Dictiornary-Farsi | چروک خورده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
withered	چروک خورده


Other Matches

plica	چروک
puckering	چروک
shrinkage	چروک
wrinkle	چروک
puchery	چروک
rimple	چروک
wrinkles	چروک
puckered	چروک
pucker	چروک
wizen	چروک
wrinkling	چروک
puckers	چروک
puckering	چروک شدن
creasing	چین و چروک
creasing	چروک شدن
creases	چین و چروک
creased	چین و چروک
creases	چروک شدن
ruff	چروک کردن
ruffs	چروک کردن
shrivels	چروک شدن
shrivelling	چروک شدن
shriveling	چروک شدن
shriveled	چروک شدن
shrivel	چروک شدن
pucker	چروک شدن
rumples	چروک دادن
rumpling	چروک دادن
puckered	چروک شدن
rumpled	چروک دادن
rumple	چروک دادن
crease	چین و چروک
crease	چروک شدن
crimpy	چروک دار
draw in	چروک کردن
touse	چروک شدن
wizened	پرچین و چروک
puchery	چروک شدن
ruffe	چروک کردن
rugosity	چروک خوردگی
shrinkable	چروک خوردنی
shrinker	چروک خورنده
constringe	چروک شدن
shrinker	چروک دهنده
puckers	چروک شدن
creased	چروک شدن
shrink	چروک شدن
shrinking	چروک شدن
shrinks	چروک شدن
rugose	برچین و چروک
shrinkage	چروک خوردگی
shrinkage	چروک شدگی
ruga	پیچ و خم چین و چروک
flaccid	چروک شده اویخته
wrinkling	چین و چروک خوردن
wrinkle	چین و چروک خوردن
wrinkles	چین و چروک خوردن
ruck	چین و چروک وتاه پارچه یا کاغذ باطله
rucks	چین و چروک وتاه پارچه یا کاغذ باطله
plasmolysis	چروک و انقباض سفیده یاخته وخروج از جداریاخته
crow's foot	هرچیزی بشکل پنجه کلاغ چین و چروک گوشه لب و چشم.
irriguous	اب خورده
it was eaten	خورده شد
little	خورده
eaten	خورده
butt welded	از سر جوش خورده
crimpled	چوروک خورده
worm eaten	کرم خورده
crossed out	قلم خورده
writhen	پیچ خورده
dehiscent	ترک خورده
crackly	چین خورده
corrodible	خورده شدنی
messy	بهم خورده
belly pinched	گرسنگی خورده
stickit	شکست خورده
wounding	پیچ خورده
wound	پیچ خورده
carious	کرم خورده
starveling	گرسنگی خورده
distempered	بهم خورده
writhen	تاب خورده
engrained	پینه خورده
maggoty	کرم خورده
mussy	بهم خورده
on oath	قسم خورده
kinky	پیچ خورده
patsy	فریب خورده
jiggly	تکان خورده
kinky	گره خورده
plicated	چین خورده
wounds	پیچ خورده
puckery	چین خورده
brushed	شانه خورده
hammer hard	چکش خورده
fretted by rust	زنگ خورده
turkey	شکست خورده
craven	شکست خورده
folded picture	تصویر تا خورده
mildewy	باد خورده
aggresive	خورده شده
underdogs	سگ شکست خورده
turkeys	شکست خورده
conglomerates	به هم جوش خورده
conglomerate	به هم جوش خورده
tetched	بهم خورده
indisposed	بهم خورده
teched	بهم خورده
corrosion	خورده شدن
callous	پینه خورده
failures	شکست خورده
failure	شکست خورده
grubbier	کرم خورده
thrawart	پیچ خورده
underdog	سگ شکست خورده
grubbiest	کرم خورده
grubby	کرم خورده
twisty	پیچ خورده
kaput	کاملا شک ست خورده
cancelled	قلم خورده
dislocated	بهم خورده
vermiculate	کرم خورده
worm-eaten	کرم خورده
picked	کلنگ خورده
clefts	ترک خورده
stamped	تمبر خورده
eaten	خورده شده
deluded	فریب خورده
clift	ترک خورده
moth eaten	بید خورده
moth-eaten	بید خورده
cleft	ترک خورده
symphsis	عضوجوش خورده
spun glass	شیشه تاب خورده
patsy	شخص گول خورده
sclerous	متصلب پینه خورده
chiseled	چوب اسکنه خورده
seared conscience	وجدان پینه خورده
rolled profile	نیمرخ نورد خورده
rolled iron or steel	فولاد نورد خورده
rolled glass	شیشه نورد خورده
wrounght iron mill bar	اهن جوش خورده
weldment	چیز جوش خورده
to be fooled	فریب خورده بودن
chiselled	چوب اسکنه خورده
thraw	پیچ خورده دررفته
rancid	باد خورده فاسد
foul anchor	لنگر تاب خورده
common ashlar	سنگ چکش خورده
deep dyed	زیاد رنگ خورده
cut in	چاک خورده شکافته
impacted	باهم جوش خورده
chartered accountant	حسابدار قسم خورده
certified public accountant	حسابدار قسم خورده
bound barrel	لوله تاب خورده
grounded	توپ به زمین خورده
lost	شکست خورده گمراه
beaten	چکش خورده فرسوده
Today I took laxatives.	امروز مسهل خورده ام.
indurate	پینه خورده کردن
Are you daft ?	مگر مغز خر خورده ای ؟
inure or en	پینه خورده کردن
cat gets one's tongue <idiom>	گربه زبونش را خورده
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
it is sufficiently stamped	کم تمبر خورده است
to be deluded	فریب خورده بودن
I have a cold.	من سرما خورده ام. [پزشکی]
These shoes dont fit me.	زنگ مدرسه خورده
interwrought	بهم جوش خورده
a man in his forties	مرد چهل و خورده ساله
Chartered ( certified public ) accountant .	حسابدار قسم خورده ( مجاز )
buckled wheel	چرخ خم شده [تاب خورده]
Our business has become tangled up.	کارمان پیچ خورده است
weather stained	هوا خورده ورنگ پریده
weldment	قطعات بهم جوش خورده
to sprain one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
to twist one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
Like a bear with a sore head.	مثل گرگ تیر خورده
foul hawse	زنجیرها تاب خورده اند
gyrus	برامدگی چین خورده مغز
fusion principle	اصل ترکیبات جوش خورده
fused ring system	سیستم حلقهای جوش خورده
not up	توپ دوبار به زمین خورده دبل
macadam blinding	خورده سنگ بخورد راه دادن
With a long face .	با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
There is a hitch somewhere.	یک جای کار گره خورده است
He refused to acknowledge defeat .	قبول نمی کرد که شکست خورده
they are sworn frends	بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
acid corrosion of concrete	خورده شدن بتن بوسیله اسید
tailfly	طعمه گره خورده به انتهای نخ ماهیگیری
self deceived	فریب نفس خورده خود فریفته
vulcanite	لاستیک سخت و جوش خورده ولکانیت
quaternion	ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد
breaker	موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
hard handed	دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
swallow tail coat	جامهای که پشت ان مانند دم چلچله چاک خورده
breakers	موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
Which son of a bitch (son of a gun)did it?	کار کدام شیر پاک خورده ای است ؟
perjured	سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
The campaign was considered to have failed.	مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.