Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
foundation
پی ریزی اساس
Other Matches
substantialize
اساس دادن یا اساس پیدا کردن
base course
لایه اساس قشر اساس
linear programming
برنامه ریزی خطی طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین
wage fund theory of wages
نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
moulting
پر ریزی موی ریزی
planning comission
هیات برنامه ریزی کمیسیون برنامه ریزی
planning factor
معیارهای طرح ریزی عوامل طرح ریزی
planning directive
دستورالعمل طرح ریزی راهنمای طرح ریزی
simplex method
روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
nuclei
اساس
origins
اساس
groundless
بی اساس
grass roots
اساس
structuring
اساس
origin
اساس
structures
اساس
structure
اساس
pier foundation
اساس پی
baseless
بی اساس
delusive
بی اساس
fundament
اساس
insubstatiality
بی اساس
nucleus
اساس
rootless
بی اساس
ill-founded
بی اساس
basis
اساس
chimeric
بی اساس
groundsel
اساس
cornerstones
اساس
cornerstone
اساس
rationale
اس اساس
ill founded
بی اساس
fundamental
اساس
element
اساس
idlest
بی اساس
vaporous
بی اساس
foundation
اساس
principium
اس اساس
roots
اساس
root
اساس
substantially
در اساس
elements
اساس
unfounded
بی اساس
unsubstantiality
بی اساس
idles
بی اساس
bedrock
اساس
ground
اساس
idled
بی اساس
idle
بی اساس
unsubstantial
بی اساس
subsistance
اساس
corpus delicti
اساس جرم
data origination
اساس داده
corpus juris
اساس قانون
tittle tattle
شایعات بی اساس
gossip
شایعات بی اساس
insubstantial
بی اساس بیموضوع
element
عنصر اساس
gossipry
شایعات بی اساس
elements
عنصر اساس
gossiped
شایعات بی اساس
corner stone
بنیاد اساس
gossips
شایعات بی اساس
gossiping
شایعات بی اساس
groundwork
زمینه اساس
groundlessly
بطور بی اساس
ignore
بی اساس دانستن
ignored
بی اساس دانستن
ignores
بی اساس دانستن
ignoring
بی اساس دانستن
idle rumoues
شایعات بی اساس
tittle-tattle
شایعات بی اساس
Unfounded rumours.
شایعات بی اساس
there is nothing in it
بی اساس است
subbase course
لایه زیر اساس
hot mix base
اساس اسفالتی گرم
gossips
شایعات بی اساس دادن
rooty of sand
چیز ناپایدار یا بی اساس
gossiping
شایعات بی اساس دادن
gossiped
شایعات بی اساس دادن
gossip
شایعات بی اساس دادن
fabrics
سبک بافت اساس
fabric
سبک بافت اساس
To build on sand.
کار بی اساس کردن
grounded (his complaint was not grounded
شکایت او بی اساس بود
demand processing
پردازش بر اساس نیاز
bedding
بنیاد و اساس هرکاری
subbase course
لایه پی قشر زیر اساس
cotton grade
درجه پنبه بر اساس مرغوبیت
on an arm's length basis
بر اساس مستقل و برابر بودن
[در]
euhemerism
اساس تاریخی برای افسانه ها
ill founded
دارای شالوده یا اساس بد بی پروپا
gossiper
کسیکه شایعات بی اساس میدهد
elements
رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
element
رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
average cost pricing
قیمت گذاری بر اساس هزینه متوسط
It must have a solid foundation.
اساس کار باید محکم باشد
euhemerize
اساس تاریخی قائل شدن برای
his joys p from baseless hope
خوشیهای اوناشی ازامیدهای بی اساس است
simple interest
سود پول بر اساس سال 063 روزه
it was basedon evclid
اساس ان روی اقلیدس گذارده شده بود
planning guidance
راهنمای طرح ریزی راهنمای طرح ریزی فرمانده
yarn sorting
دسته بندی نخ
[بر اساس ظرافت، نمره نخ، جنس و غیره]
plateform
بلندی قسمتی از کف سالن یا محلی بنیاد یا اساس چیزی
animism
همزاد گرایی اعتقاد باینکه روح اساس زندگی است
anti federalist
اشخاصی که درسال 88-7871 مخالف اساس حکومت امریکا بودند
Your slander is completely preposterous .
تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
probit
واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
anlage
اساس و پایهء رشد بعدی قسمت کوچکی که بعدا رشدنموده وبزرگ میشود
redundant information
یک پیام بیان شده به روشی که اساس اطلاعات بطرق گوناگون یافت میشود
pareto distribution
در حقیقت بیانگر توزیع درامد است که بر اساس ان رابطه بین درامدشخصی و جمعیت در ان بررسی میشود
simulation
روشی درتحقیق عملیات که بر اساس ان رفتار یک سیستم بر مبنای تداخل بین اجزاء ان ترسیم میشود
simulations
روشی درتحقیق عملیات که بر اساس ان رفتار یک سیستم بر مبنای تداخل بین اجزاء ان ترسیم میشود
stagnation thesis
فرضیه رکود .فرضیهای که بر اساس ان بعلت بلوغ کامل اقتصادی یک کشور و امکان عدم جذب پس اندازها
inpouring
تو ریزی
gravelling
شن ریزی
tininess
ریزی
shrouding
شن ریزی
molt
پر ریزی
deplumation
پر ریزی
foundation
پی ریزی
utilitarianism
بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
permanent income hypothesis
این فرضیه توسط میلتون فریدمن بیان شده که بر اساس ان مصرف تابعی ازانچه که وی انرا درامد دائمی
bloodbaths
خون ریزی
bloodbath
خون ریزی
evacuation
برون ریزی
budgeting
بودجه ریزی
purged
برون ریزی
outflows
بیرون ریزی
foundation soil
پی ریزی ساختمان
projecting
طرح ریزی
earthwork
خاک ریزی
concrete work
بتن ریزی
grouting
دوغاب ریزی
discharge
برون ریزی
discharges
برون ریزی
projection
طرح ریزی
landslip
فرو ریزی
projections
طرح ریزی
gravelling
سنگ ریزی
fineness modulus
مدول ریزی
outflow
بیرون ریزی
planning
<adj.>
برنامه ریزی
egestion
بیرون ریزی
casting
چدن ریزی
modeller
طرح ریزی
suffusion
زیر ریزی
purge
برون ریزی
scheming
طرح ریزی
effusion
برون ریزی
effusions
برون ریزی
foundry
چدن ریزی
foundries
چدن ریزی
planning
طرح ریزی
fineness
ریزی دانه ها
modelling
طرح ریزی
designment
طراح ریزی
libation
ساغر ریزی
bellfounding
زنگ ریزی
actification
سرکه ریزی
libations
ساغر ریزی
schematization
طرح ریزی
managements
برنامه ریزی
iron foundry
اهن ریزی
schematization
برنامه ریزی
placing concrete
بتن ریزی
retropulsion
درون ریزی
minuteness
ریزی ناچیزی
cast iron
چدن ریزی
rip rap
سنگ ریزی
filling
خاک ریزی
management
برنامه ریزی
acting out
برون ریزی
green sand molding
قالب ریزی تر
sweat
عرق ریزی
circumfusion
دور ریزی
sweating
عرق ریزی
sweats
عرق ریزی
chumming
طعمه ریزی
purges
برون ریزی
perspiration
عرق ریزی
landslips
فرو ریزی
fillings
خاک ریزی
programming
برنامه ریزی
centeralized planning
برنامه ریزی متمرکز
discharge of affect
برون ریزی هیجانی
development planning
برنامه ریزی توسعه
dietetics
برنامه ریزی غذایی
comprehensive planning
برنامه ریزی جامع
metal
: سنگ ریزی کردن
central planning
برنامه ریزی مرکزی
programming methods
روشهای برنامه ریزی
quantitative programming
برنامه ریزی کمی
financial planning
برنامه ریزی مالی
projectable
قابل طرح ریزی
regional planning
برنامه ریزی منطقهای
contract scheduling
برنامه ریزی قرارداد
metals
: سنگ ریزی کردن
centralized planning
برنامه ریزی متمرکز
consolidated planning
برنامه ریزی تلفیقی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com