Dictiornary-Farsi | پی فرصت گشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
to wait one's leisure	پی فرصت گشتن


Other Matches

to take time by the forelock	فرصت راغنیمت شمردن فرصت
exploit	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
roams	گشتن
roamed	گشتن
puttered	ول گشتن
to fool about	ول گشتن
putter	ول گشتن
roaming	گشتن
puttering	ول گشتن
putters	ول گشتن
seeking	گشتن
seeks	گشتن
to poke a bout	ول گشتن
to muck a bout	ول گشتن
seek	گشتن
strangle	ول گشتن
to knock about	ول گشتن
to go about	گشتن
roam	گشتن
search	گشتن
searched	گشتن
swivel	گشتن
swivelled	گشتن
go about	گشتن
To loaf about . To loiter .	ول گشتن
hang around	ول گشتن
swivels	گشتن
seach	گشتن
slosh	ول گشتن
searches	گشتن
sloshing	ول گشتن
searchingly	گشتن
sloshes	ول گشتن
seasoned	فرصت
season	فرصت
chars	فرصت
charring	فرصت
deliberation	فرصت
deliberations	فرصت
deliberate attack	تک با فرصت
oportunity	فرصت
breathers	فرصت
breather	فرصت
chare	فرصت
at one's leisure	سر فرصت
seasons	فرصت
deliberating	با فرصت
timed	فرصت
times	فرصت
occasion	فرصت
occasioned	فرصت
time	فرصت
occasioning	فرصت
spaces	فرصت
space	فرصت
occasions	فرصت
opportunities	فرصت
opportunity	فرصت
deliberates	با فرصت
deliberated	با فرصت
deliberate	با فرصت
char	فرصت
idle	ازاد گشتن
trundled	گشتن چرخیدن
to rev up	تند گشتن
idles	ازاد گشتن
troll	گشتن سراییدن
trundle	گشتن چرخیدن
circumvolve	دور گشتن
idled	ازاد گشتن
idlest	ازاد گشتن
circumambulate	بدورچیزی گشتن
trundling	گشتن چرخیدن
trundles	گشتن چرخیدن
puttered	مهمل گشتن
to draw blank	گشتن وچیزی
to fish in troubled waters	پی بازاراشفته گشتن
To look for a pretext ( an excuse ).	پی بهانه گشتن
to look for anything	چیزی گشتن
putters	مهمل گشتن
to look for work	پی کار گشتن
to search for anything	پی چیزی گشتن
to turn round	دور گشتن
trundl	غلتیدن گشتن
turn	گشتن چرخیدن
orbit	بدورمداری گشتن
orbited	بدورمداری گشتن
fossick	خوب گشتن
trolls	گشتن سراییدن
puttering	مهمل گشتن
putter	مهمل گشتن
grows	شدن گشتن
grow	شدن گشتن
turns	گشتن چرخیدن
to prospect [for]	گشتن [بدنبال]
ranksack	خوب گشتن
orbits	بدورمداری گشتن
To adore (dote on) someone.	دورکسی گشتن
last-ditch	آخرین فرصت
foot in the door <idiom>	گشایش یا فرصت
opportunism	فرصت طلبی
make time	فرصت کردن
get a break <idiom>	فرصت داشتن
chances	فرصت بل گرفتن
chances	فرصت مجال
market opportunity	فرصت بازار
opportunity cost	هزینه فرصت
breathing gap	فرصت سر خاراندن
betimes	در اولین فرصت
at leisure	فرصت دار
tidewaiter	درانتظار فرصت
tidewaiter	مترصد فرصت
chancing	فرصت بل گرفتن
chancing	فرصت مجال
chanced	فرصت بل گرفتن
chanced	فرصت مجال
chance	فرصت بل گرفتن
chance	فرصت مجال
vantage	تفوق فرصت
head start	فرصت برتری
deliberate breaching	نفوذ با فرصت
head starts	فرصت برتری
deliberate defense	پدافند با فرصت
occasioned	فرصت مناسب
times	فرصت موقع
occasions	فرصت مناسب
occasioning	فرصت مناسب
occasion	فرصت مناسب
times	فرصت مجال
timed	فرصت موقع
timed	فرصت مجال
time	فرصت مجال
leisure	فرصت مجال
time	فرصت موقع
opportunist	فرصت طلب
slue	بدور محورثابتی گشتن
prowling	درپی شکار گشتن
look (someone) up <idiom>	به دنبال کسی گشتن
pound the pavement <idiom>	دنبال کار گشتن
scrounge around <idiom>	درپی چیزی گشتن
go	گشتن رواج داشتن
grope	در تاریکی پی چیزی گشتن
goes	گشتن رواج داشتن
groped	در تاریکی پی چیزی گشتن
hang about	گشتن پرسه زدن
grabble	با دست پی چیزی گشتن
goggled	چپ نگاه کردن گشتن
goggle	چپ نگاه کردن گشتن
prowls	درپی شکار گشتن
prowled	درپی شکار گشتن
prowl	درپی شکار گشتن
to hang about	گشتن معطل شدن
to grope for anything	درتاریکی پی چیزی گشتن
roll	غلت خوردن گشتن
ask for trouble <idiom>	دنبال دردسر گشتن
goggling	چپ نگاه کردن گشتن
gropes	در تاریکی پی چیزی گشتن
orb	بدور چیزی گشتن
traipses	سرگردان بودن ول گشتن
traipsing	سرگردان بودن ول گشتن
traipsed	سرگردان بودن ول گشتن
traipse	سرگردان بودن ول گشتن
to search	گشتن [جستجو کردن]
encircle	دورچیزی گشتن دربرداشتن
rolled	غلت خوردن گشتن
rolls	غلت خوردن گشتن
groping	در تاریکی پی چیزی گشتن
orbs	بدور چیزی گشتن
encircling	دورچیزی گشتن دربرداشتن
encircled	دورچیزی گشتن دربرداشتن
encircles	دورچیزی گشتن دربرداشتن
snapat the chance	فرصت را در اغوش بگیر
deliberate crossing	عبور با فرصت از رودخانه
deadlines	سررسید اخرین فرصت
deadline	سررسید اخرین فرصت
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
to cathan an opportunity	فرصت راغنیمت شمردن
on the first occasion	در نخستین وهله یا فرصت
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
i had a quiet read	فرصت پیدا کردم
opportunity to invest	فرصت سرمایه گذاری
to miss the buy	فرصت را ازدست دادن
lurking	درانتظار فرصت بودن
lurks	درانتظار فرصت بودن
To seize an opportunity .	فرصت را غنیمت شمردن
I'm up to my ears <idiom>	فرصت سر خاراندن ندارم
Go while the going is good .	تا فرصت با قی است برو
miss out on <idiom>	ازدست دادن فرصت
miss the boat <idiom>	ازدست دادن فرصت
at your earliest convenience	در اولین فرصت مناسب
To take advantage of an opportunity.	از فرصت استفاده کردن
lurked	درانتظار فرصت بودن
watch one's time	مراقب فرصت بودن
to seize the opportunity	فرصت را غنیمت شمردن
lurk	درانتظار فرصت بودن
look (something) up <idiom>	به دنبال کلمهای (دردیکشنری)گشتن
foraging	پی علف گشتن کاوش کردن