English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
heteroplasty پیوندبافته کسی بکسی دیگر
Other Matches
to play one f. بکسی ناروزدن
to play a trick on any one بکسی حیله
to ride one down سواره بکسی
to run across or against بکسی تاخت
drop by بکسی سر زدن
to face any one down بکسی تشرزدن
to give ones heart to a person دل بکسی دادن
to spat at تف بکسی انداختن
snap a person's head off بکسی پریدن
snap a person's nose off بکسی پریدن
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
serve one a trick بکسی حیله زدن
to serve one a trick بکسی حیله زدن
to read one a lesson بکسی نصیحت کردن
to believe in a person بکسی ایمان اوردن
to do make or pay obeisance to بکسی احترام گزاردن
to give one the knee بکسی تعظیم کردن
to paddle one's own canoe کار بکسی نداشتن
to give one the knee بکسی تواضع کردن
to give heed to any one بکسی اعتنایاتوجه کردن
to take pity on any one بکسی رحم کردن
to yearn to بکسی اشتیاق داشتن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
Dont you dare tell anyone . مبادا بکسی بگویی
bequeathed بکسی واگذار کردن
bequeath بکسی واگذار کردن
bequeathing بکسی واگذار کردن
bequeaths بکسی واگذار کردن
to pelt some one with stones سنگ بکسی پرت کردن
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
derides بکسی خندیدن استهزاء کردن
derided بکسی خندیدن استهزاء کردن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
retaliating عین چیزی را بکسی برگرداندن
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
toincrease any one's salary اضافه حقوق بکسی دادن
toa the life of a person سوء قصدنسبت بکسی کردن
retaliates عین چیزی را بکسی برگرداندن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
retaliate عین چیزی را بکسی برگرداندن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
retaliated عین چیزی را بکسی برگرداندن
to put a slur on any one لکه بدنامی بکسی چسباندن
deride بکسی خندیدن استهزاء کردن
to ply any one with drink باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
deriding بکسی خندیدن استهزاء کردن
to think highliy of any one نسبت بکسی خوش بین بودن
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
prejudice agaiast a person غرض نسبت بکسی از روی تعصب
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to have recourse to a person بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
favoritism استثناء قائل شدن نسبت بکسی
To look fondly at someone . با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to palm off a thing on aperson چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
It is for your own ears. پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
patent امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to run in to a person دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
patents امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patenting امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
indian giver کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
p in favour of a person تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
pious fraud حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
to lay violent handsonany one اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
to follow any ones example سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
furthers دیگر
no more دیگر نه
furthered دیگر
others دیگر
next دیگر
furthering دیگر
another دیگر
thence دیگر
anymore دیگر
else دیگر
again دیگر
he is no more او دیگر
one an other یک دیگر
alternative شق دیگر
alternative دیگر
other دیگر
alternatives دیگر
secus از دیگر سو
of each other <adv.> از هم دیگر
alternatives شق دیگر
of one another <adv.> از هم دیگر
from each other <adv.> از هم دیگر
from one another <adv.> از هم دیگر
further دیگر
on one's coat-tails <idiom> همراه کس دیگر
aliunde از منبع دیگر
others نوع دیگر
other نوع دیگر
beside ازطرف دیگر
about-face سوی دیگر
another guess نوعی دیگر
about-face جهت دیگر
at a later period در موقع دیگر
about-faces سوی دیگر
about face جهت دیگر
another day یک روز دیگر
alternative unit واحدهای دیگر
about face سوی دیگر
shunt به خط دیگر انداختن
another guess قسمتی دیگر
about-faces جهت دیگر
in other words <idiom> به کلام دیگر
variant نوع دیگر
otherwhile گاه دیگر
tother بعدی دیگر
to be no more دیگر نبودن
otherguess نوع دیگر
othergates طور دیگر
othergates جور دیگر
other people مردم دیگر
shunts به خط دیگر انداختن
shunted به خط دیگر انداختن
on the other part از طرف دیگر
t' other بعدی دیگر
so muchthe worse دیگر بدتر
otherguess جور دیگر
otherwhile وقت دیگر
otherworld دنیای دیگر
otherwhere در مکان دیگر
otherwhere جای دیگر
otherwhence از جای دیگر
scilicet بعبارت دیگر
otherness چیز دیگر
otherguise جور دیگر
otherguess بروش دیگر
on the other hand ازطرف دیگر
on the other hand از سوی دیگر
on the opposite side در انسوی دیگر
yon ان یکی دیگر ان
another یکی دیگر
the other two دوتای دیگر
to wit بعبارت دیگر
what more do you want دیگر چه می خواهید
again از طرف دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> طور دیگر
withil ازطرف دیگر
et al و در جای دیگر
It never occurred again. دیگر رخ نداد.
my other books کتابهای دیگر من
never more هرگز دیگر
on more بار دیگر
none other than هیچکس دیگر جز
no more of that بس است دیگر
next year سال دیگر
elsewhere نقطه دیگر
elsewhere بجای دیگر
elsewhere درجای دیگر
nevermore دیگر ابدا
nevermore هرگز دیگر
In our other words. بعبارت دیگر
alternatively <adv.> به ترتیب دیگر
on the other side <adv.> به ترتیب دیگر
in other words <adv.> به عبارت دیگر
otherwise <adv.> به ترتیب دیگر
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
a horse of another colour [different colour] مطلبی دیگر
in other words <adv.> به کلام دیگر
apart from that <adv.> به ترتیب دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> به ترتیب دیگر
somewhere else یک جای دیگر
by the same token <adv.> به ترتیب دیگر
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
apart from that <adv.> ازطرف دیگر
not any more دیگر نه [بیشتر نه]
no longer نه دیگر [زمانی]
no more دیگر ن [فعل]
otherwise طور دیگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com