Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
Other Matches
kentish fire
محلهای پی درپی وجمعی نمایشهای پی درپی وگروهی
consecutive
پی درپی
continuate
پی درپی
after
درپی
vomiturition
قی پی درپی
hand running
پی درپی
successive
پی درپی
continuum
پی درپی
continual
پی درپی
batter
پی درپی زدن
steadied
پی درپی مداوم
steadies
پی درپی مداوم
steadiest
پی درپی مداوم
steady
پی درپی مداوم
batters
پی درپی زدن
trilcgy
سه تراژدی پی درپی
steadying
پی درپی مداوم
what is he seeking?
درپی چیست
fusillade
اتش پی درپی
insufflate
پی درپی روح دمیدن در
prowl
درپی شکار گشتن
prowled
درپی شکار گشتن
prowling
درپی شکار گشتن
prowls
درپی شکار گشتن
bobble
پی درپی اشتباه کردن
bobbles
پی درپی اشتباه کردن
one after a
یکی درپی دیگری
harasses
حملات پی درپی کردن
harass
حملات پی درپی کردن
flux
گداز تغییرات پی درپی
attending
درپی چیزی بودن
attends
درپی چیزی بودن
no end
<idiom>
پی درپی بدون توقف
scrounge around
<idiom>
درپی چیزی گشتن
crepitate
انفجار پی درپی کردن
attend
درپی چیزی بودن
turkeys
3 امتیاز کامل استرایک پی درپی
pelts
پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
drive volley
ضربههای پی درپی کوتاه ومستقیم
turkey
3 امتیاز کامل استرایک پی درپی
pelt
پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
to goon a wild goose chase
درپی کارغیرعملی یامحال رفتن
pelted
پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
bottom bouncing
ماهیگیری با قایق و تکان دادن پی درپی قلاب
to thrash out the truth
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
keep on at a person
کسی را با سرزنش وتقاضاهای پی درپی بستوه اوردن
power 0
تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
nurses
حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
nursed
حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
nurse
حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
weave
حرکت قوسی بشکل 8 لاتین ازطرف سه مهاجم یا بیشترجلودروازه باپاس پی درپی
weaves
حرکت قوسی بشکل 8 لاتین ازطرف سه مهاجم یا بیشترجلودروازه باپاس پی درپی
plutonic theory
فرضیهای که بموجب ان خارههای پی درپی پوسته زمین دراثرگرمای درست شده اند
gather shot
ضربه برای نزدیک اوردن 2گوی برای کسب امتیازهای پی درپی باکارامبول
conveying
رساندن
understand
رساندن
convey
رساندن
conveyed
رساندن
brings
رساندن به
understands
رساندن
bringing
رساندن به
imply
رساندن
bring
رساندن به
implying
رساندن
implies
رساندن
conveys
رساندن
supply
رساندن
supplied
رساندن
supplying
رساندن
assassinated
به قتل رساندن
assassinated
بقتل رساندن
to see out
به پایان رساندن
assassinate
به قتل رساندن
assassinate
بقتل رساندن
ratifying
بتصویب رساندن
ratify
بتصویب رساندن
cause to sustain a loss
زیان رساندن به
assassinates
بقتل رساندن
assassinates
به قتل رساندن
to see through
به پایان رساندن
bring on
بظهور رساندن
utilizing
بمصرف رساندن
bring to pass
به وقوع رساندن
utilize
بمصرف رساندن
utilising
بمصرف رساندن
utilises
بمصرف رساندن
utilised
بمصرف رساندن
assassinating
به قتل رساندن
assassinating
بقتل رساندن
conveyable
قابل رساندن
hand down
بتواتر رساندن
to go through with
به پایان رساندن
endamage
اسیب رساندن
do away with
<idiom>
به پایان رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
run out (of something)
<idiom>
به پایان رساندن
get done with
به پایان رساندن
to get oven
به پایان رساندن
harms
اسیب رساندن
harming
اسیب رساندن
follow out
بانجام رساندن
exponentiation
به توان رساندن
ratifies
بتصویب رساندن
ratified
بتصویب رساندن
utilizes
بمصرف رساندن
grig
ازار رساندن
get through
به پایان رساندن
to top off
بپایان رساندن
exponentiation
بتوان رساندن
get over
به پایان رساندن
harmed
اسیب رساندن
finalises
بپایان رساندن
to deliver a message
پیغامی را رساندن
to get done with
بپایان رساندن
finalising
بپایان رساندن
to have approved
به تصویب رساندن
to have signed
به امضا رساندن
overdoing
بحدافراط رساندن
overdoes
بحدافراط رساندن
overdo
بحدافراط رساندن
overdid
بحدافراط رساندن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
to carry through
بپایان رساندن
to bring to a termination
بپایان رساندن
finalised
بپایان رساندن
to d. to and end
بپایان رساندن
to go to with
بپایان رساندن
to put a period to
بپایان رساندن
to bring to an end
به پایان رساندن
to bring to an issve
به نتیجه رساندن
to bring a bout
بوقوع رساندن
to bring to the proof
به تجربه رساندن
slays
به قتل رساندن
slaying
به قتل رساندن
finalize
بپایان رساندن
vindicated
به ثبوت رساندن
outwork
بانجام رساندن
vindicate
به ثبوت رساندن
maximization
بحداکثر رساندن
imbody
جا دادن رساندن
to put to proof
به تجربه رساندن
molests
ازار رساندن
molesting
ازار رساندن
molested
ازار رساندن
vindicates
به ثبوت رساندن
vindicating
به ثبوت رساندن
finalized
بپایان رساندن
put to death
به قتل رساندن
finalizes
بپایان رساندن
to bring to pass
بوقوع رساندن
put through
به نتیجه رساندن
finalizing
بپایان رساندن
play out
بپایان رساندن
slay
به قتل رساندن
to push through
بپایان رساندن
molest
ازار رساندن
murdered
به قتل رساندن
murder
به قتل رساندن
signalled
با اشاره رساندن
signaled
با اشاره رساندن
signal
با اشاره رساندن
accomplish
به انجام رساندن
bring inbeing
به انجام رساندن
carry out
به انجام رساندن
execute
به انجام رساندن
murdering
به قتل رساندن
murders
به قتل رساندن
kills
به قتل رساندن
kills
بقتل رساندن
kill
به قتل رساندن
kill
بقتل رساندن
forwarded
فرستادن رساندن
forward
فرستادن رساندن
martyrs
به شهادت رساندن
martyr
به شهادت رساندن
intimating
مطلبی را رساندن
intimates
مطلبی را رساندن
intimated
مطلبی را رساندن
intimate
مطلبی را رساندن
hone
به کمال رساندن
fulfill
[American]
به انجام رساندن
make a reality
به انجام رساندن
put into practice
به انجام رساندن
completes
بانجام رساندن
completed
بانجام رساندن
complete
بانجام رساندن
supplying
رساندن دادن به
supply
رساندن دادن به
supplied
رساندن دادن به
matures
بحدبلوغ رساندن
mature
بحدبلوغ رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
make something happen
به انجام رساندن
completing
بانجام رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
put ineffect
به انجام رساندن
put into effect
به انجام رساندن
profits
فایده رساندن
profited
فایده رساندن
profit
فایده رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com