English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
Other Matches
commendably چنانکه شایان ستایش باشد
picturesquely چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
pontifically چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
accordantly بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
portentously چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
laudably بطور قابل ستایش
praiseworthily بطور قابل ستایش
inviolably چنانکه سزاوارحرمت باشد
meetly چنانکه در خور باشد
medially چنانکه درمیان باشد
pitfully چنانکه سزاوارنکوهش باشد
brilliantly چنانکه برجسته باشد
culpably چنانکه سزاوارسرزنش باشد
rightfully <adv.> بطور شایسته
meetly بطور شایسته
rightly <adv.> بطور شایسته
as it deserves بطور شایسته
properly <adv.> بطور شایسته
properly بطور شایسته
correctly <adv.> بطور شایسته
aright <adv.> بطور شایسته
duly <adv.> بطور شایسته
justly <adv.> بطور شایسته
fitly بطور شایسته
inviolately چنانکه بی حرمت نشده باشد
objectiveness چنانکه در خارج معقول باشد
pleasingly چنانکه خوش ایند باشد
sanguinarily چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
hellishness خویی که شایسته دوزخ باشد
suitably بطور مناسب یا شایسته
worthily بطور شایسته و در خور
contemptibly چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر
paradoxically چنانکه مهمل نمایدولی درست باشد
laboriously ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
nutritiously چنانکه قوت دهد یا غذائیت داشته باشد
nutritively چنانکه قوت دهدیا غذائیت داشته باشد
maritally چنانکه وابسته بشوهر باشد از راه عروسی
admissibly بطور قابل قبول چنانکه روا
pestiferously چنانکه برای اخلاق دیگران زیان اور باشد
modernly بسبک تازه چنانکه باب این عصر باشد
academically چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
relevantly بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
accountably بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
indefeasibly بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
impalpably چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
attributively بطور مستقیم چنانکه صورت فرع پیدا کند
opaquely چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
irreclaimably بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
accessibly چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
inaccessibily بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
ineradicably بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
noblemen شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
nobleman شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
propor tionably بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
laudable ستوده
honorable ستوده
exemplary ستوده نمونه وسرمشق
ahmad اسم حضرت رسول اکرم -ستوده تر- برگزیده ترین
I don't think it wise to publicly proffer a political opinion. من فکر نمی کنم عاقلانه باشد بطور علنی عقیده سیاسی شخصی خود را بیان کرد.
hank طول مشخصی از نخ [بطور مثال یک هنک یا کلاف الیاف پنبه معادل با هشتصد و چهل یارد یا هفتصد و پنجاه و شش متر می باشد.]
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
hot شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hottest شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
eulogy ستایش
proneur ستایش گر
doxology ستایش
laud ستایش
lauded ستایش
lauding ستایش
lauds ستایش
encomium ستایش
eulogies ستایش
adulation ستایش
eulogium ستایش
orison ستایش
worships ستایش
praise ستایش
praising ستایش
extolment ستایش
panegyric ستایش
worshiped ستایش
panegyrics ستایش
laudation ستایش
adoration ستایش
panegyrical ستایش
commendation ستایش
praises ستایش
veneration ستایش
praised ستایش
worshipping ستایش
worshiping ستایش
worship ستایش
escutcheon سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
encomiastic ستایش امیز
praiseful ستایش امیز
praiseworthiness برای ستایش
hierolatry ستایش مقدسات
adorableness شایستگی ستایش
doxologize ستایش گفتن
adorability شایستگی ستایش
doxological ستایش امیز
eulogistic ستایش امیز
eulogises ستایش کردن
glorifies ستایش کردن
glorify ستایش کردن
glorifying ستایش کردن
adorable شایان ستایش
laud ستایش کردن
lauded ستایش کردن
lauding ستایش کردن
ovation ستایش و استقبال
lauds ستایش کردن
laudable قابل ستایش
eulogizing ستایش کردن
eulogizes ستایش کردن
eulogized ستایش کردن
panegyrize ستایش کردن
eulogised ستایش کردن
eulogize ستایش کردن
eulogising ستایش کردن
admiring ستایش امیز
commends ستایش کردن
ovations ستایش و استقبال
tributes ستایش تکریم
tribute ستایش تکریم
exaltation سرافرازی ستایش
unsung ستایش نشده
sweet talk <idiom> ستایش کسی
laudator ستایش کننده
kudos ستایش کردن
commending ستایش کردن
commended ستایش کردن
to pay tribute to ستایش کردن
commend ستایش کردن
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
hotbeds بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
imperfect competition حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
more praise than pudding ستایش خشک و خالی
venerating ستایش و احترام کردن
eloge ستایش شخص مرده
venerates ستایش و احترام کردن
venerated ستایش و احترام کردن
venerate ستایش و احترام کردن
apotheosis ستایش اغراق امیز
apotheoses ستایش اغراق امیز
he won a high praise مورد ستایش بسیارواقع شد
sensibility to praise حساسیت نسبت به ستایش
to preach up ستودن یا ستایش کردن
panegyrical ستایش امیز مدیحه
panegyrics ستایش امیز مدیحه
praiseworthy قابل ستایش ستودنی
panegyric ستایش امیز مدیحه
adorer ستایش کننده عاشق
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
magnifcation درشت سازی ستایش زیاد
how چنانکه
as چنانکه
so that چنانکه
in the event that چنانکه
qua شایسته
proper شایسته
seemly شایسته
good شایسته
qualified شایسته
competent شایسته
worthiest شایسته
fittest شایسته
true <adj.> شایسته
real <adj.> شایسته
proper <adj.> شایسته
inept نا شایسته
worthier شایسته
fits شایسته
fit شایسته
worthy شایسته
exact <adj.> شایسته
correct <adj.> شایسته
apropos شایسته
accurate [correct] <adj.> شایسته
pertinent شایسته
purposeful <adj.> شایسته
useful <adj.> شایسته
suitable <adj.> شایسته
purposive <adj.> شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> شایسته
functional <adj.> شایسته
purpose-built <adj.> شایسته
practicable <adj.> شایسته
practical <adj.> شایسته
meets شایسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com