English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
hockey چوگان بازی با اصول فوتبال
Other Matches
footballs توپ فوتبال فوتبال بازی کردن
football توپ فوتبال فوتبال بازی کردن
bandied چوگان بازی کچ
polo چوگان بازی
bandies چوگان بازی کچ
bandy چوگان بازی کچ
bandying چوگان بازی کچ
golf club چوگان گلف بازی
golf بازی چوگان یا گلف
chukker زمان 5/7 دقیقهای بازی چوگان
chukkar زمان 5/7 دقیقهای بازی چوگان
pall mall چوگان مخصوص بازی پال مال
football game بازی فوتبال
footballs بازی فوتبال
footballers فوتبال بازی کن
football بازی فوتبال
footballer فوتبال بازی کن
soccer بازی فوتبال
polo بازی یا مسابقه چوگان بین دو تیم چهارنفره و شش زمان 5/7 دقیقهای
to play football فوتبال بازی کردن
water polo بازی فوتبال ابی
to play soccer فوتبال بازی کردن
sand iron یکجور چوگان در بازی گلف که با ان گوی را از میان ریگ بلند میکنند
scrummage نوعی بازی فوتبال راگبی
scrum نوعی بازی فوتبال راگبی
scrums نوعی بازی فوتبال راگبی
speedball نوعی بازی شبیه فوتبال
he is a novice in football در بازی فوتبال تازه کار است
Football pool [British English] قماربازی روی نتیجه بازی تیمهای فوتبال
movement off-the-ball بازی بدون توپ [تمرین ورزش فوتبال]
rascalism اصول بی شرفی وحقه بازی
I am stiff with football. بعد از بازی فوتبال بدنم چوب شده ( خشک شده )
croquet بازی غیررسمی روی چمن با چوبی شبیه چوب چوگان و گویهای چوبی و 9 دروازه فلزی و 2 میله بصورت دور کردن گوی حریف با ضربه بوسیله تماس با گوی خود
sanitize مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
antinomian مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
polo stick چوگان
wicket چوگان
wickets چوگان
bat چوگان
mallet چوگان
bats چوگان
batted چوگان
battledore چوگان پهن
bat چوگان زدن
bats چوگان زدن
cleek چوگان سراهنی
batted چوگان زدن
battier چوگان مانند
battiest چوگان مانند
mallet field زمین چوگان
batty چوگان مانند
lacrosse چوگان سرپهن
pall mall گوی چوگان
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
putters چوگان دسته کوتاه
puttering چوگان دسته کوتاه
puttered چوگان دسته کوتاه
putter چوگان دسته کوتاه
mallet کلوخ کوب چوگان
bandies بحث کردن چوگان سر کج
bandy بحث کردن چوگان سر کج
hosel سرپیچ چوگان گلف
bandying بحث کردن چوگان سر کج
backhand stroke ضربت چوگان از پشت سر
play club دربازی گلف چوگان
bandied بحث کردن چوگان سر کج
indoor polo چوگان در تالار سرپوشیده
strike zone سیرمجاز گوی چوگان زن
pitch توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
pitches توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
sclaff سیلی نرم برزمین خوردن چوگان گلف
crosse چوگان پهنی که دربازی گلف بکار میرود
high goal polo چوگان بین تیمهای دارنده 91امتیاز تعادلی یا بیشتر
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
sclaff تماس چوگان بازمین قبل از خوردن به توپ ضربت مختصر
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
to catch out a batsman گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
soccer فوتبال
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
football fan [British English] طرفدار فوتبال
pigskin توپ فوتبال
left for ward در فوتبال پیشرو چپ
soccer fan [soccer supporter] [American English] طرفدار فوتبال
football توپ فوتبال
boot کفش فوتبال
playing fields زمین فوتبال
playing field زمین فوتبال
kick about فوتبال هردمبیل
eleven تیم فوتبال
canadian football فوتبال کانادایی
gridiron زمین فوتبال
gridition زمین فوتبال
soccer field زمین فوتبال
grid زمین فوتبال
association football اتحادیه فوتبال
elevens تیم فوتبال
football club [British Englisch] باشگاه فوتبال
grids زمین فوتبال
goalkeepers دروازه بان فوتبال
American football فوتبال آمریکایی [ورزش]
rules of football قوانین یا قواعد فوتبال
goalkeeper دروازه بان فوتبال
football hooligan خرابگر پر سر و صدای فوتبال
soccer ball throw پرتاب توپ فوتبال
indoor soccer فوتبال داخل سالن
football fan [American English] طرفدار فوتبال آمریکایی
six man football فوتبال دو تیم 6 نفره
signal caller مدافع 3/4 در فوتبال امریکایی
touchline خط اطراف زمین فوتبال
kick off شروع مسابقه فوتبال
to finish the ball into the net با توپ گل زدن [فوتبال]
Playing football is not my idea of fun . فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
lateral pass پاس توپ فوتبال از پهلو
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
Bureaucracy . Red tape . کاغذ بازی ( قرطاس بازی )
The football field must be marked out. زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
uprights تیرهای عمودی دروازه فوتبال امریکایی
flag football نوعی فوتبال با 6 تا 9 نفر درهر تیم
short ball شوت کردن کوتاه توپ [فوتبال]
football cleats کفش گل میخ دار فوتبال آمریکایی
long ball [شوت کردن بلند توپ] [فوتبال]
to keep the ball moving توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to let the ball do the work توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
high ball شوت کردن بالا توپ [فوتبال]
low ball شوت کردن پائین توپ [فوتبال]
fielder بازیکن میدان فوتبال وغیره صحرا نورد
punted توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن
grey cup مسابقه قهرمانی و جایزه اتحادیه فوتبال کانادایی
punts توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن
punt توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن
team area محدوده بین دو خط 53 یاردی در هر دو طرف زمین فوتبال امریکایی
yardage تعداد یاردهای بدست امده بازیگر یا تیم فوتبال امریکایی
teachings اصول
nitty-gritty اصول
teaching اصول
tenet اصول
principles اصول
ism : اصول
root اصول
roots اصول
doctrine اصول
ism اصول
doctrines اصول
technic اصول
broomball نوعی هاکی روی یخ بدون کفش اسکیت با جارو و توپ فوتبال
grimace ادا و اصول
economic principles اصول اقتصادی
grimaces ادا و اصول
grimacing ادا و اصول
theories اصول نظری
general principles اصول کلی
methodology علم اصول
grimaced ادا و اصول
methodologies علم اصول
politics اصول سیاسی
kinesiology اصول مکانیزم
accounting principles اصول حسابداری
abolitionist اصول بردگی
systems اصول وجود
systems روش اصول
tenet اصول مرام
system اصول وجود
system روش اصول
theory اصول نظری
technics اصول فنی
banking principles اصول بانکداری
functional اصول مبادی
chung shin اصول تکواندو
neodoxy اصول نوین
naziism اصول نازی
copernician system اصول کپرنیک
mutualism اصول همکاری
creationism اصول افرینش
mormonism اصول mormon ها
denial measures اصول ممانعت
modernism اصول امروزی
doctrines اصول حکمت
prineipal parts اصول فعل
technological اصول فنی
technologically اصول فنی
communism اصول اشتراکی
nazism اصول نازی
principles of economics اصول اقتصاد
constitutionalism اصول مشروطیت
principles of economy اصول اقتصاد
principles of religion اصول مذهب
doctrine اصول حکمت
monopolosm اصول انحصار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com