English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
. Why,what was the harm? چرا اینکه دیگر ایرادی نداشت؟ ( بعنوان اعتراض )
Other Matches
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
sit-ins حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-in حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit in حضور درمحلی بعنوان اعتراض
except as otherwise provided مگر اینکه به طور دیگر قید شده باشد
assistance کمک یک جانبه کشوری به کشور دیگر بدون اینکه مسئله مقابله به مثل مطرح باشد
challenged مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenge مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
unmoderated list لیست پست که هر مادهای که در لیست باشد را به زیرنویس دیگر منتقل میکند بدون اینکه کسی آنرا بخواند یا بررسی کند
protestingly بطور اعتراض ازروی اعتراض
priggish ایرادی
wowser ایرادی
finicky ایرادی
if you don't mind اگر ایرادی ندارید
A fusspot. آدم بهانه گیر (ایرادی )
to always look for things to find fault with همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
There is nothing wrong with it. این هیچ ایرادی ندارد.
theory of epigensis فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
... if you don't mind my asking ... اگر پرسش من [برای تو] ایرادی ندارد
hadn't نداشت
his painting lacked repose نداشت
i knew no bounds حد نداشت
he had no business to حقی نداشت که
My ass never had a tail from the time it was a foa. <proverb> خر ما از کرگى دم نداشت .
he was not inclined to go سر رفتن نداشت
protest اعتراض اعتراض کردن
protests اعتراض اعتراض کردن
protested اعتراض اعتراض کردن
protesting اعتراض اعتراض کردن
he had not a kick in him نیروی لگدزدن نداشت
it was nothing short of پای کمی از.......نداشت
His remark was not relevant ( pertinet ) . حرفش مناسبتی بامطلب نداشت
This remark was uncalled for . این حرف مورد نداشت
There was absolutely no point in her going . رفتن او اصلا" موردی نداشت
Hi did not fear to die. از مرگ ترس وواهمه ای نداشت
he had no evidence to go upon مدرکی نداشت که بدان متکی شود
Except for that one typo, there were no mistakes. به جز یک اشتباه تایپی هیچ غلطی نداشت.
he wrote himself out ازبس نوشت دیگرچیزی نداشت که بنویسد
i had many books he had none من کتابهای بسیار داشتم اوهیچ نداشت
It was inappropriate to make such a remark . مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
asynchronous 1-کامپیوتری که از یک عمل به عمل دیگر طبق سیگنالهای دریافت شده پس از خاتمه فرآیند تغییر میکند. 2-کامپیوتری که در آن یک فرآیند در آغاز ورود سیگنال یا داده آغاز میشود به جای اینکه مط ابق با باس ساعت باشد
On the recent developments he had nothing to say. در باره تحولات اخیر او هیچ چیزی برای گفتن نداشت.
prostyle ایوان پرستش گاههای یونانی که چهار ستون بیشتر نداشت
He was barred from the casino. او [مرد] اجازه نداشت داخل این کازینو [قمارخانه] بشود.
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish. اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
n-key rollover [این به این معنیست که هر کلید به طور کامل به طور مستقل توسط سخت افزار صفحه کلید اسکن شده، به طوری که هر فشرده شدن کلیدها به درستی صرفنظر از اینکه چگونه بسیاری از کلید های دیگر در حال فشرده شدن تشخیص داده شده اند]
The poison took effect after one hour. زهر پس از یکساعت اثر کرد اما حرفم در او اثر نداشت.
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
undwe the t. of بعنوان
by way of بعنوان
under cover of frind ship بعنوان دوستی
under the plea of بعنوان به بهانه
preparatorily بعنوان تهیه
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
pattern بعنوان الگو بکاربردن
co-opts بعنوان همقطار پذیرفتن
patterns بعنوان الگو بکاربردن
under the notion of بعقیده بفکر بعنوان
armlet بازوبند [بعنوان جواهر]
co opt بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opt بعنوان همقطار پذیرفتن
supervisory بعنوان بررسی کننده
co-opting بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opted بعنوان همقطار پذیرفتن
surcharge بعنوان جریمه گرفتن
co optation پذیرفتن بعنوان همکار
co option پذیرفتن بعنوان همکار
surcharges بعنوان جریمه گرفتن
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
exception اعتراض
protesting اعتراض
exceptions اعتراض
remonstrance اعتراض
impugnment اعتراض
impeachment اعتراض
protestations اعتراض
protests اعتراض
protested اعتراض
protest اعتراض
power of reservation حق اعتراض
animadversion اعتراض
objections اعتراض
objection اعتراض
challenges اعتراض
condemnation اعتراض
condemnations اعتراض
protestation اعتراض
impugnation اعتراض
contestation اعتراض
challenge اعتراض
challenged اعتراض
on the score of neglect بعنوان غفلت ازاین بابت
record as target ثبت کردن بعنوان هدف
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
as بهمان اندازه بعنوان مثال
Mountaineering . Mountain - climbing . کوه نوردی ( بعنوان ورزش )
I pulled him by the ears. گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
instance بعنوان مثال ذکر کردن
mark بعنوان سیگنال استفاده میکند
marks بعنوان سیگنال استفاده میکند
under the guize of بعنوان به بهانه درهیئت درزی
instances بعنوان مثال ذکر کردن
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink . قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
to take something as a joke چیزی را بعنوان شوخی گرفتن
tax incentive مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی
to present oneself [as] خود را اهداء کردن [بعنوان]
bait fish ماهی کوچک بعنوان طعمه
parent بعنوان والدین عمل کردن
except اعتراض کردن
condemnable قابل اعتراض
protests اعتراض رسمی
bill of exception اعتراض نامه
appose اعتراض کردن
challengeable قابل اعتراض
obtest اعتراض کردن
kicker اعتراض کننده
defiance مقاومت اعتراض
fulminate اعتراض کردن
fulminated اعتراض کردن
fulminates اعتراض کردن
protest اعتراض رسمی
disputable اعتراض پذیر
impugnable قابل اعتراض
unlikely قابل اعتراض
exept اعتراض کردن
protests اعتراض کردن
protesting اعتراض رسمی
protesting اعتراض کردن
protested اعتراض کردن
squawks اعتراض کردن
squawked اعتراض کردن
squawk اعتراض کردن
contestable قابل اعتراض
demurrant اعتراض کننده
controvertible قابل اعتراض
demurrable اعتراض پذیر
unquestioning غیرقابل اعتراض
demurrer اعتراض کننده
implicit بلا اعتراض
unquestionable غیرقابل اعتراض
protest اعتراض کردن
protested اعتراض رسمی
contests اعتراض کردن
impugning اعتراض کردن
impugns اعتراض کردن
contest اعتراض داشتن بر
indirect objects اعتراض داشتن
unobjectionable اعتراض ناپذیر
contest اعتراض کردن
fussing اعتراض کردن
direct objects اعتراض داشتن
direct objects اعتراض کردن
indirect objects اعتراض کردن
contesting اعتراض کردن
contesting اعتراض داشتن بر
exceptionable اعتراض پذیر
to a on or upon اعتراض کردن بر
impugn اعتراض کردن
take exception to اعتراض کردن به
objectors اعتراض کننده
to e. a protest اعتراض کردن
fusses اعتراض کردن
to enter a protest اعتراض کردن
fussed اعتراض کردن
contests اعتراض داشتن بر
objector اعتراض کننده
remonstrance تعرض اعتراض
objectionable قابل اعتراض
impugned اعتراض کردن
protest for non acceptance اعتراض نکول
contested اعتراض داشتن بر
object اعتراض داشتن
objecting اعتراض داشتن
object اعتراض کردن
objected اعتراض داشتن
objected اعتراض کردن
objecting اعتراض کردن
objects اعتراض کردن
contested اعتراض کردن
fuss اعتراض کردن
objects اعتراض داشتن
to lose something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to tutor بعنوان معلم سرخانه کار کردن
to forfeit something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
he was engagedon probation بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
lapboard تختهای که بعنوان میز تحریربکار میرود
officiates بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com