English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
English Persian
quantitate چندی چیزی را تعیین کردن
Other Matches
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
quantifies چندی بیان کردن
quantified چندی بیان کردن
quantify چندی بیان کردن
quantifying چندی بیان کردن
authentication تعیین نشانی تعیین معرف کردن
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
equation هم چندی
equations هم چندی
quantitatively چندی
quantative چندی
quantitative چندی
awhile یک چندی
quantity چندی
divers چندی
quantities چندی
numerosity چندی
soon after he left for paris چندی
partly چندی
not long ago چندی پیش
bill of quantites سیاهه چندی ها
not long a go چندی پیش
a short while ago چندی پیش
erwhile چندی پیش
for some time past تا چندی پیش
equation هم چندی [ریاضی]
quantitation چندی سنجی
not a few <adj.> <adv.> بیش از چندی
telemeter چندی سنج
more than a few <adj.> <adv.> بیش از چندی
poisson's ratio در چندی پواسون
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
telemetry چندی سنجی از راه دور
quondam قبلی مربوط به چندی قبل
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
formulation تعیین کردن
slate تعیین کردن
slated تعیین کردن
blood type تعیین کردن
slates تعیین کردن
fix تعیین کردن
ascertian تعیین کردن
identify تعیین کردن
determine تعیین کردن
determining تعیین کردن
determines تعیین کردن
identifying تعیین کردن
blood types تعیین کردن
bound تعیین کردن
blood group تعیین کردن
appointe تعیین کردن
fixes تعیین کردن
specifying تعیین کردن
blood groups تعیین کردن
specifies تعیین کردن
identifies تعیین کردن
fix on تعیین کردن
tell off تعیین کردن
appoint تعیین کردن
appoints تعیین کردن
identified تعیین کردن
specify تعیین کردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
iam out of practice چندی است که وارد کار نیستم
iam not in prac tice چندی است وارد کار نیستم
states تعیین کردن حال
fixes تعیین کردن قراردادن
assessing تعیین کردن بستن
appraisals تعیین قیمت کردن
abound تعیین حدود کردن
rezone از نومحدوده تعیین کردن
appraisal تعیین قیمت کردن
clearance تعیین صلاحیت کردن
quantifies کمیت را تعیین کردن
pin point تعیین محل کردن
genealogize تعیین نسب کردن
peg تعیین حدود کردن
stated تعیین کردن حال
stating تعیین کردن حال
state تعیین کردن حال
state- تعیین کردن حال
quantified کمیت را تعیین کردن
fix تعیین کردن قراردادن
predetermine قبلا تعیین کردن
locate تعیین محل کردن
identified تعیین هویت کردن
assesses تعیین کردن بستن
located تعیین محل کردن
identifies تعیین هویت کردن
demarcating تعیین حدود کردن
delimits تعیین کردن حدود
assessed تعیین کردن بستن
assess تعیین کردن بستن
admeasure تعیین حصه کردن
predestine قبلا تعیین کردن
identify تعیین هویت کردن
identifying تعیین هویت کردن
quantify کمیت را تعیین کردن
quantifying کمیت را تعیین کردن
pegs تعیین حدود کردن
prifix قبلا تعیین کردن
prifixal قبلا تعیین کردن
delimit تعیین کردن حدود
demarcated تعیین حدود کردن
demarcates تعیین حدود کردن
delimiting تعیین کردن حدود
locates تعیین محل کردن
to fix quota تعیین سهمیه کردن
locating تعیین محل کردن
delimited تعیین کردن حدود
demarcate تعیین حدود کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
qualify تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualifies تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
state- تعیین کردن وقرار دادن
prescribing نسخه نوشتن تعیین کردن
route مسیر چیزیرا تعیین کردن
routes مسیر چیزیرا تعیین کردن
to set out نشان دادن تعیین کردن
prescribe نسخه نوشتن تعیین کردن
state تعیین کردن وقرار دادن
stating تعیین کردن وقرار دادن
subrogate قائم مقام تعیین کردن
prescribes نسخه نوشتن تعیین کردن
stated تعیین کردن وقرار دادن
prescribed نسخه نوشتن تعیین کردن
states تعیین کردن وقرار دادن
exact location تعیین کردن محل دقیق نقاط
grant a period of grace ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
Few reporters dared to enter the war zone. چندی از خبرنگاران جرأت کردند وارد منطقه جنگی بشوند.
to orient compound نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
appraising تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraised تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraises تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
authentication تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
dosimetry تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
defines تعیین کردن تعریف کردن
assigning ارجاع کردن تعیین کردن
assign ارجاع کردن تعیین کردن
assigned ارجاع کردن تعیین کردن
define تعیین کردن تعریف کردن
assigns ارجاع کردن تعیین کردن
defined تعیین کردن تعریف کردن
locating تعیین کردن معلوم کردن
defining تعیین کردن تعریف کردن
locate تعیین کردن معلوم کردن
limit محدود کردن تعیین کردن حد
located تعیین کردن معلوم کردن
locates تعیین کردن معلوم کردن
separated استفاده از کانالهای ارتباطی مستقل در سیستمهای چندی کاناله برای ارسال داده کنترل وپیام ها
separate استفاده از کانالهای ارتباطی مستقل در سیستمهای چندی کاناله برای ارسال داده کنترل وپیام ها
separates استفاده از کانالهای ارتباطی مستقل در سیستمهای چندی کاناله برای ارسال داده کنترل وپیام ها
doctrine اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrines اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
air priorities committee کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
applied هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com