English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
he pretended to be asleep چنین وانمود کرد که خواب است
Other Matches
methought چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
wellŠsuppose it is so خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
the early bird catches the worm <proverb> کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
somnambulist کسیکه در خواب راه میرود وابسته به راهروی درخواب خواب گرد
night gown جامه خواب زنان و کودکان پیراهن خواب
narcolepsy حالت خواب الودگی ومیل شدیدبه خواب
hypnoid نومی شبیه خواب یا خواب هیپنوتیزم
hypnoidal نومی شبیه خواب یا خواب هیپنوتیزم
mafrash مفرش [واژه عربی به معنی خوابگاه و یا کیسه خواب می باشد و حالت تزئینی داشته، اطراف تشک خواب و یا جای استراحت را می پوشاند.]
dreamier خواب مانند خواب الود
dreamy خواب مانند خواب الود
somnific خواب اور خواب الود
dreamiest خواب مانند خواب الود
dogsleep خواب زودبر خواب دروغی
morpheus الهه خواب خواب پرور
hypnagogic خواب اور خواب کننده
hypnogogic خواب اور خواب کننده
night dress جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
He is fast asleep. خواب خواب است
pretence وانمود
feigning وانمود
poseurs وانمود کن
poseur وانمود کن
faking وانمود
pretences وانمود
pretenses وانمود
make-believe وانمود
make believe وانمود
posers وانمود کن
affectations وانمود
poser وانمود کن
affectation وانمود
feinting وانمود
feinted وانمود
pretension وانمود
pretensions وانمود
feints وانمود
fakery وانمود
dissimulation وانمود
feint وانمود
pretender وانمود گر
pretenders وانمود گر
i express my regret for it که چنین شد
like this چنین
likewise چنین
sic چنین
such چنین
thus چنین
such یک چنین
so چنین
it happened thaf چنین
simulation وانمود تظاهر
pretending وانمود کردن
lead on وانمود کردن
make believe <idiom> وانمود کردن
affecter وانمود کننده
let on <idiom> وانمود کردن
simulations وانمود تظاهر
play-acting وانمود کردن
play at وانمود کردن
pretends وانمود کردن
to make believe وانمود کردن
factitious وانمود کننده
seemed وانمود شدن
feigns وانمود کردن
feign وانمود کردن
shams وانمود کردن
sham وانمود کردن
possums وانمود کردن
possum وانمود کردن
seems وانمود شدن
play-act وانمود کردن
play-acted وانمود کردن
play-acts وانمود کردن
simular وانمود کننده
simulafe وانمود کردن
seem وانمود شدن
sham وانمود کردن
dissemble وانمود کردن
pretend وانمود کردن
simulating وانمود کردن
feign وانمود کردن
simulate وانمود کردن
simulates وانمود کردن
pretend وانمود کردن
beit so چنین باد
such and such چنین و چنان
who said so? که چنین حرفی زد
exactly چنین است
beit so چنین باشد
i was given to understand چنین فهمیدم
be it so چنین باشد
the report goes چنین گویند
be it so چنین باد
there is a rumour that چنین میگویند که
i imagine he is my friend چنین می پندارم
methinks چنین مینماید
so said darius چنین گفت ....
secus نه این چنین
amen چنین باد
simulates وانمود سازی کردن
simulators دستگاه وانمود ساز
simulator دستگاه وانمود ساز
simulating وانمود سازی کردن
put on وانمود کردن بکارانداختن
to set up for...... خود را..........وانمود کردن
simulate وانمود سازی کردن
meseems چنین بنظرم میرسد
so called که چنین نامیده شده
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
in that case حال که چنین است
is it not ایا چنین نیست
semble چنین به نظر می رسد
methinks بنظرم چنین میرسد
it look as if چنین مینماید که گویی
so-called که چنین نامیده شده
i express my regret for it پوزش میخواهم که چنین شد
Fate had so decreed . I t was so destined . قسمت چنین بود
that is not the case مطلب چنین نیست
it follows that..... چنین برمی اید که ....
perhaps so شاید چنین باشد
assumes بخود بستن وانمود کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
But fate decreed otherwise. اما قسمت چنین بود .
is that so? ایا وا قعا چنین است
ex-directory شخصی که چنین شمارهای را دارد
it promisews to be easy چنین مینماید که اسان است
such being the case حال که چنین است دراینصورت
scilicet از این چنین استنباط میشود.....
so-and-so اینکار وانکار چنین وچنان
so and so اینکار وانکار چنین وچنان
i had never seen such a book من هرگز چنین کتابی ندیده ام
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing. ابدا"چنین چیزی نیست
so to speak اگربتوان چنین چیزی گفت
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
so to peaking اگر بتوان چنین چیزی گفت
The story goes that … آورده اند که (چنین روایت کنند )…
I never saw anything like it. من تا اکنون هرگز چنین چیزی را ندیده ام.
Such a thing does not exist at all . چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
dedications قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
coloraturas خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
coloratura خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
dedication قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
Dont sidetrack the issue. خودت را به کوچه علی چپ نزن ( وانمود به ندانستن )
No such a thing has been stipulated in the contract. درقرارداد چنین چیزی قید نشده است
Not on your life ! هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
It was inappropriate to make such a remark . مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
snake in the grass <idiom> دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
heroize خود را پهلوان وانمود کردن قهرمان وپهلوان وانمودکردن
sic علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده
sick علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sickest علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
to take action to prevent [stop] such practices اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
the big three ترومن و استالین وهم چنین به انگلستان امریکا و شوروی اطلاق میشود
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
imperialism استعمار طلبی سیاست مبتنی بر توسعه یک کشور تا حد یک امپراطوری ویا حفظ چنین قلمرویی درصورت وجود
cruelty عقلا" قابل پیش بینی باشد . این چنین رفتاری معمولا" باعث صدورحکم طلاق میشود
immunity به طوری که توقیف و اعمال مجازات درمورد چنین ماموری ممکن نیست مگر به وسیله تحویل دادنش به دولت متبوع وی
This was the one time he did such a thing and it proved to have fateful consequences. این تنها باری بود که او دست به چنین کاری زد و نتیجه اش فاجعه انگیز بود.
If so, you've only yourself to blame. اگر چنین است، پس فقط تقصیر خودت است.
if so اگر هست اگر چنین است
sleeps خواب
dreamed خواب
sleeping خواب
asleep خواب
noctambulism خواب
isocline هم خواب
post dormitum پس خواب
noctambulation خواب
floor gully کف خواب
sleep خواب
dreams خواب
napped خواب
nap خواب
watchfulness بی خواب
dream خواب
naps خواب
bedfellows هم خواب
napping خواب
sleepless بی خواب
bedfellow هم خواب
shut-eye خواب
dreaming خواب
object code خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
beauty sleep خواب اضافی
narcitic خواب اور
nightlights چراغ خواب
nightlight چراغ خواب
lights out ساعت خواب
to lull to sleep خواب کردن
to fall asleep به خواب رفتن
to oversleep oneself خواب ماندن
to put to bed خواب کردن
to rock to sleep خواب کردن
mesmerism خواب مغناطیسی
to sleep fast خواب خوش
uprise از خواب برخاستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com