Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
to champ the bit
چیزیرابابی صبری تحمل کردن
Other Matches
nettle
ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
nettles
ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
too much of a good thing
غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
impatiently
ازروی بی صبری
impatience
بی صبری ناشکیبایی
impatient hours
ساعات نا شکیبایی یا بی صبری
pooh
علامت انزجار وبی صبری
hooted
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
hooting
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
hoots
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
hoot
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
undergone
تحمل کردن
abhide
تحمل کردن
undergoing
تحمل کردن
undergoes
تحمل کردن
undergo
تحمل کردن
vasbyt
تحمل کردن
thole
تحمل کردن
to bear out
تحمل کردن
support
تحمل کردن
suffers
تحمل کردن
suffered
تحمل کردن
suffer
تحمل کردن
stand
تحمل کردن
experiencing
تحمل کردن
experiences
تحمل کردن
experience
تحمل کردن
to give support to
تحمل کردن
put up with
تحمل کردن
sustains
تحمل کردن
withstanding
تحمل کردن
withstand
تحمل کردن
dree
تحمل کردن
dure
تحمل کردن
endure
تحمل کردن
endured
تحمل کردن
endures
تحمل کردن
tolerating
تحمل کردن
withstands
تحمل کردن
sustained
تحمل کردن
sustain
تحمل کردن
sit down under
تحمل کردن
bide
تحمل کردن
tolerate
تحمل کردن
tolerated
تحمل کردن
tolerates
تحمل کردن
withstood
تحمل کردن
lie down under
تحمل کردن
keep up
تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
stomaching
اشتها تحمل کردن
outstand
بیشتر تحمل کردن
stomach
اشتها تحمل کردن
stomached
اشتها تحمل کردن
stomachs
اشتها تحمل کردن
forces
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forborne
دست برداشتن تحمل کردن
comporting
جور بودن تحمل کردن
comported
جور بودن تحمل کردن
to suffer a loss
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
to sustain a loss
ضر ردادن تحمل خسارت کردن
comport
جور بودن تحمل کردن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
bears
تاب اوردن تحمل کردن
stick
پیچ درکار تحمل کردن
comports
جور بودن تحمل کردن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
bear
تقبل کردن تحمل کردن
brooks
تحمل کردن سازش کردن
brooked
تحمل کردن سازش کردن
bears
تقبل کردن تحمل کردن
brook
تحمل کردن سازش کردن
brooking
تحمل کردن سازش کردن
wheel load
فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
fanning
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
toleration
تحمل
endurance
تحمل
tolerances
تحمل
enduringness
تحمل
longanimity
تحمل
tolerance
تحمل
good humor
تحمل
passiveness
تحمل
impossible
[colloquial]
<adj.>
تحمل ناپذیر
fault tolerance
تحمل نقص
sufferable
تحمل پذیر
expected time
زمان تحمل
endurable
تحمل پذیر
impassibility
تحمل ناپذیری
frustration tolerance
تحمل ناکامی
good humouredly
با صبر و تحمل
insupportable
تحمل ناپذیر
intolerable
تحمل ناپذیر
intolerability
تحمل ناپذیری
forbearance
تحمل امساک
tolerator
تحمل کننده
tolerable
قابل تحمل
take it
<idiom>
تحمل مشکلات
weathers
تحمل یابرگزارکردن
supportable
قابل تحمل
sustainable
قابل تحمل
unbearable
تحمل ناپذیر
unbearably
تحمل ناپذیر
tolls
تحمل خسارت
tolerable
تحمل پذیر
weather
تحمل یابرگزارکردن
intolerance
عدم تحمل
abiding
تحمل کننده
forbore
تحمل کرد
intolerableness
تحمل نا پذیری
intolerancy
عدم تحمل
defrayal
تحمل هزینه
beyond bearing
غیرقابل تحمل
beyond bearing
تحمل ناپذیر
bearable
تحمل پذیر
bearing capacity
گنجایش تحمل
bearing capacity
فرفیت تحمل
bearing capacity
قدرت تحمل
toll
تحمل خسارت
tolling
تحمل خسارت
insufferable
تحمل ناپذیر
weathered
تحمل یابرگزارکردن
intolerantly
بدون تحمل متعصبانه
bearingly
از روی تحمل و بردباری
tolerance
حدود قابل تحمل
breaking load
حداکثر تحمل بار
stress tolerance
تحمل فشار روانی
unsustainable
<adj.>
غیر قابل تحمل
gameness
طاقت تحمل مصائب
taxpaying capacity
تحمل کل بار مالیات
fault tolerance
قدرت تحمل نقص
intolerable
غیر قابل تحمل
borne
تحمل کرده یاشده
tolerances
حدود قابل تحمل
intolerably
بطور تحمل ناپذیر
tolerably
بطور قابل تحمل
insupportably
بطور تحمل ناپذیر
insufferably
بطور تحمل ناپذیر
insufferable
تن در ندادنی غیر قابل تحمل
tail boom
پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
i am out of p with it
دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
tie
عضو تحمل کننده کشش
bearing
قسمت تحمل کننده بار
ties
عضو تحمل کننده کشش
at the top of one's bent
تا انجا که می توان تحمل کرد
smooth something over
<idiom>
بهتریا قابل تحمل تر شدن
(can't) stand
<idiom>
تحمل نکردن،دوست نداشتن
bete noire
ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
scaleweight
وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
tolerances
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
unbearably
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
unbearable
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
broad shoulders
نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
tolerance
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
overweight
تحمل وزن اضافه از طرف اسب
on line fault tolerant system
سیستم تحمل خرابی درون خطی
transients
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
transient
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
The nerves can only take so much .
اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
to see what
[mettle]
he is made of
<idiom>
تا ببینیم او
[مرد]
چقدر توانایی
[تحمل]
دارد
scale of weights
جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
penance
تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
eurytopic
دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
to gild the pill
چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
puncheon
ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
nobody can take work
[abuse]
indefinitely.
هیچ کس نمی تواند کار
[سو استفاده]
را به طور نامحدود تحمل بکند.
an athlete's body
[circulation]
can take a lot of punishment.
بدن
[گردش خون]
یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
braced
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
brace
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
dual
در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
incidence of taxation
تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com