English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 89 (6 milliseconds)
English Persian
languideyes چشمان بیمار
Other Matches
languideyes چشمان بی حال
hazel eyes چشمان میشی
expressive eyes چشمان با حالت
streaming eyes چشمان اشکبار
die away چشمان خماریابیحال
dilated eges چشمان بادکرده
d. eyes چشمان بادکرده
blear eyes چشمان قی گرفته
languishing eyes چشمان خمار
coma vigil اغماء با چشمان باز
f.eyes چشمان فتان یاگیرنده
beady eyes چشمان ریز براق
asquint با چشمان لوچ یاچپ
haggard دارای چشمان فرورفته
popeyed دارای چشمان برامده
dry-eyed دارای چشمان بیسرشک
stalk eyed دارای چشمان جلوامده
sunken eyes چشمان فرو رفته
fire eyed دارای چشمان افروخته یادرخشان
beady دارای چشمان ریز وگرد
bloods hot eyes چشمان قرمز و خون گرفته
wild eyed دارای چشمان وحشی وخیره
sloe eyed دارای چشمان ابی پرنگ
bleary دارای چشمان قی گرفته وخواب الود
move to tears اشک از چشمان کسی جاری شدن
pulmonic بیمار
sickest بیمار
ill بیمار
patient بیمار
sick بیمار
woozy بیمار
wooziest بیمار
woozier بیمار
sickly بیمار
sickliest بیمار
sicklier بیمار
patients بیمار
ill- بیمار
bedfast بیمار
bedrid بیمار
bedridden بیمار
ills بیمار
patient بیمار مریض
patients بیمار مریض
psyho بیمار روانی
sick industry صنعت بیمار
sick nurse پرستار بیمار
psychopaths بیمار روانی
psychotic بیمار روانی
sick of love بیمار عشق
sickroom اتاق بیمار
sickrooms اتاق بیمار
podagric بیمار نقرس
outpatient بیمار سرپایی
out-patients بیمار سرپائی
homesick بیمار وطن
out-patient بیمار سرپائی
maniac بیمار مانیایی
maniacs بیمار مانیایی
psychopath بیمار روانی
dangeously sick سخت بیمار
love sick بیمار عشق
look for بیمار بودن
inpatient بیمار بستری
in-patient بیمار بستریدر بیمارستان
bedpan لگن بیمار بستری
carer مراقبو تیماردار بیمار
bedpans لگن بیمار بستری
you will become sick شما بیمار میشوید
unhealthy غیر سالم بیمار
outpatient بیمار سرپایی بیمارستان
happy go lucky اسان گذران بیمار
languishing بیمار عشق شدن
in-patients بیمار بستریدر بیمارستان
languishes بیمار عشق شدن
languished بیمار عشق شدن
languish بیمار عشق شدن
The patient went off in a faint بیمار غش کرد ( از حال رفت )
strecher تخت روان حمل بیمار
rehabilitant بیمار یا معلول درحال نوتوانی
The patients hrart stopped beating. قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
packing sheet حوله ترکه بتن بیمار بپیچند
to overdose a patient داروی زیادی به بیمار دادن یاخوراندن
bushbabies گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
bushbaby گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
Smoking makes you ill and it is also expensive. سیگار کشیدن شما را بیمار می کند و این همچنین گران است.
eliza برنامهای که مباحثه یک بیمار را بایک متخصص بیماریهای دماغی شبیه سازی میکند
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> با خوردن یک سیب هر روز نیازی به دکتر نیست. [چونکه آدم دیگر بیمار نمی شود]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com