Dictiornary-Farsi | چسبیدن دراغوش گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
inclip	چسبیدن دراغوش گرفتن


Other Matches

hug	دراغوش گرفتن
hugged	دراغوش گرفتن
hugging	دراغوش گرفتن
hugs	دراغوش گرفتن
entwining	دراغوش گرفتن
embosom	دراغوش گرفتن
entwined	دراغوش گرفتن
entwine	دراغوش گرفتن
clasps	دراغوش گرفتن
clasping	دراغوش گرفتن
clasp	دراغوش گرفتن
entwines	دراغوش گرفتن
cuddling	دراغوش گرفتن
to fold in ones arms	دراغوش گرفتن
intwine	دراغوش گرفتن
embrace	دراغوش گرفتن
embraced	دراغوش گرفتن
embraces	دراغوش گرفتن
inwind	دراغوش گرفتن
embracing	دراغوش گرفتن
cuddle	دراغوش گرفتن
cuddled	دراغوش گرفتن
cuddles	دراغوش گرفتن
clasped	دراغوش گرفتن
enfold	دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enfolded	دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enfolding	دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enfolds	دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enclasp	دراغوش گرفتن بچنگ اوردن
to fondle to the heart	دراغوش فشردن
embrasure	دراغوش گیری
embracery	دراغوش گیری
embrasures	دراغوش گیری
to hug oneŠs chains	دراغوش گیری گلاویزی
bosoms	بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
bosom	بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
adhering	چسبیدن
adheres	چسبیدن
adhere	چسبیدن
grip	چسبیدن به
gripped	چسبیدن به
gripping	چسبیدن به
grips	چسبیدن به
cleave	چسبیدن
adhered	چسبیدن
gluing	چسبیدن
handfast	چسبیدن
glues	چسبیدن
cleaved	چسبیدن
glue	چسبیدن
cleaves	چسبیدن
cohered	چسبیدن
stick	چسبیدن
cohering	چسبیدن
inhere	چسبیدن
coheres	چسبیدن
cohere	چسبیدن
glueing	چسبیدن
heat bond	چسبیدن گرم
glues	چسباندن چسبیدن
adhere	چسبیدن پیوستن
hold by	به چیزی چسبیدن
adhered	چسبیدن پیوستن
to hang on to anything	بچیزی چسبیدن
holds	چسبیدن نگاهداری
hang together	بهم چسبیدن
To cling to someone.	به کسی چسبیدن
adequateness	چسبیدن پیوستن
To seize with both hands.	دودستی چسبیدن
glueing	چسباندن چسبیدن
to tackle to	بکار چسبیدن
hold	چسبیدن نگاهداری
gluing	چسباندن چسبیدن
hang on to something	بچیزی چسبیدن
adheres	چسبیدن پیوستن
cling	چسبیدن پیوستن
conglutination	بهم چسبیدن
shadows	چسبیدن به حریف
glue	چسباندن چسبیدن
shadowing	چسبیدن به حریف
regelate	بهم چسبیدن
shadowed	چسبیدن به حریف
adhering	چسبیدن پیوستن
shadow	چسبیدن به حریف
clings	چسبیدن پیوستن
hangs	مصلوب شدن چسبیدن به
hang	مصلوب شدن چسبیدن به
to stick like a leech	مانند کنه چسبیدن
To be most insistent. To hold tight.	سفت وسخت چسبیدن
rigid adherence to a thing	سفت چسبیدن بچیزی
snap	چسبیدن به قاپ زدن
snapping	چسبیدن به قاپ زدن
tasten	سفت شدن چسبیدن
on one's chest <idiom>	عین کنه چسبیدن
snaps	چسبیدن به قاپ زدن
to cling to the old ways	به رسوم قدیمی چسبیدن
snapped	چسبیدن به قاپ زدن
agglomerate	توده کردن بهم چسبیدن
aggregate interlocking	بهم چسبیدن مصالح ریزدانه
gripe	گیره چسبیدن قبضه کردن
clogs	به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
clog	به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
clogged	به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
to be wedded to an opinion	بعقیدهای چسبیدن یاجداطرفداران بودن
deterrence	به زمین چسبیدن از ترس از عمل بازماندن
to harp on a subject	زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
coanda effect	گرایش سیال برای چسبیدن به سطح جامد
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
turn turtle	چسبیدن به تخته موج ووارونه شدن در موج
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
sserry	بهم فشردن بهم چسبیدن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
resume	از سر گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
recapture	پس گرفتن
seize	گرفتن
retreat	پس گرفتن
overtaken	گرفتن
recaptured	پس گرفتن
to shut off	را گرفتن
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
skimmed	گرفتن کف
skimmed	کف گرفتن از
resuming	از سر گرفتن
overtake	گرفتن
skim	گرفتن کف
skims	کف گرفتن از
overtakes	گرفتن
skim	کف گرفتن از
resumption	از سر گرفتن
recapturing	پس گرفتن
skims	گرفتن کف
recaptures	پس گرفتن
unsay	پس گرفتن
resumed	از سر گرفتن
seized	گرفتن
seizes	گرفتن
cork	گرفتن
corks	گرفتن
to take up	گرفتن
to whisk away or off	گرفتن
tong	گرفتن
hold	گرفتن
resumes	از سر گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
wive	زن گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
holds	گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
catch	گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
fleas	کک گرفتن
accompanied	دم گرفتن
flea	کک گرفتن
puddles	گل گرفتن
puddle	گل گرفتن
encumber	گرفتن
encumbered	گرفتن
encumbering	گرفتن
encumbers	گرفتن
accompanies	دم گرفتن
accompany	دم گرفتن
acquiring	گرفتن
acquires	گرفتن
acquire	گرفتن
grab	گرفتن
grabbed	گرفتن
grabbing	گرفتن
wed	گرفتن
grabs	گرفتن
withdraw	پس گرفتن
withdraws	پس گرفتن
lutes	گل گرفتن
accustom	خو گرفتن
accustoming	خو گرفتن
accustoms	خو گرفتن
renovate	از سر گرفتن
renovated	از سر گرفتن
renovates	از سر گرفتن
renovating	از سر گرفتن
lute	گل گرفتن
reclaims	پس گرفتن
situate	جا گرفتن
situating	جا گرفتن
detract	گرفتن
detracted	گرفتن
detracting	گرفتن
detracts	گرفتن
reclaimed	پس گرفتن
reclaiming	پس گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن

inclip

چسبیدن دراغوش گرفتن