English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
to grabble for anything چهاردست وپاشدن وپی چیزی گشتن
Other Matches
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to look for anything چیزی گشتن
to search for anything پی چیزی گشتن
grabble با دست پی چیزی گشتن
groping در تاریکی پی چیزی گشتن
gropes در تاریکی پی چیزی گشتن
to grope for anything درتاریکی پی چیزی گشتن
groped در تاریکی پی چیزی گشتن
grope در تاریکی پی چیزی گشتن
orb بدور چیزی گشتن
orbs بدور چیزی گشتن
scrounge around <idiom> درپی چیزی گشتن
backing up the wrong tree <idiom> [دنبال چیزی در جای اشتباهی گشتن]
quadrumanous چهاردست و پا
quadrumanal چهاردست و پا
quadrumane چهاردست و پا
four handed چهاردست
on all fours چهاردست وپا
hog tie چهاردست وپا رامحکم بستن
swivels گشتن
roamed گشتن
seek گشتن
puttering ول گشتن
roaming گشتن
seach گشتن
roams گشتن
seeking گشتن
swivelled گشتن
to poke a bout ول گشتن
to muck a bout ول گشتن
searches گشتن
seeks گشتن
strangle ول گشتن
to knock about ول گشتن
putters ول گشتن
roam گشتن
To loaf about . To loiter . ول گشتن
puttered ول گشتن
slosh ول گشتن
hang around ول گشتن
to go about گشتن
go about گشتن
sloshes ول گشتن
sloshing ول گشتن
searchingly گشتن
searched گشتن
search گشتن
to fool about ول گشتن
swivel گشتن
putter ول گشتن
trundled گشتن چرخیدن
to turn round دور گشتن
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
trundles گشتن چرخیدن
putters مهمل گشتن
trundling گشتن چرخیدن
putter مهمل گشتن
to prospect [for] گشتن [بدنبال]
puttered مهمل گشتن
trundl غلتیدن گشتن
puttering مهمل گشتن
turns گشتن چرخیدن
fossick خوب گشتن
turn گشتن چرخیدن
trundle گشتن چرخیدن
To look for a pretext ( an excuse ). پی بهانه گشتن
to rev up تند گشتن
trolls گشتن سراییدن
grow شدن گشتن
ranksack خوب گشتن
to fish in troubled waters پی بازاراشفته گشتن
idle ازاد گشتن
idled ازاد گشتن
idles ازاد گشتن
circumvolve دور گشتن
circumambulate بدورچیزی گشتن
idlest ازاد گشتن
grows شدن گشتن
orbit بدورمداری گشتن
orbits بدورمداری گشتن
troll گشتن سراییدن
to draw blank گشتن وچیزی
To adore (dote on) someone. دورکسی گشتن
orbited بدورمداری گشتن
to look for work پی کار گشتن
encircled دورچیزی گشتن دربرداشتن
encircle دورچیزی گشتن دربرداشتن
prowl درپی شکار گشتن
rolled غلت خوردن گشتن
encircles دورچیزی گشتن دربرداشتن
pound the pavement <idiom> دنبال کار گشتن
go گشتن رواج داشتن
roll غلت خوردن گشتن
ask for trouble <idiom> دنبال دردسر گشتن
traipse سرگردان بودن ول گشتن
traipsed سرگردان بودن ول گشتن
traipses سرگردان بودن ول گشتن
prowled درپی شکار گشتن
goes گشتن رواج داشتن
traipsing سرگردان بودن ول گشتن
prowling درپی شکار گشتن
prowls درپی شکار گشتن
encircling دورچیزی گشتن دربرداشتن
slue بدور محورثابتی گشتن
goggle چپ نگاه کردن گشتن
to hang about گشتن معطل شدن
to search گشتن [جستجو کردن]
goggling چپ نگاه کردن گشتن
goggled چپ نگاه کردن گشتن
look (someone) up <idiom> به دنبال کسی گشتن
hang about گشتن پرسه زدن
rolls غلت خوردن گشتن
revving تند گشتن دور برداشتن
swirl گشتن باعث چرخش شدن
swirled گشتن باعث چرخش شدن
to patrol a town برای پاسبانی دورشهر گشتن
swirls گشتن باعث چرخش شدن
orb بدور مدار معینی گشتن
forage پی علف گشتن کاوش کردن
foraged پی علف گشتن کاوش کردن
forages پی علف گشتن کاوش کردن
foraging پی علف گشتن کاوش کردن
orbs بدور مدار معینی گشتن
rotated دور محور خود گشتن
pivots روی پاشنه گشتن چرخیدن
rummaged بهم زدن خوب گشتن
rotate دور محور خود گشتن
sinecures وفیفه گرفتن وول گشتن
sinecure وفیفه گرفتن وول گشتن
rotates دور محور خود گشتن
rev تند گشتن دور برداشتن
revs تند گشتن دور برداشتن
rummaging بهم زدن خوب گشتن
pivot روی پاشنه گشتن چرخیدن
swirling گشتن باعث چرخش شدن
rummages بهم زدن خوب گشتن
rummage بهم زدن خوب گشتن
revved تند گشتن دور برداشتن
pivoted روی پاشنه گشتن چرخیدن
look (something) up <idiom> به دنبال کلمهای (دردیکشنری)گشتن
to always look for things to find fault with همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
circuit دورچیزی گشتن درمداری سفر کردن
circuits دورچیزی گشتن درمداری سفر کردن
to seek a position جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
A tale never loses in the telling . <proverb> یک یکایت هرگز با نقل گشتن کاسته نگردد.
to search [for] [someone] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
to outflank an army گرد سپاهی گشتن و از پهلوبدان تاخت کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
It take one hour there and back. رفتن وبر گشتن ( رفت وبرگشت ) یکساعت طول می کشد
snoops بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooping بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooped بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snoop بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com