Total search result: 204 (36 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
square |
چهارگوش کردن مربع کردن |
squared |
چهارگوش کردن مربع کردن |
squares |
چهارگوش کردن مربع کردن |
squaring |
چهارگوش کردن مربع کردن |
|
|
Other Matches |
|
scow |
با قایق چهارگوش حمل کردن |
reefknot |
گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن |
measure |
مساحت بر حسب فوت مربع یا متر مربع که در اثر ضرب طور در عرض بدست می آید |
knot density |
چگالی گره [تراکم تعداد گره در مساحتی مشخص از فرش می باشد که اغلب بصورت متر مربع و یا اینچ مربع محاسبه می گردد.] |
rectangles |
چهارگوش |
rectangle |
چهارگوش |
quadrilaterals |
چهارگوش |
panes |
چهارگوش |
pane |
چهارگوش |
four-square |
چهارگوش |
quadrilateral |
چهارگوش |
quadrant gular |
چهارگوش |
quadrangular |
چهارگوش |
foursquare |
لوزی چهارگوش |
mast frame |
قاب چهارگوش |
four point suspension |
اویزش چهارگوش |
intertriglyph |
چهارگوش افریز |
squarely |
بشکل چهارگوش |
quadrant gularly |
بشکل چهارگوش |
squarish |
تاحدی چهارگوش |
traffic stud |
گلمیخ چهارگوش |
diamond charge |
خرج چهارگوش |
Golden rectangle |
پایه های چهارگوش |
demi-metope |
[نیمه چهارگوش افریز] |
quarries |
شیشه الماسی چهارگوش |
box tool |
قلم تراش چهارگوش |
rhomboid muscle |
ماهیچه چهارگوش معین |
quarrying |
شیشه الماسی چهارگوش |
quarry |
شیشه الماسی چهارگوش |
blocky |
قالب دار ساختمان چهارگوش |
thornback |
ماهی پهن چهارگوش خاردار |
quad rangle |
چهارگوش چاردیواری که ساختمانهائی گرداگرد ان باشد |
tessellate |
بصورت سنگهای چهارگوش کوچک دراوردن |
ray |
ماهی چهارگوش عمق زی که از حلزون تغذیه میکند |
cape chisel |
قلمی برای کندن شکاف یاکنجهای چهارگوش |
bag |
قطعه برزنت چهارگوش وصل به زمین بعنوان پایگاه |
bags |
قطعه برزنت چهارگوش وصل به زمین بعنوان پایگاه |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
biretta |
یکجور کلاه چهارگوش که کشیشان کلیسای کاتولیک روم بر سر می گذارند |
mortarboard |
کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند. |
mortarboards |
کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند. |
squared |
مربع |
quadrangle |
مربع |
rectangle |
مربع |
squares |
مربع |
sq |
مربع |
square |
مربع |
quadrangles |
مربع |
foursquare |
مربع |
quadrangular |
مربع |
chi square |
مربع خی |
rectangles |
مربع |
squaring |
مربع |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
square mil |
میل مربع |
square inch |
اینچ مربع |
square matrix |
ماتریس مربع |
rectangles |
مربع مستطیل |
square metre |
متر مربع |
mean square |
یک مربع حسابی |
square foot |
فوت مربع |
square knot |
گره مربع |
chi square distribution |
توزیع مربع خی |
quadrature |
مربع سازی |
four-square |
کاملا مربع |
whole brick |
اجر مربع |
square wave |
موج مربع |
squarish |
تقریبا مربع |
rectangle |
مربع مستطیل |
square number |
مربع کامل [ریاضی] |
squared |
مربع توان دوم |
sieved |
الک با سوراخ مربع |
cosecant squared beam |
اشعه با مربع کوسکانت |
hectare |
ده هزار متر مربع |
color square |
مربع رنگ نما |
weight zone |
مربع وزن گلوله |
diamond charge |
خرج مربع شکل |
sieves |
الک با سوراخ مربع |
square pyramid |
هرم مربع القاعده |
square |
مربع توان دوم |
sieve |
الک با سوراخ مربع |
box spar |
تیرکهای با مقطع مربع |
ship rigged |
دارای بادبان مربع |
pram |
قایق کف پهن ته مربع |
prams |
قایق کف پهن ته مربع |
squaring |
مربع توان دوم |
square toed |
دارای پنجه مربع |
scow |
قایق کف پهن ته مربع |
squares |
مربع توان دوم |
pound per square inch |
پوند بر اینچ مربع |
formee |
دارای انتهای مربع |
hectares |
ده هزار متر مربع |
ounce per inch square |
اونس اینچ مربع |
sieving |
الک با سوراخ مربع |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
boxes |
مربع روی ورقه محاسبه |
basilica |
[کلیسایی با ساختمان مربع شکل] |
abaciscus |
قطعه مربع کاشی معرق |
right angled parallelogram |
مربع مستطیل چارگوش دراز |
filet |
توری دارای اشکال مربع |
square pyramidal molecule |
مولکول هرمی مربع القاعده |
abaculus |
قطعه مربع کاشی معرق |
box |
مربع روی ورقه محاسبه |
gaff topsail |
بادبان سه گوش یا مربع شکل سبک |
box defence |
تشکیل یک مربع برای دفاع ازدروازه |
diamond |
مربع بزرگ زمین بیس بال |
crotched |
گویی که در مربع بالای میزبیلیارد است |
abacuses |
گنجه فرف لوحه مربع موزائیک سازی |
abacus |
گنجه فرف لوحه مربع موزائیک سازی |
pilaster |
شبه ستون ستون چهارگوش یانیمدایره در بدنه بنا |
anchor |
هرکدام از 8 مربع کوچک روی میز بیلیارد کارامبول |
kpsi |
[واژه مخفف معادل تعداد گره در هر اینچ مربع] |
anchors |
هرکدام از 8 مربع کوچک روی میز بیلیارد کارامبول |
ring |
محوطهای باطناب محصور شده به اندازه 6 متر مربع |
footcandle |
واحد روشنایی برابر تابش نور در یک فوت مربع |
anchoring |
هرکدام از 8 مربع کوچک روی میز بیلیارد کارامبول |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
skim board |
تخته گرد یا مربع مستطیل برای موج سواری در اب کم عمق |
identity matrix |
ماتریسی مربع که در ان کلیه عناصرقطر اصلی یک و سایر عناصرصفر باشند |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
acre |
واحدی برای مساحت سطح زمین برابر 7404 متر مربع |
millibar |
واحد فشار جو برابر یک هزارم " بار" یاهزار "دین "در هر سانتیمتر مربع |
acres |
واحدی برای مساحت سطح زمین برابر 7404 متر مربع |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
crotch |
مربع کوچک در 4 گوشه میزبیلیارد بی کیسه چنگک نگهدارنده تیر افقی بادبان |
langley |
واحد تشعشع خورشید مساوی یک گرم کالری در هرسانتیمتر مربع از سطح غیرمتشعشع |
crotches |
مربع کوچک در 4 گوشه میزبیلیارد بی کیسه چنگک نگهدارنده تیر افقی بادبان |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |