English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 122 (8 milliseconds)
English Persian
steadied پی درپی مداوم
steadies پی درپی مداوم
steadiest پی درپی مداوم
steady پی درپی مداوم
steadying پی درپی مداوم
Other Matches
kentish fire محلهای پی درپی وجمعی نمایشهای پی درپی وگروهی
sustained rate سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
consecutive پی درپی
continuum پی درپی
after درپی
successive پی درپی
continual پی درپی
continuate پی درپی
vomiturition قی پی درپی
hand running پی درپی
batters پی درپی زدن
trilcgy سه تراژدی پی درپی
what is he seeking? درپی چیست
fusillade اتش پی درپی
batter پی درپی زدن
attends درپی چیزی بودن
crepitate انفجار پی درپی کردن
scrounge around <idiom> درپی چیزی گشتن
harass حملات پی درپی کردن
harasses حملات پی درپی کردن
attending درپی چیزی بودن
attend درپی چیزی بودن
prowled درپی شکار گشتن
flux گداز تغییرات پی درپی
prowl درپی شکار گشتن
insufflate پی درپی روح دمیدن در
prowling درپی شکار گشتن
prowls درپی شکار گشتن
bobble پی درپی اشتباه کردن
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
one after a یکی درپی دیگری
no end <idiom> پی درپی بدون توقف
bobbles پی درپی اشتباه کردن
constant مداوم
constants مداوم
ongoing مداوم
continuing مداوم
unremitting مداوم
sequential مداوم
cyclic مداوم
continuous مداوم
running مداوم
turkey 3 امتیاز کامل استرایک پی درپی
pelts پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
drive volley ضربههای پی درپی کوتاه ومستقیم
to goon a wild goose chase درپی کارغیرعملی یامحال رفتن
pelt پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
pelted پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
turkeys 3 امتیاز کامل استرایک پی درپی
durably بطور مداوم
life long education اموزش مداوم
sustaining growth رشد مداوم
sustained rate نواخت مداوم
sustained illumination روشنایی مداوم
drum roll ضربات مداوم
sustained fire تیر مداوم
drum rolls ضربات مداوم
running fire اتش مداوم
persistent inflation تورم مداوم
sustained fire اتش مداوم
continuous illumination روشنایی مداوم
discontinuous غیر مداوم
fluctuate تغییر مداوم
fluctuates تغییر مداوم
fluctuated تغییر مداوم
endurance time سرعت مداوم
steady state growth رشد مداوم
halting غیر مداوم
stand دفاع مداوم
continuous fire اتش مداوم
persistent پایا مداوم
endurance time سرعت حداکثر مداوم
stable مداوم محک کردن
continuous duty کار مداوم یکنواخت
steady state وضعیت بارشد مداوم
assiduity توجه و دقت مداوم
stables مداوم محک کردن
straight pool billiard بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
keep on at a person کسی را با سرزنش وتقاضاهای پی درپی بستوه اوردن
to thrash out the truth حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
bottom bouncing ماهیگیری با قایق و تکان دادن پی درپی قلاب
ribbon switch مبدل فشار مداوم به الکتریسیته
Constant dripping wear away the stone . <proverb> قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
uninterrupted duty کار مداوم غیر یکنواخت
one-night stands رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
continuation حرکت مداوم بسوی سبد
continuously pointed fire اتش روانه شده مداوم
one-night stand رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
yak : بطور مداوم حرف زدن
yaks : بطور مداوم حرف زدن
nurses حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
nursed حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
nurse حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
power 0 تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
continuous strip camera دوربین عکسبرداری به طریق نوار مداوم
memory sniffing ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
weave حرکت قوسی بشکل 8 لاتین ازطرف سه مهاجم یا بیشترجلودروازه باپاس پی درپی
weaves حرکت قوسی بشکل 8 لاتین ازطرف سه مهاجم یا بیشترجلودروازه باپاس پی درپی
lindy رقص دارای حرکات سریع وجهشهای مداوم
plutonic theory فرضیهای که بموجب ان خارههای پی درپی پوسته زمین دراثرگرمای درست شده اند
continuous strip photography عکاسی به طریق نوار مداوم عکسبرداری هوایی با نوارمداوم
to be exposed to a constant stream of something در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
automatic terminal information service ارسال مداوم اطلاعات غیرکنترلی ثبت شده در مناطق ترمینالهای دذارای ترافیک سنگین
seen fire اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
creep تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creeps تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
gather shot ضربه برای نزدیک اوردن 2گوی برای کسب امتیازهای پی درپی باکارامبول
broadcast controlled air interception نوعی رهگیری هوایی که هواپیمای رهگیر را مداوم درجریان تک هوایی دشمن قرارمی دهند
continuous strip imagery عکاسی متوالی از یک نوارزمین عکاسی مداوم از یک نوار
scans دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scan دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
continuous processor دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
chirrups جیک جیک پی درپی
chirrup جیک جیک پی درپی
chirruping جیک جیک پی درپی
chirruped جیک جیک پی درپی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com