Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 203 (11 milliseconds)
English	Persian
hammer	چوب حراج خوردن
hammered	چوب حراج خوردن
hammers	چوب حراج خوردن
Other Matches
puffer	کسی که در حراج از طرف صاحب مال مورد حراج شرکت میکند
swag	تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork	ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
bazaar	حراج
auctioning	حراج
auctions	حراج
sale by auction	حراج
public sale	حراج
licit	حراج
sales	حراج
outlets	حراج
auction	حراج
outlet	حراج
auctioned	حراج
sale	حراج
auctioneer	دلال حراج
dutch auction	حراج هلندی
to put up to a	حراج کردن
to sell by a	حراج کردن
to sell or pat up at a	حراج کردن
bids	پیشنهاد حراج
auctioneer	حراج کننده
resale	حراج مجدد
auctioneers	متصدی حراج
auctioneers	حراج کننده
auctioneers	حراج گذار
auctioneers	دلال حراج
auctioneer	حراج گذار
auctioneer	متصدی حراج
sell by auction	حراج کردن
sale price	قیمت حراج
outcries	حراج مزایده
bid	پیشنهاد حراج
confiscate	مصادره حراج
outcry	حراج مزایده
confiscating	حراج کردن
confiscating	مصادره حراج
confiscates	حراج کردن
confiscates	مصادره حراج
confiscate	حراج کردن
tripped	لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled	غلت خوردن معلق خوردن
tumbles	غلت خوردن معلق خوردن
trip	لغزش خوردن سکندری خوردن
trips	لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble	غلت خوردن معلق خوردن
pilefered shipment	کالای حراج شده
reserve price	قیمت پایه در حراج
pileferable	اقلام قابل حراج
auction sale	فروش به وسیله حراج
article of roup	اموال مورد حراج
sale by auction	فروش به وسیله حراج
auction of rug	حراج و مزایده فرش
salvage	حراج کردن حراجی
salvaged	حراج کردن حراجی
salvages	حراج کردن حراجی
salvaging	حراج کردن حراجی
bidder	پیشنهاد دهنده در حراج
bidders	پیشنهاد دهنده در حراج
grog	دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
auctioning	حراج کردن بمزایده گذاشتن
pilefered shipment	کالای فرسوده حراج شده
white sale <idiom>	حراج حوله ،پارچه کتان
auctioned	حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctions	حراج کردن بمزایده گذاشتن
clearance sale	فروش به منظور تصفیه حراج
clearance sales	فروش به منظور تصفیه حراج
auction	حراج کردن بمزایده گذاشتن
rummage sale	حراج هدایای تقدیمی بکلیسابرای امور خیریه
auction house	شرکی کهکارش برگزار کردن حراج باشد
auction sale without reserve	فروش به وسیله حراج بدون ذکر قیمت پایه
to drink wine	می خوردن شراب خوردن
gavels	چکش چوبی حراج کنندگان یاروسای انجمن ها چکش حراجی
gavel	[چکش چوبی قضات] چکش چوبی حراج کنندگان یاروسای انجمن ها چکش حراجی
to go with	خوردن به
glide	سر خوردن
glided	سر خوردن
glides	سر خوردن
budged	جم خوردن
to get outside of	خوردن
to fall aboard	خوردن
trundled	غل خوردن
to eat into	خوردن
trundle	غل خوردن
to drink water	اب خوردن
buckles	تا خوردن
buckled	تا خوردن
hurtle	خوردن
erodes	خوردن
to run a	خوردن
eroding	خوردن
to overload stomach	پر خوردن
to overfeed oneself	پر خوردن
to makea meal of	خوردن
budge	جم خوردن
trundling	غل خوردن
trundles	غل خوردن
buckle	تا خوردن
gliding	سر خوردن
erode	خوردن
hurtled	خوردن
hurtles	خوردن
eat	خوردن
stirred	جم خوردن
grubbed	خوردن
gluttonize	پر خوردن
grubs	خوردن
gormandize	پر خوردن
polish off	خوردن
knock against	خوردن به
lap vt	خوردن به
look back	سر خوردن
occlude	خوردن
grub	خوردن
eats	خوردن
slid	سر خوردن
budges	جم خوردن
hurtling	خوردن
eroded	خوردن
budging	جم خوردن
abutted	خوردن
abuts	خوردن
abut	خوردن
stir	جم خوردن
stirs	جم خوردن
stirrings	جم خوردن
baet	خوردن
manducate	و خوردن
cares	غم خوردن
corroding	خوردن
corrodes	خوردن
butts	خوردن
butted	خوردن
butt	خوردن
corrode	خوردن
hit	خوردن
To be crossed out ( eliminated , omitted ) .	خط خوردن
eating	خوردن
sampled	خوردن
sample	خوردن
cared	غم خوردن
care	غم خوردن
feed	خوردن
feeds	خوردن
corroded	خوردن
hits	خوردن
glut	پر خوردن
to break ones fast	خوردن
hitting	خوردن
to swear by all that is sacred	خوردن
gluts	پر خوردن
grudges	غبطه خوردن بر
wangles	تلولو خوردن
wangling	تلولو خوردن
swab	تاب خوردن
wangled	تلولو خوردن
plunge	غوطه خوردن
plunged	غوطه خوردن
plunges	غوطه خوردن
take	خوردن پنداشتن
takes	خوردن پنداشتن
wangle	تلولو خوردن
quaked	تکان خوردن
quake	تکان خوردن
swabs	تاب خوردن
grudged	غبطه خوردن بر
dive	غوطه خوردن
swayed	تاب خوردن
dived	غوطه خوردن
mess	غذا خوردن
messes	غذا خوردن
sway	تاب خوردن
lashes	شلاق خوردن
envy	غبطه خوردن
envying	غبطه خوردن
lash	شلاق خوردن
oaths	قسم خوردن
oath	قسم خوردن
grudge	غبطه خوردن بر
as easy as abc <idiom>	مثل آب خوردن
envies	غبطه خوردن
take aback	یکه خوردن
lose	شکست خوردن
loses	شکست خوردن
sways	تاب خوردن
lashed	شلاق خوردن
oscillate	تاب خوردن
collide	بهم خوردن
collided	بهم خوردن
collides	بهم خوردن
colliding	بهم خوردن
swear	سوگند خوردن
swear	قسم خوردن
swears	سوگند خوردن
swears	قسم خوردن
dine	ناهار خوردن
knot	گره خوردن
oscillated	تاب خوردن
oscillates	تاب خوردن
lament	تاسف خوردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com