Total search result: 201 (11 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
inexpressibly |
چنانکه نتوان بیان کرد |
|
|
Other Matches |
|
inexcusably |
چنانکه نتوان معذوردانست |
inseparably |
چنانکه نتوان سوا کرد |
immovably |
چنانکه نتوان جنبش داد |
irrefragably |
چنانکه نتوان تکذیب کرد |
intangibly |
چنانکه نتوان احساس کرد |
intangibly |
چنانکه نتوان درک کرد |
inscrutably |
چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت |
incommunicably |
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت |
inimitably |
چنانکه نتوان انرا تقلید کرد |
irrecocilably |
چنانکه نتوان انرا وفق داد |
inextricably |
چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت |
indefeasibly |
بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد |
indescribably |
چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد |
irremissibly |
چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور |
irreversibly |
چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود |
irreclaimably |
بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند |
ineradicably |
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود |
inaccessibily |
بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید |
ineffably |
بطوریکه نتوان بیان کرد |
an irrepressible person |
نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت |
inexplicably |
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر |
reflexively |
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان |
to speak [things indicating something] |
بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند] |
warn |
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر. |
warns |
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر. |
warned |
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر. |
irretraceable |
که نتوان ردانرا گرفت |
irrepressible joy |
ادمی که نتوان جلواوراگرفت |
incomputably |
بطوریکه نتوان شمرد |
incommutably |
بطوریکه نتوان معاوضه نمود |
You cannot make bricks without straw. <proverb> |
بى کاه نتوان خشت ساخت . |
kittle cattle |
ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد |
incomprehensibly |
بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد |
irretraceable |
که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد |
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> |
سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت . |
irrepressible joy |
کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد |
no enemy is insignificant |
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد |
an inseparable prefix |
سر واژهای که نتوان انرا به کار برد |
incompressibly |
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود |
irredeemably |
جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید |
illimitably |
بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود |
incommunicability |
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد |
incommunicableness |
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد |
identity of indiscernibles |
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت |
oversale |
پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد |
so that |
چنانکه |
how |
چنانکه |
as |
چنانکه |
in the event that |
چنانکه |
negative true logic |
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد |
pinchingly |
چنانکه فشاراورد |
as it deserves |
چنانکه باید |
permissively |
چنانکه مخیرسازد |
dilatorily |
چنانکه پرشود |
as is well known |
چنانکه مشهور |
admissibleness |
چنانکه روا |
insolubly |
چنانکه اب نشود |
proper |
چنانکه شایدوباید |
so to speak |
چنانکه گویی |
coordinately |
چنانکه یکجورباشد |
gratifyingly |
چنانکه خوشنودسازد |
expressively |
چنانکه مقصودرابرساند |
prettily |
چنانکه زیبانماید |
cresuendo |
چنانکه صداخردخرد |
an impossible hat |
کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد |
brilliantly |
چنانکه برجسته باشد |
meaningly |
چنانکه مقصودرا برساند |
meetly |
چنانکه باید و شاید |
inexpressively |
چنانکه مقصودرا نرساند |
meetly |
چنانکه در خور باشد |
medially |
چنانکه درمیان باشد |
perniciously |
چنانکه زیان اورد |
prettily |
بخوبی چنانکه باید |
effusively |
چنانکه گویی بریزد |
invulnerably |
چنانکه زخم برندارد |
inviolably |
چنانکه سزاوارحرمت باشد |
decreasingly |
چنانکه روبکاهش گذارد |
interminably |
چنانکه تمام نشود |
convincingly |
چنانکه متقاعد کند |
irrecoverably |
چنانکه بهبودی نپذیرد |
passably |
چنانکه بتوان پذیرفت |
permissively |
چنانکه اجازه بدهد |
funnily |
چنانکه خنده اورد |
culpably |
چنانکه سزاوارسرزنش باشد |
inadmissibly |
چنانکه روایاجایز نباشد |
decrescendo |
چنانکه صداخردخردضعیف شود |
privatively |
چنانکه نفی یا استثناکند |
comme il faut |
چنانکه باید وشاید |
invisibly |
چنانکه دیده نشود |
fitfully |
چنانکه بگیردوول کند |
gratifyingly |
چنانکه خوشی دهد |
gruesomely |
چنانکه وحشت اورد |
pitfully |
چنانکه سزاوارنکوهش باشد |
according to his version |
چنانکه او شرح میداد |
according as |
چنانکه بدان سان که |
opprobriously |
چنانکه رسوایی اورد |
pliably |
چنانکه بتوان خم کرد |
heliocentrically |
چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود |
irretrievably |
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر |
engagingly |
چنانکه سرگرم یامشغول کند |
hereditably |
چنانکه بتوان ارث برد |
fadelessly |
چنانکه پژمرده نشودیازوال نپذیرد |
grandiosely |
بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید |
extraneously |
چنانکه وابسته بموضوع نباشد |
euphoniously |
چنانکه بگوش خوش ایندباشد |
intelligibly |
واضحا چنانکه بتوان دریافت |
as is well known |
چنانکه همه کس بخوبی میدانند |
assumably |
چنانکه بتوان فرض کرد |
causatively |
چنانکه دلالت برسبب نماید |
inexpressively |
چنانکه زبان دار نباشد |
inviolately |
چنانکه بی حرمت نشده باشد |
commendably |
چنانکه شایان ستایش باشد |
organically |
چنانکه درساختمان یا سازمانی کارگرباشد |
epidemically |
چنانکه همه جاسرایت کند |
objectiveness |
چنانکه در خارج معقول باشد |
retroactively |
چنانکه شامل گذشته شود |
peerlessly |
چنانکه بی مانندباشد بطوربی همتا |
inappreciably |
بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د |
perceptibly |
چنانکه بتوان درک کرد |
presentably |
چنانکه بتوان پیشکش کرد |
prepossessingly |
چنانکه جلب توجه نماید |
indefensibly |
چنانکه دفاع بردار نباشد |
perplexingly |
چنانکه گیج یا حیران سازد |
sanguinarily |
چنانکه خونریزی دربرداشته باشد |
practicably |
چنانکه بتوان اجرا نمود |
inexhaustibly |
چنانکه تهی یاتمام نشود |
interchangeably |
چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد |
onerously |
چنانکه مستلزم انجام تعهدی |
piquantly |
چنانکه دهن رامزه بیاورد |
pestilently |
چنانکه برای اخلاق مضرباشد |
pleasingly |
چنانکه خوش ایند باشد |
pareto optimality |
حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری |
laboriously |
ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد |
penitentially |
چنانکه شخص را پشیمان و توبه کارنماید |
adequately |
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید |
invidiously |
چنانکه رشک یاحسادت کسیرا برانگیزد |
paradoxically |
چنانکه مهمل نمایدولی درست باشد |
changeably |
چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر |
exhaustively |
چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحث کند |
persuasively |
چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید |
sententiously |
چنانکه اندرزیانصیحتی رادر برداشته بتاشد |
contemptibly |
چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر |
to kick over the traces |
لگدپراندن لگدزدن چنانکه یا ان ورپاسرنگه بیفتد |
functionally |
چنانکه وابسته به وفیفه اندا میباشد |
colourably |
چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد |
cogently |
چنانکه بتواند متقاعد کند باقوت |
illustratively |
چنانکه روشن سازدیا توضیح دهد |
admissibly |
بطور قابل قبول چنانکه روا |
inerrably |
چنانکه هیچگاه خطا یا اشتباه نکند |
pardonably |
چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر |
Fire cannot be extinguished by fire . <proverb> |
آتش را به آتش خاموش نتوان کرد . |
commensurably |
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت |
nutritively |
چنانکه قوت دهدیا غذائیت داشته باشد |
to eat humble pie |
پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید |
adorably |
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده |
movably |
چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر |
accordantly |
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد |
retrospectively |
چنانکه شامل گذشته شودیاعطف بماسبق کند |
corrigibly |
چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر |
discreditably |
چنانکه اعتبار رالطمه زند بطوربدنام کننده |
nutritiously |
چنانکه قوت دهد یا غذائیت داشته باشد |
relevantly |
بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد |
flowerily |
چنانکه دارای عبارات پرصنعت یاتعارف امیزباشد |
picturesquely |
چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد |
maritally |
چنانکه وابسته بشوهر باشد از راه عروسی |
implacably |
از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد |
accountably |
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد |
attributively |
بطور مستقیم چنانکه صورت فرع پیدا کند |
impalpably |
چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم |
pontifically |
چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی |
portentously |
چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور |
modernly |
بسبک تازه چنانکه باب این عصر باشد |
officinal names of drugs |
نامهای داروها چنانکه درکتاب داروسازی امده است |
pestiferously |
چنانکه برای اخلاق دیگران زیان اور باشد |
rhetoric |
علم معانی بیان معانی بیان |
accessibly |
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس |
opaquely |
چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم |
rough handling of a thing |
گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد |
propor tionably |
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود |
verbiage [American English] |
بیان |
diction |
بیان |
explanations |
بیان |
choice of words |
بیان |
explication |
بیان |
experssion |
بیان |
dit |
بیان |
dite |
بیان |
wording |
بیان |
word choice |
بیان |
recitations |
بیان |
locution |
بیان |
locutions |
بیان |
rhetorically |
بیان |
pronunciations |
بیان |
pronunciation |
بیان |
exposition |
بیان |
expositions |
بیان |
diction |
بیان |
wording |
بیان |
averment |
بیان |