English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
To be all eyes. To watch like a hawk. چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
Other Matches
eyes in the back of one's head <idiom> چهار چشمی پاییدن
all eyes چهار چشمی
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
to keep watch مراقب بودن
watch out مراقب بودن
see after مراقب بودن
look out <idiom> مراقب بودن
look after مراقب بودن
to keep a look مراقب بودن
attend to someone <idiom> مراقب کسی بودن
watch one's time مراقب فرصت بودن
look after someone <idiom> مراقب کسی بودن
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
(keep/have one's) ear to the ground <idiom> بادقت مراقب اطراف بودن
look فاهر بنظرامدن مراقب بودن
looks فاهر بنظرامدن مراقب بودن
looked فاهر بنظرامدن مراقب بودن
mind تذکر دادن مراقب بودن
to be on one's track مراقب حال کسی بودن
take care of <idiom> مراقب چیزی یا کسی بودن
minds تذکر دادن مراقب بودن
to take care of somebody [something] مراقب کسی [چیزی] بودن
minding تذکر دادن مراقب بودن
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
cross-in-square [کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
four poster تختخوابی که چهار تیر یادیرک در چهار گوشه دارد
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
quatrefoil چهار وجهی [این اصطلاح موقعی که یک نگاره و یا کل فرش از چهار قسمت کاملا قرینه بوجود آمده باشد، بکار می رود.]
quadrumvir انجمنی مرکب از چهار تن چهار نفری
quadrumana چهار دستان میمونهای چهار دست و پا
tetragonal دارای چهار زاویه چهار کنجی
tetrapterous دارای چهار بال چهار جناحی
tetrahedron جسم چهار سطحی چهار ضلعی
watching پاییدن
stag پاییدن
to keep a look پاییدن
watches پاییدن
stags پاییدن
keep watch پاییدن
spy upon پاییدن
watch پاییدن
watched پاییدن
to keep an eyes on پاییدن
eyes دیدن پاییدن
eyeing دیدن پاییدن
eye دیدن پاییدن
eying دیدن پاییدن
surveillance پاییدن مبصری
to look sharp خوب پاییدن
quatrefoil چهار ترک چهار گوشه
quadrangles چهار گوش چهار دیواری
quadrangle چهار گوش چهار دیواری
qyaternary چهار واحدی چهار عضوی
guard پاییدن پاسداری کردن
guarding پاییدن پاسداری کردن
guards پاییدن پاسداری کردن
to look a bout اطراف کار را پاییدن
lookout مراقبت عمل پاییدن
lookouts مراقبت عمل پاییدن
invigilated شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilation پاییدن شاگردان هنگام امتحانات
invigilate شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilating شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilates شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
watch guard زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
to look round اطراف کار را دیدن یا پاییدن امکان چیزیی راسنجیدن
alert مراقب
alerts مراقب
lookouts مراقب
surveillant مراقب
lookout مراقب
watcher مراقب
attended با مراقب
watchers مراقب
observer مراقب
quivive مراقب
vigilantes مراقب
vigilante مراقب
vigilant مراقب
observers مراقب
oper eyed مراقب
observant مراقب
alerted مراقب
watch ful مراقب
care giver مراقب
wide-awake مراقب
wide awake مراقب
i was on the watch for it مراقب ان بودم
attended operation عملکرد با مراقب
onlookers مراقب تماشاگر
onlooker مراقب تماشاگر
automatic controller مراقب خودکار
watchful موافب مراقب
unattended operation عملکردبی مراقب
watchfulness مراقب پاسدار
watch it <idiom> مراقب باش
watch man پاسبان مراقب
tenty مراقب موافب
scrutator مراقب موشکاف
watchman پاسدار مراقب
watchmen پاسدار مراقب
unattended operation عملکرد بی مراقب
in the charge of <idiom> تحت مراقب یا نظارت
pinch pennies <idiom> مراقب پوست خودبودن
highbinder جاسوس یا مراقب دیگری
rivaling هم چشمی
eyepieces چشمی
eyepiece چشمی
rivalling هم چشمی
eyes چشمی
eye چشمی
eyeing چشمی
competition هم چشمی
ocular چشمی
competitions هم چشمی
rivals هم چشمی
eying چشمی
emulation هم چشمی
rivalship هم چشمی
becket چشمی
uniocular یک چشمی
rivaled هم چشمی
ophtalmic چشمی
rival هم چشمی
rivalled هم چشمی
monocular یک چشمی
Keep an eye on the children. چشمت به بچه ها با شد ( مراقب آنهاباش )
synchronizing limiter لامپ مراقب همزمان سازی
vied هم چشمی کردن
eye splice پیوند چشمی
eye چشمی طناب
vie هم چشمی کردن
bridling بند چشمی
emulative هم چشمی کننده
eyeing چشمی طناب
bridles بند چشمی
rival هم چشمی کننده
bridle بند چشمی
penuriousness تنگ چشمی
eyes of the ship چشمی ناو
entoptic درون چشمی
emulously ازروی هم چشمی
eying چشمی طناب
eyepiece عدسی چشمی
monocles عینک یک چشمی
rivaled هم چشمی کننده
monocle عینک یک چشمی
flemish eye چشمی بافته
eyes چشمی طناب
eyepieces عدسی چشمی
bridled بند چشمی
rivaling هم چشمی کننده
rivalling هم چشمی کننده
thimble چشمی فلزی
hawse pipe چشمی لنگر
binocular deprivation محرومیت دو چشمی
thimbles چشمی فلزی
three eyed union plate صفحه سه چشمی
emulating هم چشمی کردن با
monocular vision بینایی یک چشمی
monocular deprivation محرومیت یک چشمی
emulates هم چشمی کردن با
metascope دوربین تک چشمی
optic چشمی بصری
half-glasses عینک یک چشمی
thoroughfoot اتصال چشمی
emulated هم چشمی کردن با
thimble eye چشمی فلزی
emulate هم چشمی کردن با
bollard eye چشمی موت
emolously از روی هم چشمی
rivalled هم چشمی کننده
emulous هم چشمی کننده
ocular lens عدسی چشمی
bullrings چشمی سینه
bullring چشمی سینه
rivals هم چشمی کننده
soft eye چشمی ساده
vies هم چشمی کردن
sight check مقابله چشمی
vier هم چشمی کننده
watch/mind one's P's and Q's <idiom> مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
union plate صفحه چند چشمی
ophthalmic چشمی وابسته به چشم
eyeplate صفحه چشمی دار
eyebolt پیچ چشمی دار
eye bolt مهره چشمی دار
chock چشمی فلزی روی پل
british antilewisite نوعی پماد چشمی
running bow line چشمی زدن به طناب
binocular fusion در هم امیزی دید دو چشمی
bull nose چشمی سینه ناو
binocular disparity ناهمخوانی دید دو چشمی
reduced eye چشمی باریک شده
runner طناب چشمی دار
loup ذره بین چشمی
outrival در هم چشمی پیش افتادن از
runners طناب چشمی دار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com