English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 144 (7 milliseconds)
English Persian
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
Other Matches
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
orthographic املایی
an orthographical mistake غلط املایی
misspelling غلط املایی
phonetic system of spelling اصول املایی بموجب ان هرحرف نماینده همیشگی یک صدای معین میباشد
I didnt sleep a wink. خواب به چشمم نیامد
Every thing swims before my eyes . چشمم سیاهی می رود
Get out of my sight! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
Get out of my face! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
it is all very well دلم خوش ! چشمم روشن !
The moment I set eyes on you. , از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
I have something in my eye. چیزی توی چشمم رفته.
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
ate خورد
feeds خورد
feed خورد
prize fighting زد و خورد
encountering زد و خورد
feedback پس خورد
passage of arms زد و خورد
encounter زد و خورد
encountered زد و خورد
engagement زد و خورد
punch-ups زد و خورد
engagements زد و خورد
punch-up زد و خورد
encounters زد و خورد
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
parallel feed خورد موازی
passage at arms زدو خورد
waterline خط بر خورد اب باکشتی
to sinister in خورد رفتن
pin feed خورد سنجاقی
the timber warped تیرپیچ خورد
pulverizer خورد کننده
to rub a thing in چیزیرا خورد
squish خورد کردن
self absorbed در خورد فرورفته
face up feed خورد رو به بالا
cross feed خورد متقابل
card feed خورد کارت
face down feed خورد رو به پایین
feedback circuit مدار پس خورد
regulating slack خورد دادن
feedback باز خورد
he drank himself to death خورد که مرد
eating خورد و خوراک
drank عرق خورد
he partook of fare ازخوراک ما خورد
misfeed سوء خورد
melec زدو خورد
it ran into ten editions ده چاپ خورد
drank خورد سرکشید
drank نوشابه خورد
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
He fell on his face. با صورت خورد زمین
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
diners کسی که شام می خورد
warfare نزاع زدو خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
whang صدای بر خورد دو جسم
overwhelming خورد کننده پرقدرت
diner کسی که شام می خورد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
force-fed به زور به خورد کسی دادن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com