Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
all eyes
چهار چشمی
Search result with all words
To be all eyes. To watch like a hawk.
چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
eyes in the back of one's head
<idiom>
چهار چشمی پاییدن
Other Matches
cross-in-square
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
four poster
تختخوابی که چهار تیر یادیرک در چهار گوشه دارد
trapezium
چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
quatrefoil
چهار وجهی
[این اصطلاح موقعی که یک نگاره و یا کل فرش از چهار قسمت کاملا قرینه بوجود آمده باشد، بکار می رود.]
quadrumvir
انجمنی مرکب از چهار تن چهار نفری
tetrahedron
جسم چهار سطحی چهار ضلعی
tetrapterous
دارای چهار بال چهار جناحی
quadrumana
چهار دستان میمونهای چهار دست و پا
tetragonal
دارای چهار زاویه چهار کنجی
quadrangle
چهار گوش چهار دیواری
qyaternary
چهار واحدی چهار عضوی
quatrefoil
چهار ترک چهار گوشه
quadrangles
چهار گوش چهار دیواری
eyes
چشمی
uniocular
یک چشمی
ocular
چشمی
eyepiece
چشمی
becket
چشمی
eying
چشمی
emulation
هم چشمی
eye
چشمی
eyeing
چشمی
eyepieces
چشمی
rival
هم چشمی
competition
هم چشمی
rivals
هم چشمی
rivaling
هم چشمی
competitions
هم چشمی
rivalled
هم چشمی
monocular
یک چشمی
rivalling
هم چشمی
rivalship
هم چشمی
ophtalmic
چشمی
rivaled
هم چشمی
three eyed union plate
صفحه سه چشمی
rivals
هم چشمی کننده
soft eye
چشمی ساده
flemish eye
چشمی بافته
emulating
هم چشمی کردن با
emulates
هم چشمی کردن با
eyes of the ship
چشمی ناو
emulated
هم چشمی کردن با
eye splice
پیوند چشمی
binocular deprivation
محرومیت دو چشمی
thimble eye
چشمی فلزی
thoroughfoot
اتصال چشمی
optic
چشمی بصری
rivalling
هم چشمی کننده
bollard eye
چشمی موت
vie
هم چشمی کردن
rival
هم چشمی کننده
vies
هم چشمی کردن
rivaled
هم چشمی کننده
emolously
از روی هم چشمی
rivaling
هم چشمی کننده
sight check
مقابله چشمی
emulative
هم چشمی کننده
emulously
ازروی هم چشمی
entoptic
درون چشمی
emulous
هم چشمی کننده
rivalled
هم چشمی کننده
vied
هم چشمی کردن
ocular lens
عدسی چشمی
bridle
بند چشمی
bridled
بند چشمی
monocle
عینک یک چشمی
bullring
چشمی سینه
vier
هم چشمی کننده
eye
چشمی طناب
eyeing
چشمی طناب
bullrings
چشمی سینه
half-glasses
عینک یک چشمی
monocular vision
بینایی یک چشمی
eying
چشمی طناب
bridles
بند چشمی
metascope
دوربین تک چشمی
eyepiece
عدسی چشمی
thimble
چشمی فلزی
thimbles
چشمی فلزی
penuriousness
تنگ چشمی
hawse pipe
چشمی لنگر
monocular deprivation
محرومیت یک چشمی
eyepieces
عدسی چشمی
emulate
هم چشمی کردن با
bridling
بند چشمی
monocles
عینک یک چشمی
eyes
چشمی طناب
peeping
نگاه زیر چشمی
peeped
نگاه زیر چشمی
outrival
در هم چشمی پیش افتادن از
ophthalmic
چشمی وابسته به چشم
parsimoniously
بزفتی باتنگ چشمی
competitions
هم چشمی سبقت جویی
eye bolt
مهره چشمی دار
british antilewisite
نوعی پماد چشمی
reduced eye
چشمی باریک شده
loup
ذره بین چشمی
chock
چشمی فلزی روی پل
swivels
چشمی خود گرد
swivelled
چشمی خود گرد
swivel
چشمی خود گرد
bull nose
چشمی سینه ناو
peeps
نگاه زیر چشمی
competition
هم چشمی سبقت جویی
running bow line
چشمی زدن به طناب
binocular fusion
در هم امیزی دید دو چشمی
binocular disparity
ناهمخوانی دید دو چشمی
runners
طناب چشمی دار
eyeplate
صفحه چشمی دار
eyebolt
پیچ چشمی دار
union plate
صفحه چند چشمی
suborbital
زیر کاسه چشمی
foul house
چشمی گرفته لنگر
peep
نگاه زیر چشمی
keep up with the Joneses
<idiom>
چشم وهم چشمی
runner
طناب چشمی دار
optical
نشانه روی بصری چشمی
roller clock
چشمی بسته قرقره دار
slink
نظر چشمی نگاه دزدکی
slinking
نظر چشمی نگاه دزدکی
dip the eye
وصل کردن چشمی طنابهابهم
external rectus
عضله مستقیم برون چشمی
slinks
نظر چشمی نگاه دزدکی
borescope
ابزار چشمی برای بازرسی قطعات
To try to keep up with the joneses.
چشم وهم چشمی کردن ( رقابت )
wall eye
چشمی که سفیدی ان زیادوعنبیه ان کمرنگ باشد
pelorus
دستگاه سمت یاب چشمی نسبت به اجرام سماوی
stadia points
تارهای فاصله سنج دردوربینهای چشمی و نقشه برداری
eyestrings
ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد
quadrilaterals
چهار بر
four
چهار
tetrad
چهار
quarter
چهار یک
tetragon
چهار بر
quadrupling
چهار لا
quadrupeds
چهار پا
quartile
چهار یک
quadruped
چهار پا
quadruple
چهار لا
quadrupled
چهار لا
quadruples
چهار لا
quadrilateral
چهار بر
quatre
چهار
quadrate
چهار یک
quadrant
چهار گوش
quadrant
چهار یک دایره
quadraple
چهار برابر
quadrangular
چهار گوشه
point four
اصل چهار
four o'clock
ساعت چهار
tertramerous
چهار جزئی
quadrilaterals
چهار ضلعی
long legged
چهار پایه
quadrilaterals
چهار جانبه
foursquare
چهار ضلعی
four way
چهار راه
four way
چهار لولهای
four pole
چهار قطبی
four dimensional
چهار بعدی
four cycle
چهار چرخه
cross legged
چهار زانو
quadrisyllabic
چهار هجائی
qyaternary
چهار تایی
double breasted
کت چهار دکمه
quadrivalent
چهار ارزشی
backfour
چهار مدافع
all fours
چهار دست و پا
square dome
چهار طاقی
quadrivalent
چهار بنیانی
four
عدد چهار
tetrasyllabic
چهار هجائی
quadrifid
چهار شکافی
quadric
چهار تایی
quadrate
چهار گوش
quatrefoil
گل چهار گلبرگی
quadrilateral
چهار جانبه
the cardinal humours
چهار ابگونه
quadruple
چهار گانه
quadruple
چهار تایی
quadrupled
چهار گانه
quadruples
چهار گانه
quadruples
چهار تایی
quadrupling
چهار گانه
quadrupling
چهار تایی
creep
چهار دست و پا
quadrupled
چهار تایی
tetravalent
چهار بنیانی
tetravalent
چهار فرفیتی
tetratomic
چهار اتمی
the four seasons
چهار فصل
gallops
چهار نعل
galloped
چهار نعل
quads
چهار قلو
quad
چهار گوش
quad
چهار قلو
quadruplet
چهار گانه
quadruplets
چهار گانه
Wednesday
چهار شنبه
Wednesdays
چهار شنبه
close
چهار گوشه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com