Dictiornary-Farsi | چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (13 milliseconds)

English	Persian
to w anything out of a person	چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن


Other Matches

to w anything out of a person	چیزیرا ازکسی دراوردن
to cry halves	نصف چیزیرا ازکسی ادعاکردن
to take leave of any one	اجازه ازکسی گرفتن
to follow up the scent	رد چیزیرا گرفتن
to take the place of something	جای چیزیرا گرفتن
to be even witn any one	انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to take the a	بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
indisposed towards any one	بیزار ازکسی
to pose a question to any one	ازکسی سئوالی
to take the p of a person	ازکسی طرفداری کردن
toa a person about a thing	چیزی را ازکسی پرسیدن
to ask somebody a question	ازکسی سئوالی کردن
to take vengeance on a person	ازکسی انتقام کشیدن
let (someone) off the hook <idiom>	عذرخواهی کردن ازکسی
to draw one out	حرف ازکسی دراوردن
to thank any one in a	پیشاپیش ازکسی سپاسگزاری کردن
obtruncate	سر چیزیرا زدن
to look for anything	چیزیرا جستجوکردن
to rub a thing in	چیزیرا خورد
to a person for a thing	چیزی را ازکسی خواهش کردن یاخواستن
to buy a pig in a poke	چیزیرا ندیده خریدن
to fool with anything	چیزیرا انگلک کردن
tapping	سوراخ چیزیرا بنداوردن
tapped	سوراخ چیزیرا بنداوردن
tap	سوراخ چیزیرا بنداوردن
to from an idea of something	چیزیرا تصور کردن
debunks	احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking	احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunked	احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunk	احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
routes	مسیر چیزیرا تعیین کردن
route	مسیر چیزیرا تعیین کردن
to be incredulous of anything	چیزیرا دیر باور کردن
afterdate	تاریخ چیزیرا موخر گذاردن
to give one the straight tip	محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
gabber	ریشخند کن
momus	ریشخند
cajolement	ریشخند
irrision	ریشخند
ridiculing	ریشخند
blandishment	ریشخند
ridicules	ریشخند
ridicule	ریشخند
bamboozlement	ریشخند
ridiculed	ریشخند
have it in for someone <idiom>	نشان دادن سوء قصدوسوء نیت یا متنفربودن ازکسی
corkage	پولی که درمهمانخانه ازکسی میگیرندتابادهای راکه مال خودمهمان
to play with something	چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to pole any thing up or down	چیزیرا سوی بالایا پایین هل دادن
tare	وزن خالص چیزیرا احتساب کردن
to ram a thing intoa person	چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
cajolery	ریشخند گول
sarcasm	ریشخند سرزنش
to talk with the tongues of angels <idiom>	ریشخند کردن
wheedles	ریشخند کردن
blandish	ریشخند کردن
derisible	شایسته ریشخند
deridingly	ازروی ریشخند
jeer	ریشخند استهزاء
jeered	ریشخند استهزاء
jeering	ریشخند استهزاء
scoffs	ریشخند استهزاء
jeers	ریشخند استهزاء
scoff	ریشخند استهزاء
scoffed	ریشخند استهزاء
scoffing	ریشخند استهزاء
bamboozling	ریشخند کردن
wheedle	ریشخند کردن
to speak with a sweet tongue <idiom>	ریشخند کردن
sweet talk	ریشخند کردن
sneeringly	ریشخند کنان
scoffingly	ریشخند کنان
quizzable	قابل ریشخند
mockingly	ریشخند کنان
wheedling	ریشخند کردن
bamboozle	ریشخند کردن
bamboozled	ریشخند کردن
wheedled	ریشخند کردن
bamboozles	ریشخند کردن
blarney	ریشخند کردن
illude	ریشخند کردن
to palm off a thing on aperson	چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to inlay anything with gems	چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
to laugh to scorn	خندیدن به ریشخند کردن
insinuating	موذی ریشخند کننده
improviser	تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
stillage	چارچوب یاچارپایهای که چیزیرا روی ان می گذارندتاابش کشیده شود
cuittle	ریشخند کردن غلغلک دادن
improvisor	تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
to prick at something	بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
to press charges against someone	ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
to inlay gems in anything	چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
to pay a visit to any one	کردن ازکسی عیادت کردن
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
to make game of	مسخره کردن ریشخند کردن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
to impress a mark on something	نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
encumber	گرفتن
seized	گرفتن
encumbering	گرفتن
overtakes	گرفتن
encumbered	گرفتن
seizes	گرفتن
accompany	دم گرفتن
to lay a wager	گرفتن
overtake	گرفتن
to get at	گرفتن
withdraw	پس گرفتن
withdraws	پس گرفتن
corks	گرفتن
to hunt out	گرفتن
puddles	گل گرفتن
overtaken	گرفتن
accompanied	دم گرفتن
cork	گرفتن
encumbers	گرفتن
accompanies	دم گرفتن
to nestle oneself	جا گرفتن
resuming	از سر گرفتن
detracting	گرفتن
detracts	گرفتن
blinds	گرفتن
blinded	گرفتن
blind	گرفتن
wed	گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
takes	گرفتن
take	گرفتن
to take up	گرفتن
detracted	گرفتن
detract	گرفتن
to shut off	را گرفتن
resumes	از سر گرفتن
resumed	از سر گرفتن
resume	از سر گرفتن
situate	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
situating	جا گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
seize	گرفتن
deglutinate	گرفتن
lute	گل گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
indwell	جا گرفتن
infold	در بر گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
capturing	گرفتن
captures	گرفتن
capture	گرفتن
obturate	گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
tithe	ده یک گرفتن از
raclaim	پس گرفتن
adeem	پس گرفتن
catch on	گرفتن
receive	گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
despumate	کف گرفتن از
devest	گرفتن
disesteem	کم گرفتن
receives	گرفتن
false grip	گرفتن
get at	گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
grab	گرفتن
skim	کف گرفتن از
to break in	گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
to call back	پس گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
resumption	از سر گرفتن
recapturing	پس گرفتن
recaptures	پس گرفتن
to catch on	گرفتن
recaptured	پس گرفتن
recapture	پس گرفتن
to draw back	پس گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
skim	گرفتن کف
grabbed	گرفتن
holds	گرفتن
grabbing	گرفتن
hold	گرفتن
grabs	گرفتن
skims	گرفتن کف
skims	کف گرفتن از