English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (30 milliseconds)
English Persian
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
Search result with all words
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
Other Matches
to seek a remedy for something چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
haematogen دارویی که برای چاره کم خونی میدهند
the proper time to do a thing برای کردن کاری
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
prone to do something آماده برای کردن کاری
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to take long views دور اندیشی کردن
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
opens سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
to seek a remedy for something چاره جویی کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
To seak a remedy. چاره جویی کردن
helps مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
help مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
helped مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
to pair off دو نفر دو نفر کردن [برای کاری یا در جشنی]
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
ameliorated اصلاح کردن چاره کردن
ameliorate اصلاح کردن چاره کردن
ameliorates اصلاح کردن چاره کردن
ameliorating اصلاح کردن چاره کردن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
can i do a for you کاری می توانم برای شمابکنم
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
undertakes توافق برای انجام کاری
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
undertaken توافق برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
serve one's purpose <idiom> مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
scratch file ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
area اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
areas اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
obscurantism تاریک اندیشی
policies مصلحت اندیشی
ideation خیال اندیشی
right mindedness درست اندیشی
provincialism محلی اندیشی
right-minded درست اندیشی
right minded درست اندیشی
dogmatism جزمی اندیشی
far sightedness مال اندیشی
wishful thinking خواسته اندیشی
forethought دور اندیشی
idealism خیال اندیشی
magical thinking جادویی اندیشی
policy مصلحت اندیشی
hyperpragia زیاده اندیشی
foresight دور اندیشی
telepathy دوهم اندیشی
foresight مال اندیشی
long sightedness دور اندیشی
self reflection درون اندیشی
redundant قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
diskless workstation ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
hygrograph دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
He is a man who would stoop to anything . آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
work file فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
foreseeingly از روی مال اندیشی
forethought مال اندیشی احتیاط
perspectives مال اندیشی تجسم شی
perspective مال اندیشی تجسم شی
providently از روی مال اندیشی
improvidently بدون مال اندیشی
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
prognosis پیش بینی مال اندیشی
visionless فاقد حس بینش ومال اندیشی
prognoses پیش بینی مال اندیشی
ended کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
scratchpad فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
end کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
CD WO مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
latchkey kid [colloquial] [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
AppleTalk پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند
remediless بی چاره
remedied چاره
makeshift چاره
alternative چاره
remedies چاره
recourse چاره
resourc چاره
remedying چاره
alternatives چاره
shiftless بی چاره
remedy چاره
token bus network EEEL استاندارد برای شبکههای محلی به صورت کابل توپولوژی باس . ایستگاههای کاری داده را با عبور Token منتقل می کنند
tokens بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
token بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
It cant be helped. چاره ای نیست
absolute <adj.> چاره نا پذیر
inalienable <adj.> چاره نا پذیر
indispensable <adj.> چاره نا پذیر
pis aller اخرین چاره
inevitable <adj.> چاره نا پذیر
unalienable <adj.> چاره نا پذیر
unalterable <adj.> چاره نا پذیر
ineluctable چاره ناپذیر
irremediableness چاره ناپذیری
solution چاره سازی
solutions چاره سازی
stopgaps چاره موقت
inescapable چاره نا پذیر
make do چاره موقتی
engrained چاره ناپذیر
inevitable چاره نا پذیر
inevitability چاره ناپذیری
irretrievability چاره ناپذیری
remediable چاره پذیر
resourceful چاره ساز
irremediable چاره ناپذیر
unavoidable چاره ناپذیر
stopgap چاره موقت
an active remedy چاره موثر
mitraille چاره پاره
the remedy lies in this چاره ان اینست
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
dispensable چاره پذیر غیرضروری
remedial چاره ساز شفابخش
indispensable چاره نا پذیر ضروری
i had no a چاره دیگری نداشتم
stop gap وسیله یا چاره موقتی
boot اخراج چاره یافایده
indispensably بطور چاره ناپذیر
irredeemably بطور چاره ناپذیر
indispensability چاره ناپذیری اقتضا
irremediably بطور چاره ناپذیر
the only remedy is patience چاره ان شکیبایی است
pis aller اخرین پناه چاره
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
makeshift چاره موقتی ادم رذل
death is inevitable مرگ حتمی یا چاره ناپذیراست
What can one do about it? چاره کدام است ( چیست ) ؟
programming نرم افزاری که به کاربر امکان نوشتن مجموعه دستورات مشخص برای کاری را میدهد که بعداگ به قالبی ترجمه میشود که توسط کامپیوتر قابل فهم است
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com