Dictiornary-Farsi | چند روز گرسنگی کشیدیم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 75 (5 milliseconds)

English	Persian
We suffered hunger for a few days .	چند روز گرسنگی کشیدیم


Other Matches

hungered	گرسنگی
starvation	گرسنگی
hunger	گرسنگی
esurience	گرسنگی
hungering	گرسنگی
hungrily	با گرسنگی
hungers	گرسنگی
hunger pangs	دردهای گرسنگی
hunger drive	سائق گرسنگی
famish	گرسنگی کشیدن
famish	گرسنگی دادن
starving	گرسنگی کشیدن
hungered [arch]	گرسنگی نما
hungered [arch]	حاکی از گرسنگی
patience of hunger	تاب گرسنگی
sensation of hunger	احساس گرسنگی
to starve to death	از گرسنگی مردن
under the stimulus of hunger	از فشار گرسنگی
strave	از گرسنگی مردن
strave	گرسنگی خوردن
strave	گرسنگی کشیدن
starveling	گرسنگی خورده
ravenousness	گرسنگی زیاد
ravenous hunger	گرسنگی زیاد
patience of hunger	طاقت گرسنگی
bulimy	ناخوشی گرسنگی
belly pinched	گرسنگی خورده
He fainted from hunger.	از گرسنگی غش کردوافتاد
hungriest	حاکی از گرسنگی
hungriest	دچار گرسنگی
starved	از گرسنگی مردن
hungrier	حاکی از گرسنگی
hungrier	دچار گرسنگی
starvation	گرسنگی کشیدن
starved	گرسنگی دادن
starving	گرسنگی دادن
starving	از گرسنگی مردن
starves	گرسنگی دادن
starves	از گرسنگی مردن
starved	گرسنگی کشیدن
hungry	دچار گرسنگی
ravenously	با گرسنگی زیاد
starve	گرسنگی کشیدن
hungrily	از روی گرسنگی
starve	از گرسنگی مردن
hungry	حاکی از گرسنگی
starve	گرسنگی دادن
starves	گرسنگی کشیدن
hunger pain	درد گرسنگی [پزشکی]
to be reduced to starvation	اجبارا گرسنگی کشیدن
to die of hunger [thirst]	از گرسنگی [تشنگی] مردن
a pang of hunger	احساس ناگهانی گرسنگی
hungry	گرسنگی اور حریص
hungered [arch]	گرسنگی اور خشک
i am famishing	از گرسنگی دارم می میرم
many d. of hunger	بسیاری از گرسنگی می میرند
hungriest	گرسنگی اور حریص
hungrier	گرسنگی اور حریص
to feel [a bit] peckish	کمی حس گرسنگی کردن
The soldiers died from illness and hunger.	سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
I feel faint with hunger.	از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
Do you feel hungry?	شما احساس گرسنگی می کنید؟
hunger osteopathy	بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
hungers	گرسنگی دادن گرسنه شدن
iam not patient of hunger	من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
hungered	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungering	گرسنگی دادن گرسنه شدن
acoria	مرض گرسنگی داء الجوع
hunger	گرسنگی دادن گرسنه شدن
I've got the munchies.	یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
Hunger begets crime.	گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
I'm starving [to death] .	از گرسنگی دارم میمیرم. [اصطلاح مجازی]
to starve into surrender	گرسنگی دادن وناگزیربه تسلیم کردن
I'm not a bit hungry.	یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.

We suffered hunger for a few days .

چند روز گرسنگی کشیدیم