle
پینه دوز
patchery
پینه دوزی
lady clock
پینه دوز
inurement
پینه خوردگی
patched
پینه دار
lady bug
پینه دوز
calluses
پینه استخوانی گیاه
callus
پینه استخوانی گیاه
mending
وصله پینه شدنی
sitfast
پینه در پشت اسب
souter
کفاش پینه دوز
soutar
کفاش پینه دوز
clavus
میخچه
[پزشکی]
[ضایعه ای پینه ای شکل از پوست مرده]
corn
میخچه
[پزشکی]
[ضایعه ای پینه ای شکل از پوست مرده]
it was eaten
خورده شد
eaten
خورده
irriguous
اب خورده
little
خورده
patsy
فریب خورده
mussy
بهم خورده
plicated
چین خورده
mildewy
باد خورده
withered
چروک خورده
turkeys
شکست خورده
turkey
شکست خورده
crackly
چین خورده
writhen
پیچ خورده
brushed
شانه خورده
craven
شکست خورده
puckery
چین خورده
worm eaten
کرم خورده
on oath
قسم خورده
vermiculate
کرم خورده
conglomerate
به هم جوش خورده
writhen
تاب خورده
conglomerates
به هم جوش خورده
corrosion
خورده شدن
maggoty
کرم خورده
belly pinched
گرسنگی خورده
cancelled
قلم خورده
dislocated
بهم خورده
indisposed
بهم خورده
folded picture
تصویر تا خورده
eaten
خورده شده
stamped
تمبر خورده
distempered
بهم خورده
dehiscent
ترک خورده
underdog
سگ شکست خورده
underdogs
سگ شکست خورده
crossed out
قلم خورده
crimpled
چوروک خورده
corrodible
خورده شدنی
aggresive
خورده شده
carious
کرم خورده
butt welded
از سر جوش خورده
worm-eaten
کرم خورده
kinky
گره خورده
kinky
پیچ خورده
jiggly
تکان خورده
failure
شکست خورده
failures
شکست خورده
hammer hard
چکش خورده
kaput
کاملا شک ست خورده
fretted by rust
زنگ خورده
deluded
فریب خورده
moth eaten
بید خورده
moth-eaten
بید خورده
cleft
ترک خورده
clefts
ترک خورده
clift
ترک خورده
picked
کلنگ خورده
messy
بهم خورده
tetched
بهم خورده
teched
بهم خورده
wounding
پیچ خورده
symphsis
عضوجوش خورده
wounds
پیچ خورده
stickit
شکست خورده
twisty
پیچ خورده
starveling
گرسنگی خورده
thrawart
پیچ خورده
grubby
کرم خورده
grubbier
کرم خورده
grubbiest
کرم خورده
wound
پیچ خورده
patsy
شخص گول خورده
chiseled
چوب اسکنه خورده
thraw
پیچ خورده دررفته
grounded
توپ به زمین خورده
foul anchor
لنگر تاب خورده
rolled profile
نیمرخ نورد خورده
wrounght iron mill bar
اهن جوش خورده
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
cat gets one's tongue
<idiom>
گربه زبونش را خورده
lost
شکست خورده گمراه
it is sufficiently stamped
کم تمبر خورده است
Are you daft ?
مگر مغز خر خورده ای ؟
chiselled
چوب اسکنه خورده
common ashlar
سنگ چکش خورده
interwrought
بهم جوش خورده
These shoes dont fit me.
زنگ مدرسه خورده
i have caught a thorough chill
سرمای حسابی خورده ام
Today I took laxatives.
امروز مسهل خورده ام.
beaten
چکش خورده فرسوده
spun glass
شیشه تاب خورده
rolled iron or steel
فولاد نورد خورده
weldment
چیز جوش خورده
rolled glass
شیشه نورد خورده
to be fooled
فریب خورده بودن
deep dyed
زیاد رنگ خورده
cut in
چاک خورده شکافته
chartered accountant
حسابدار قسم خورده
to be deluded
فریب خورده بودن
certified public accountant
حسابدار قسم خورده
rancid
باد خورده فاسد
impacted
باهم جوش خورده
bound barrel
لوله تاب خورده
scleroderma
مرض پینه خوردگی پوست تصلب پوست
to sprain one's ankle
پیچ خورده شدن قوزک پا
Our business has become tangled up.
کارمان پیچ خورده است
gyrus
برامدگی چین خورده مغز
a man in his forties
مرد چهل و خورده ساله
buckled wheel
چرخ خم شده
[تاب خورده]
weldment
قطعات بهم جوش خورده
weather stained
هوا خورده ورنگ پریده
fusion principle
اصل ترکیبات جوش خورده
fused ring system
سیستم حلقهای جوش خورده
foul hawse
زنجیرها تاب خورده اند
Like a bear with a sore head.
مثل گرگ تیر خورده
Chartered ( certified public ) accountant .
حسابدار قسم خورده ( مجاز )
to twist one's ankle
پیچ خورده شدن قوزک پا
not up
توپ دوبار به زمین خورده دبل
There is a hitch somewhere.
یک جای کار گره خورده است
With a long face .
با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
acid corrosion of concrete
خورده شدن بتن بوسیله اسید
macadam blinding
خورده سنگ بخورد راه دادن
He refused to acknowledge defeat .
قبول نمی کرد که شکست خورده
vulcanite
لاستیک سخت و جوش خورده ولکانیت
they are sworn frends
بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
tailfly
طعمه گره خورده به انتهای نخ ماهیگیری
self deceived
فریب نفس خورده خود فریفته
perjured
سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
swallow tail coat
جامهای که پشت ان مانند دم چلچله چاک خورده
The campaign was considered to have failed.
مبارزه
[انتخاباتی]
شکست خورده بحساب آورده شد.
breaker
موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
breakers
موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
Which son of a bitch (son of a gun)did it?
کار کدام شیر پاک خورده ای است ؟
quaternion
ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد
short round
فشنگ لق یا اسیب دیده گلولهای که کوتاه خورده باشد
turn the tide
<idiom>
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
I have been deceived in you .
درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
littleneck clam
نوزاد حلزون خوراکی که معمولا خام خورده میشود
shot group
گروه گلوله هایی که نزدیک هم به هدف خورده باشند
hole in one
گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
choppers
توپ ضربه خورده که پس ازتماس با زمین خیلی بلندمیشود
brushed
برس خورده به طوری که کرک یا خواب آن شق و براق باشد
chopper
توپ ضربه خورده که پس ازتماس با زمین خیلی بلندمیشود
coated chippings
خورده سنگهای قیراندود شدهای که در سطح جاده پخش میشوند
jungle gym
چهارچوبی که اطفال روی ان تاب خورده و بالا و پایین میروند
down
توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
talk someone's ear off
<idiom>
آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده
[اصطلاح روزمره]
blast hole drill
مته دورانی که با هوای فشرده خورده سنگها را ازسوراخ خارج میکند
egg bound
صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
snick
توپی که با لبه چوب ضربه خورده و به عقب به سمت محافظ میله می رود
groups
طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
group
طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
clowned
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clown
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowning
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowns
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
hooligans
مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
swiple
قسمتی از گندم کوب یاخرمن کوب که تاب خورده مستقیمابرگندم فرودمی اید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com