Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 113 (7 milliseconds)
English
Persian
hold
چسبیدن نگاهداری
holds
چسبیدن نگاهداری
Other Matches
support
نگاهداری
internment
نگاهداری
maintenance
نگاهداری
subsistence
نگاهداری
keeps
نگاهداری
keep
نگاهداری
retention
نگاهداری
irretentive
ناتوان در نگاهداری
normal maintenance
نگاهداری بهنجار
maintainable
قابل نگاهداری
term of maintenance
دوره نگاهداری
poise
ثبات نگاهداری
to give support to
نگاهداری کردن
term of maintenance
مهلت نگاهداری
retentiveness
نیروی نگاهداری
gasholder
محفظه نگاهداری گاز
gasholders
محفظه نگاهداری گاز
baby-sit
از بچه نگاهداری کردن
baby-sitting
از بچه نگاهداری کردن
baby-sits
از بچه نگاهداری کردن
baby sit
از بچه نگاهداری کردن
retainer
حکم نگاهداری و ضبط
retainers
حکم نگاهداری و ضبط
baby-sat
از بچه نگاهداری کردن
nurseries
محل نگاهداری اطفال شیرخوار
poor rate
مالیات برای نگاهداری بی نوایان
vivarium
جای نگاهداری جانوران زمینی
nursery
محل نگاهداری اطفال شیرخوار
warren
جای نگاهداری خرگوش وجانوران دیگر
sacristy
محل نگاهداری فروف مقدسه کلیسا
warrens
جای نگاهداری خرگوش وجانوران دیگر
ossuary
فرف مخصوص نگاهداری استخوانهای مرده
bandbox
جعبهء مقوایی مخصوص نگاهداری کلاه
olericulture
سبزی فروشی فراوردن و نگاهداری سبزیجات
adhere
چسبیدن
adhered
چسبیدن
adheres
چسبیدن
inhere
چسبیدن
handfast
چسبیدن
cleaved
چسبیدن
adhering
چسبیدن
grips
چسبیدن به
glues
چسبیدن
grip
چسبیدن به
cohering
چسبیدن
gripped
چسبیدن به
coheres
چسبیدن
cohered
چسبیدن
glueing
چسبیدن
cohere
چسبیدن
gluing
چسبیدن
glue
چسبیدن
gripping
چسبیدن به
cleaves
چسبیدن
cleave
چسبیدن
stick
چسبیدن
adequateness
چسبیدن پیوستن
glue
چسباندن چسبیدن
conglutination
بهم چسبیدن
glues
چسباندن چسبیدن
hang on to something
بچیزی چسبیدن
heat bond
چسبیدن گرم
hold by
به چیزی چسبیدن
glueing
چسباندن چسبیدن
regelate
بهم چسبیدن
to hang on to anything
بچیزی چسبیدن
gluing
چسباندن چسبیدن
adhering
چسبیدن پیوستن
hang together
بهم چسبیدن
shadows
چسبیدن به حریف
adheres
چسبیدن پیوستن
cling
چسبیدن پیوستن
shadowed
چسبیدن به حریف
adhered
چسبیدن پیوستن
shadow
چسبیدن به حریف
clings
چسبیدن پیوستن
adhere
چسبیدن پیوستن
To seize with both hands.
دودستی چسبیدن
To cling to someone.
به کسی چسبیدن
to tackle to
بکار چسبیدن
shadowing
چسبیدن به حریف
livery stable
اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسبهای دیگران
rigid adherence to a thing
سفت چسبیدن بچیزی
on one's chest
<idiom>
عین کنه چسبیدن
tasten
سفت شدن چسبیدن
to stick like a leech
مانند کنه چسبیدن
To be most insistent. To hold tight.
سفت وسخت چسبیدن
to cling to the old ways
به رسوم قدیمی چسبیدن
snaps
چسبیدن به قاپ زدن
hangs
مصلوب شدن چسبیدن به
snapped
چسبیدن به قاپ زدن
snap
چسبیدن به قاپ زدن
inclip
چسبیدن دراغوش گرفتن
hang
مصلوب شدن چسبیدن به
snapping
چسبیدن به قاپ زدن
clog
به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
to be wedded to an opinion
بعقیدهای چسبیدن یاجداطرفداران بودن
clogged
به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
clogs
به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
gripe
گیره چسبیدن قبضه کردن
agglomerate
توده کردن بهم چسبیدن
aggregate interlocking
بهم چسبیدن مصالح ریزدانه
bookends
تخته یاچیز دیگری که درانتهای ردیف کتب برای نگاهداری انهامی گذارند
bookend
تخته یاچیز دیگری که درانتهای ردیف کتب برای نگاهداری انهامی گذارند
deterrence
به زمین چسبیدن از ترس از عمل بازماندن
to harp on a subject
زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
flying shore
تیر چوبی افقی جهت نگاهداری دو دیوار مقابل هم که بطور موقت نصب میشود
coanda effect
گرایش سیال برای چسبیدن به سطح جامد
refresh buffer
یک مکان حافظه موقت که درهنگام تازه کردن یک صفحه تصویر اصلاعات نمایش صفحه را نگاهداری میکند
turn turtle
چسبیدن به تخته موج ووارونه شدن در موج
sserry
بهم فشردن بهم چسبیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com