English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
inversion پیچش کف پا به طرف داخل
inversions پیچش کف پا به طرف داخل
Other Matches
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand داخل قسمت داخل یکان
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
torsion پیچش
ten smus پیچش
intorsion پیچش
intortion پیچش
curvature پیچش
backing off پس پیچش
deflection پیچش
deflections پیچش
buckling پیچش
torsion dynamometer پیچش سنج
wrests چرخش پیچش
wresting چرخش پیچش
torsion recorder ضباط پیچش
wrested چرخش پیچش
torsion modulus مدول پیچش
resonantly با پیچش و ارتعاش
lock torque قفل پیچش
geometric twist پیچش هندسی
number of threads تعداد پیچش ها
torsion test ازمایش پیچش
wrest چرخش پیچش
deflexion انحراف پیچش
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
resonances پیچش صدا طنین
intortion پیچش ساقه انعطاف
resonance پیچش صدا طنین
curling پیچش یا حلقه زنی
draw shot ضربه با پیچش به عقب
direction of thread سوی پیچش پیچ
torque twist curve منحنی گشتاور و پیچش
torsion resistant مقاوم در برابر پیچش
eversion پیچش کف پا به طرف خارج
torsional rigidity استحکام در مقابل پیچش
intorsion پیچش ساقه انعطاف
crimp پیچش وانقباض عضله درخواب
crimped پیچش وانقباض عضله درخواب
crimps پیچش وانقباض عضله درخواب
twisting دوران حول محور افقی پیچش
twists دوران حول محور افقی پیچش
twist دوران حول محور افقی پیچش
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
outswinger توپی که در هوا با پیچش ازتوپزن دور میشود
out and in گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
wash in پیچش بال بطوریکه زاویه نصب ان بطرف نوک کاهش یابد
endless knots طرح گره بدون انتها [که حالتی از پیچش نخ را بصورت متقارن و ستاره ای شکل به نگاره می بخشد.]
hug the rail غلطیدن یا بلندشدن گوی کنارلبه خارجی میز بیلیارد درنتیجه پیچش گوی
burl [nep] گلوله ای یا نپ شدن الیاف در سطح بافته شده بدلیل پیچش الیاف بدور یکدیگر
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
lineball داخل
interior داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
anie داخل
intra داخل
within <prep.> در داخل
insides داخل
inside داخل
interiors داخل
aboard داخل
interiorly از داخل
withindoors در داخل
within در داخل
heave in کشیدن به داخل
inboard به سمت داخل
inboard به طرف داخل
inboard داخل کشتی
in and out داخل وخارج
implosion انفجار از داخل
implode از داخل ترکیدن
immit داخل کردن
imbark داخل کردن
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
he is not in it داخل نیست
grind internally داخل را ساییدن
to line-jump داخل صف زدن
impenetrable داخل نشدنی
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
to push to the front [of line] داخل صف زدن
anieoro به طرف داخل
anieoro از داخل به خارج
to cut in line داخل صف زدن
cross hair خط داخل دوربین
engaged in war داخل جنگ
inbound داخل مرز
interneural داخل عصبی
incorporating داخل کردن
ingoing داخل شونده
ingressive داخل شونده
intraspecific داخل گونهای
intratheater در داخل صحنه
introgresseive داخل شونده
intromit داخل کردن
work in داخل کردن
withindoors افراد داخل
to cut in داخل شدن
on berth در داخل بندر
phase in داخل کردن
uchi uke دفاع از داخل
to step inside داخل شدن
to get into داخل شدن در
to go in داخل شدن
to go into داخل شدن در
to play at داخل شدن در
intraspecies داخل گونهای
intrant داخل شونده
intradivision در داخل لشگر
inhaul به داخل کشیدن
inhaul به داخل کشنده
inside wiring سیمکشی داخل
interior wiring سیمکشی داخل
intercellular داخل سلولی
interchart در داخل نقشه
to step in داخل شدن
to walk in داخل شدن
intermolecular در داخل ذرات
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
interneuron داخل عصبی
interservice داخل قسمت
interurban داخل شهری
to work in داخل کردن
incorporates داخل کردن
incorporate داخل کردن
ingratiates داخل کردن
intern داخل شدن در
inward داخل رونده
interning داخل شدن در
enters داخل شدن
entered داخل کردن
entered داخل شدن
enter داخل کردن
enter داخل شدن
interns داخل شدن در
on line داخل رده
intercontinental داخل قاره
ingratiate داخل کردن
ingratiated داخل کردن
ingratiating داخل کردن
enters داخل کردن
inwards or inward بطرف داخل بباطن
reentrant دوباره داخل شونده
reentrant متوجه بسمت داخل
phase in به ترتیب داخل شدن
court tennis تنیس داخل سالن
on side در داخل خط خارج نشده
intratheater داخل صحنه عملیات
launch into politics داخل سیاست شدن
irreptitious نهانی داخل شده
cylinder gas گاز داخل سیلندر
furnace room فضای داخل کوره
bore داخل لوله توپ
implode از داخل منفجر شدن
bore داخل راتراشیدن سوراخ
bores داخل لوله توپ
bores داخل راتراشیدن سوراخ
gun bore داخل لوله توپ
i went in to the garden داخل باغ شدم
belligerent جنگجو داخل درجنگ
furnace campaign عملیات داخل کوره
sightings دیدن از داخل دوربین
sighting دیدن از داخل دوربین
cylinder jacket استری داخل سیلندر
plunge ناگهان داخل شدن
plunged ناگهان داخل شدن
plunges ناگهان داخل شدن
inside of داخل و یا توی چیزی
inner space داخل منظومه شمسی
endoenzyme انزیم داخل سلولی
indoor soccer فوتبال داخل سالن
intrant داخل نفوذ کننده
home market بازار داخل کشور
belligerently جنگجو داخل درجنگ
coolant مایع داخل رادیاتور
coolants مایع داخل رادیاتور
withindoors اشخاص داخل منزل
wall entrance عبور از داخل دیوار
up country نواحی داخل کشور
ingredient داخل شونده عوامل
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
ingredients داخل شونده عوامل
belligerents جنگجو داخل درجنگ
home جا به داخل لوله راندن
homes جا به داخل لوله راندن
internally or abroad در داخل و خارج [از کشور]
He is nobody. He is a nonentity. داخل آدم نیست
enter داخل عضویت شدن
to go to the front داخل جنگ شدن
built in موجود در داخل چیزی
to enter the military داخل نظام شدن
to come in داخل شدن بدردخوردن
to breakin خودرا داخل کردن
swap in مبادله کردن به داخل
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] پیوند به داخل [در تریلر]
sea island terminal بارانداز داخل دریا
to launch in to politics داخل سیاست شدن
enters داخل عضویت شدن
entered داخل عضویت شدن
inside door handle دستگیره داخل درب اتومبیل
cod فضای داخل خلیج یادریاچه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com