Dictiornary-Farsi | چندان ارزشی ندارد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
it is of little worth	چندان ارزشی ندارد


Other Matches

h does not w.much	چندان وزنی ندارد
it matters little	چندان اهمیت ندارد
My French is not up to much.	فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
He is in a bad way (poor circumstances).	وضع وحالش چندان تعریفی ندارد
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.	معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb>	کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
worth a cent <idiom>	با هر ارزشی
ad velorem	ارزشی
two valued	دو ارزشی
single valued	تک ارزشی
trivalent	سه ارزشی
univalent	یک ارزشی
value judgements	قضاوت ارزشی
multivalued	چند ارزشی
quadrivalent	چهار ارزشی
value judgment	داوری ارزشی
value judgement	قضاوت ارزشی
value trace	اثر ارزشی
monobasic acid	اسید یک ارزشی
he is second to none	دومی ندارد بالادست ندارد
foreign value system	نظام ارزشی بیگانه
so much	چندان
fold	چندان
tenfold	ده چندان
folded	چندان
he drank himself to death	چندان
sextuple	شش چندان
pretty good	نه چندان بد
one hundred times as many	سد چندان
folds	چندان
as much as	چندان که
two fold	دو چندان
as much a	دو چندان
so	چندان همینطور
very	چندان فراوان
quantum sufficit	چندان که بس باشد
not ahunderd mails flom	نه چندان دوراز
make little of	چندان سودی نبردن از
it is not very hard	چندان سخت نیست
it wasdone in no time	اینکار چندان وقتی نبرد
averaging	میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
averages	میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
assessed value	ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
averaged	میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
average	میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
the dust panned out pootly	ان خاک زرد دادولی نه چندان زیاد
i made little of it	چندان سودی از ان نبردم استفادهای از ان نکردم
the ship is hull down	کشتی چندان دوراست که تنه ان پیدا نیست
iam so tired that i cannot eat	چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
it wasdone in no time	انجام این کار چندان طولی نکشید
blessing in disguise <idiom>	[چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
i had half a mind to go	چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
normative economics	اقتصاد اخلاقی اقتصاد رفاه که در ان قضاوت ارزشی صورت میگیرد
goldbrick	جنس بی ارزشی که بجای جنس بهاداری فروخته میشود
octuple	هشت چندان هشت برابر کردن
so large	چندان بزرگ بقدری بزرگ
he is not of that stamp	را ندارد
there is no style about her	ندارد
there is no limit to it	حد ندارد
it does not weigh with me	ندارد
flicker free	ی ندارد
it is a soft snap	کاری ندارد
it is nothing out of the way	غرابتی ندارد
it does not matter	اهمیت ندارد
it lacks soul	روح ندارد
it is nothing new	تازگی ندارد
he hasno notion of going	سر رفتن ندارد
it is well enough	عیبی ندارد
hadn't	ندارد نبایستی
his hat cover his fanily	هیچکس را ندارد
he has no excuse what	عذری ندارد
he has no manners	اداب ندارد
he has no temperature to day	امروز تب ندارد
he has nostomach for the fight	سر دعوا ندارد
no matter	اهمیت ندارد
dont mention it	اهمیت ندارد
he has nothing of his own	چیزی ندارد
he is out of huomor	دماغ ندارد
there is no limit to it	اندازه ندارد
he has an a. to grind	غرضی ندارد
it is of no weight	قدرواهمیتی ندارد
It is no trouble at all.	زحمتی ندارد
Nothing is quite impossible.	کارنشد ندارد
She has no axe to grind . She doesnt mean anything .	مقصودی ندارد
No problem at all. It is quite all right .	مانعی ندارد
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter .	عیب ندارد
no object	اهمیت ندارد
Don’t mention it.	قابلی ندارد.
she cannot bear heat	طاقت گرما را ندارد
many hands make light work <proverb>	یک دست صدا ندارد
he hasno notion of going	میل رفتن ندارد
There is no market for it in Iran .	درایران مصرفی ندارد
his hand lack one finger	دستش یک انگشت ندارد
his intentions are good	خیال بدی ندارد
She never gets any gratitude .	دستش نمک ندارد
That is beside the point. It is irrelevant ( inconsequential , immaterial ) .	ربطی به موضوع ندارد
it is beyond recall	احتمال لغوشدن ندارد
he is nothing to me	بتمن خویشی ندارد
he is short of hands	کارگر کافی ندارد
he is indisposed to go	میل برفتن ندارد
he is at a loose end	کار معینی ندارد
he means well	قصد بدی ندارد
his hand want's two fingers	دستش دو انگشت ندارد
he hasno notion of going	خیال رفتن ندارد
irons in the fire <idiom>	وقت سرخاراندن ندارد
it is allup with him	دیگر امیدی ندارد
it differs nothing from	هیچ فرقی با .....ندارد
it takes two to tango <idiom>	[یک دست صدا ندارد]
infinite	حلقهای که خروج ندارد.
domains	برنامهای که حق کپی ندارد
there is no reason	هیچ دلیل ندارد
There is nothing to be ashamed lf .	( اینکار ) خجالت ندارد
there is nothing for it but to	چارهای ندارد جز اینکه
Death keeps no calendar. <proverb>	مرگ تاریخ ندارد.
He cant stand the sight of us.	چشم ندارد ما را ببیند
domain	برنامهای که حق کپی ندارد
and that is flat(final)!No arguments!	چون وچراهم ندارد !
Cheating( fraud) does not pay ( prosper).	تقلب عاقبت ندارد
There is nothing to be afraid of in driving.	رانندگی که ترس ندارد.
it is of no importance	هیچ اهمیت ندارد
it is of no moment	هیچ اهمیت ندارد
That is quitw O. K. That is fine.	هیج اشکالی ندارد
That's not so!	این حقیقت ندارد!
It doesnt look nice . It is useemly.	صورت خوشی ندارد
This does not apply to . . .	در رابطه با . . . کاربرد ندارد.
it is indifferent to me	برای من چه اهمیتی ندارد
it is not protected by sanctions	ضمانت اجرایی ندارد
de facto standard	سسهای اعتبار به آن ندارد
there is no exception to that rule	ان قانون استثناء ندارد
crying is useless	گریه سودی ندارد
that in nothing to me	برای من اهمیتی ندارد
Nothing is impossible .	کار نشد ندارد
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink .	قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
There is nothing wrong with it.	این هیچ ایرادی ندارد.
netblock	ابشاری که نیاز به دفاع ندارد
time out of minds	زمانی که کسی یاد ندارد
that is nothing like it	هیچ شباهتی بدان ندارد
you are welcome	کاری نکردم اهمیت ندارد
It is in the bag . It is a dead cert.	ردخورد ندارد (حتمی است )
He hasnt a mind of his own.	ازخودش رأیی ندارد (بی اراده)
there is no occasion for fear	ترس هیچ مورد ندارد
there is no p of his going	رفتن وی هیچ امکان ندارد
there is no precedent for this	این چیز سابقه ندارد
they are of no historical	هیچ اهمیت تاریخی ندارد
His remarks are unfounded.	حرفهایش پایه واساسی ندارد
His greed knows no limits.	حرص وطمع اش اندازه ندارد
His knowledge has no limits.	دانش اوحد واندازه ای ندارد
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed.	اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
It doesnt matter. it is nothing.	چیزی نیست ( عیب ندارد )
The very idea !	معنی ندارد ! ( قبیح است )
It isn't anything like her.	او [زن] اصلا همچنین رفتاری ندارد.
He has not a single star in all the seven skies. <proverb>	یک ستاره در هفت آسمان ندارد.
The full man does not understand a hungry one . <proverb>	سیر از گرسنه خبر ندارد .
A logical remark has no answer. <proverb>	یرف یساب جواب ندارد .
He is unpredicateble. He acts haphazardly.	کارش حساب وکتابی ندارد
out of one's element <idiom>	جایی که به شخص تعلق ندارد
It is pointless for her to come here .	موضوع ندارد اینجا بیاید
He is on edge. He is restive.	آرام ندارد (ناراحت است )
null	رشتهای که هیچ حرفی ندارد
it boots not to complain	گله گذاری سودی ندارد
he has no friends	او هیچ دوست و اشنایی ندارد
it does not matter	عیب ندارد چیزی نیست
it is immaterial	ناچیز است اهمیت ندارد
he does nothing but talk	کاری جزحرف زدن ندارد
confession and avoidance	باط ندارد و اثرش به سوداوست
from immemorial times	اززمانی که کسی بیاد ندارد
e. wear	پارچه ایی که مرگ ندارد
it is not worth my while	نمیارزد برای من ارزش ندارد
it is of no use talking	سخن گفتن سودی ندارد
eight fold	هشت چندان هشت لا
It is a case of tit for tat .	چیزی که عوض داد گله ندارد
Your passport is no longer valid.	گذرنامه شما دیگر اعتبار ندارد.
He has a poor service record in this company.	دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
coram non judice	درپیش کسی که صلاحیت داوری ندارد
There is no harm in trying.	امتحانش مجانی است (ضرر ندارد )
the interest of it is gone	دیگر خوش مزگی یا تازگی ندارد
There is nothing to worry about.	دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
There are no vacancies at the hotel.	هتل اتاق ( جای ) خالی ندارد
He makes a hundred jugs of which not one has a han. <proverb>	صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد .
There is no disagreement among us.	اختلاف نظری بین ماوجود ندارد
blind letter	نامهای که نام ونشان روشن ندارد
It doesnt make any difference to me .	برای من فرقی نمی کند (ندارد)
The poor fellow ( guy ) is restless.	بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
Such a thing does not exist at all .	چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
unconditional	آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد
He is only half a man .	مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
Your proposal has little practical value .	پیشنهادتان ارزش عملی چندانی ندارد
neither fish nor fowl <idiom>	چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
they call him mister	یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
linear	برنامه کامپیوتری که حلقه یا جهشی ندارد
This is treason, pure and simple.	خیانت که دیگه شاخ ودم ندارد
He has not enough experience for the position.	برای اینکار تجربه کافی ندارد
complete	آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
The dilemma has no simple answers.	این مخمصه راه حل ساده ای ندارد.
completed	آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
He hasn't had much of an appetite lately.	به تازگی او [مرد] هیچ اشتها ندارد.
completing	آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completes	آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
no branch	شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
no address operation	دستویر که نیازی به آدرس در خود ندارد