English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
catenate پیوستن متصل کردن
Other Matches
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
assisted پیوستن به حمایت کردن از
assists پیوستن به حمایت کردن از
join شرکت کردن در پیوستن
assisting پیوستن به حمایت کردن از
joined شرکت کردن در پیوستن
consociate متحد کردن پیوستن
assist پیوستن به حمایت کردن از
joins شرکت کردن در پیوستن
bind محصور کردن بهم پیوستن
binds محصور کردن بهم پیوستن
attachable قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
integration یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
attach 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaches 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
concrete : سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
joins متصل کردن یا وصل کردن چندین چیز مهم
join متصل کردن یا وصل کردن چندین چیز مهم
joined متصل کردن یا وصل کردن چندین چیز مهم
pan متصل کردن
adjoin متصل کردن
applying متصل کردن
link متصل کردن
applies متصل کردن
pans متصل کردن
adjoined متصل کردن
pan- متصل کردن
adjoins متصل کردن
colligate متصل کردن
tie down متصل کردن
joggle متصل کردن
joggled متصل کردن
joined متصل کردن
joggles متصل کردن
join متصل کردن
joggling متصل کردن
apply متصل کردن
joins متصل کردن
connects متصل کردن
connect متصل کردن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
enjoining بهم متصل کردن
pin متصل کردن به گیرافتادن
enjoined بهم متصل کردن
pinning متصل کردن به گیرافتادن
pinned متصل کردن به گیرافتادن
enjoin بهم متصل کردن
tie in <idiom> به چیزدیگری متصل کردن
splicing باهم متصل کردن
splice باهم متصل کردن
splices باهم متصل کردن
spliced باهم متصل کردن
enjoins بهم متصل کردن
bond متصل کردن چسباندن اتصال
compact فشرده کردن بهم متصل کردن
compacting فشرده کردن بهم متصل کردن
compacts فشرده کردن بهم متصل کردن
compacted فشرده کردن بهم متصل کردن
connection of loom pieces متصل کردن قطعات دار [قالی]
dowel بامیخ پرچ بهم متصل کردن
to plug متصل کردن [الکترونیک یا مهندسی برق]
bow line نوعی گره برای متصل کردن هواپیما به زمین
seam درز دادن بوسیله درزگیری بهم متصل کردن
seams درز دادن بوسیله درزگیری بهم متصل کردن
AUI connector اتصال D برای متصل کردن کابلهای انترنت به آداپتور شبکه
PID متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران
admix مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
personal متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
harnessed یراق کردن یراق اسب متصل به ارابه
harnessing یراق کردن یراق اسب متصل به ارابه
harness یراق کردن یراق اسب متصل به ارابه
welded متصل کردن جوش دادن جوش
weld متصل کردن جوش دادن جوش
linkage مجموعه اتصال اتصال متصل کردن
linkages مجموعه اتصال اتصال متصل کردن
welds متصل کردن جوش دادن جوش
meet پیوستن
affixes پیوستن
affixing پیوستن
to make contact پیوستن
annex پیوستن
annexes پیوستن
annexing پیوستن
affixed پیوستن
sort پیوستن
meets پیوستن
attach پیوستن
coupled پیوستن
coalescence پیوستن
affix پیوستن
conjoin پیوستن
link به هم پیوستن
join up به هم پیوستن
to bring into contact پیوستن
to go in with پیوستن با
link-ups پیوستن
interlocks پیوستن
interlocking پیوستن
attaches پیوستن
interlocked پیوستن
attaching پیوستن
interlock پیوستن
link up پیوستن
link-up پیوستن
joins پیوستن
couples پیوستن
adjoins پیوستن
cements پیوستن
couple پیوستن
adjoined پیوستن
sorts پیوستن
ally پیوستن
adjoin پیوستن
allying پیوستن
join پیوستن
affiliate پیوستن
enlink پیوستن
connect پیوستن
connects پیوستن
sorted پیوستن
cement پیوستن
joined پیوستن
cementing پیوستن
cemented پیوستن
anastomois به هم پیوستن
concatenate بهم پیوستن
reconstitutes بهم پیوستن
reconstituted بهم پیوستن
reconstitute بهم پیوستن
joint بهم پیوستن
binds بهم پیوستن
patch بهم پیوستن
incorporate بهم پیوستن
pans بهم پیوستن
pan- بهم پیوستن
pan بهم پیوستن
link بهم پیوستن
bind بهم پیوستن
patches بهم پیوستن
reconstituting بهم پیوستن
seam بهم پیوستن
seams بهم پیوستن
affiliates پیوستن اشناکردن
rejoins دوباره پیوستن به
to grow into one بهم پیوستن
filiate اشناکردن پیوستن
knit بهم پیوستن
cling چسبیدن پیوستن
glutinate بهم پیوستن
interlinked بهم پیوستن
interlinking بهم پیوستن
interlinks بهم پیوستن
rejoining دوباره پیوستن به
to grow together باهم پیوستن
adhere چسبیدن پیوستن
affiliating پیوستن اشناکردن
adhered چسبیدن پیوستن
interlink بهم پیوستن
affiliated پیوستن اشناکردن
adheres چسبیدن پیوستن
rejoin دوباره پیوستن به
adhering چسبیدن پیوستن
rejoined دوباره پیوستن به
knits بهم پیوستن
to jury-rig something چیزی را به هم پیوستن
knots بهم پیوستن
interlocked بهم پیوستن
anastomose بهم پیوستن
inosculate بهم پیوستن
inone بهم پیوستن
weld بهم پیوستن
anastomosis بهم پیوستن
clings چسبیدن پیوستن
adequateness چسبیدن پیوستن
combine باهم پیوستن
interlock بهم پیوستن
welded بهم پیوستن
incorporates بهم پیوستن
knot بهم پیوستن
combining باهم پیوستن
interconnect بهم پیوستن
to piece together بهم پیوستن
interlocking بهم پیوستن
interlocks بهم پیوستن
to put together بهم پیوستن
combines باهم پیوستن
incorporating بهم پیوستن
admix بهم پیوستن
interconnected بهم پیوستن
interconnecting بهم پیوستن
interconnects بهم پیوستن
welds بهم پیوستن
associate همدم شدن پیوستن
clobber بهم پیوستن زدن
annexing پیوستن ضمیمه سازی
repiece دوباره بهم پیوستن
welds جوش دادن پیوستن
annex پیوستن ضمیمه سازی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com