English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (16 milliseconds)
English Persian
whirl چرخ دادن چرخیدن
whirled چرخ دادن چرخیدن
whirling چرخ دادن چرخیدن
whirls چرخ دادن چرخیدن
Other Matches
reeling چرخیدن
reels چرخیدن
rotates چرخیدن
rotated چرخیدن
reeled چرخیدن
reel چرخیدن
heel چرخیدن
heels چرخیدن
wheel چرخیدن
wheeling چرخیدن
wheels چرخیدن
swing چرخیدن
revolves چرخیدن
revolved چرخیدن
revolve چرخیدن
swings چرخیدن
twirled چرخیدن
twirl چرخیدن
to be in a whirl چرخیدن
spin چرخیدن
windmill چرخیدن
windmills چرخیدن
to turn round چرخیدن
slue چرخیدن
twirling چرخیدن
twirls چرخیدن
rotate چرخیدن
turns چرخیدن
spins چرخیدن
turn چرخیدن
roll up چرخیدن
twists پیچاندن چرخیدن
twist پیچاندن چرخیدن
full چرخیدن ژیمناست
twisting پیچاندن چرخیدن
fullest چرخیدن ژیمناست
turns چرخیدن تاباندن
turns گشتن چرخیدن
trundling گشتن چرخیدن
turn چرخیدن تاباندن
trundles گشتن چرخیدن
trundled گشتن چرخیدن
trundle گشتن چرخیدن
change spin چرخیدن با تغییر پا
turn گشتن چرخیدن
birr صدای چرخیدن
whirling چرخیدن گردش سریع
trilled چرخیدن روان شدن
trills چرخیدن روان شدن
wry کنایه امیز چرخیدن
orbits چرخیدن به دور یک مدار
orbited چرخیدن به دور یک مدار
orbit چرخیدن به دور یک مدار
pivots روی پاشنه چرخیدن
left turn حرکت به چپ به سمت چپ چرخیدن
whirled چرخیدن گردش سریع
whirl چرخیدن گردش سریع
trill چرخیدن روان شدن
whiz مثل فرفره چرخیدن
run around in circles <idiom> دور خود چرخیدن
trolls چرخیدن چرخاندن گرداندن
troll چرخیدن چرخاندن گرداندن
wryly کنایه امیز چرخیدن
purl مثل فرفره چرخیدن
purled مثل فرفره چرخیدن
purling مثل فرفره چرخیدن
purls مثل فرفره چرخیدن
sit spin چرخیدن روی یک اسکیت
shoulder roll چرخیدن روی شانه ها
pivots روی چیزی چرخیدن
pivoted روی چیزی چرخیدن
pivot روی پاشنه چرخیدن
pivoted روی پاشنه چرخیدن
pivot روی چیزی چرخیدن
whirls چرخیدن گردش سریع
free spool چرخیدن ازاد قرقره ماهیگیری
pivoted روی پاشنه گشتن چرخیدن
jackson haines spin چرخیدن روی یک پا در حالت نشسته
pivots روی پاشنه گشتن چرخیدن
pivot روی پاشنه گشتن چرخیدن
swivel روی محورگرداندن یا گردیدن چرخیدن نوسان
swinge تلوتلو خوردن بدور چیزی چرخیدن
swings تاب خوردن دور زدن چرخیدن
swivelled روی محورگرداندن یا گردیدن چرخیدن نوسان
swivels روی محورگرداندن یا گردیدن چرخیدن نوسان
swing تاب خوردن دور زدن چرخیدن
bias وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
biases وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
chest roll چرخیدن ژیمناست از حالت ایستاده بروی سینه
pivot توپی هرزه گرد چرخیدن دور چیزی
pivots توپی هرزه گرد چرخیدن دور چیزی
pivoted توپی هرزه گرد چرخیدن دور چیزی
spinner play حمله یک نفره با دریافت توپ و چرخیدن یک دایره کامل
to wobble [rotate unevenly] لنگ بودن [تاب داشتن] [به طور نامنظم چرخیدن] [اصطلاح روزمره]
flipped پرش ازلبه خارجی عقبی اسکیت بانیم چرخش چرخیدن و پشتک زدن در هوا
flip پرش ازلبه خارجی عقبی اسکیت بانیم چرخش چرخیدن و پشتک زدن در هوا
flips پرش ازلبه خارجی عقبی اسکیت بانیم چرخش چرخیدن و پشتک زدن در هوا
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
null cycle زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
change of edge تغییر حرکت از یک لبه تیغه به لبه دیگر بدون چرخیدن بدن
ease turn سرعت چرخش فرود چرخیدن یا دور زدن هواپیمابرای فرود
sprocket holes مجموعه سوراخ کوچک در هر لبه مجموعهای کاغذ که امکان چرخیدن و قرار گرفتن کاغذ در چاپگر میدهد
swivels اتصال گردنده اتصال لولایی چرخیدن
swivelled اتصال گردنده اتصال لولایی چرخیدن
swivel اتصال گردنده اتصال لولایی چرخیدن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com