Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
to from an idea of something
چیزیرا تصور کردن
Other Matches
to fool with anything
چیزیرا انگلک کردن
routes
مسیر چیزیرا تعیین کردن
to be incredulous of anything
چیزیرا دیر باور کردن
route
مسیر چیزیرا تعیین کردن
tare
وزن خالص چیزیرا احتساب کردن
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to inlay anything with gems
چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
to prick at something
بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
imaginable
تصور کردنی قابل تصور
imaginal
تصور کردنی قابل تصور
fancied
تصور کردن
supposes
تصور کردن
fancying
تصور کردن
fanciest
تصور کردن
to form a notion
تصور کردن
suppose
تصور کردن
trow
تصور کردن
fancies
تصور کردن
supposing
تصور کردن
fancy
تصور کردن
ween
تصور کردن
imagined
تصور کردن
coneive
تصور کردن
imagine
تصور کردن
imagining
تصور کردن
ideate
تصور کردن
imagines
تصور کردن
to picture to oneself
تصور کردن
to get the idea
تصور کردن
to inlay gems in anything
چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prefigure
از پیش تصور کردن
prefigures
از پیش تصور کردن
preconceive
قبلا تصور کردن
prefigured
از پیش تصور کردن
prefiguring
از پیش تصور کردن
misconceive
تصور غلط کردن
obtruncate
سر چیزیرا زدن
to look for anything
چیزیرا جستجوکردن
to follow up the scent
رد چیزیرا گرفتن
to rub a thing in
چیزیرا خورد
visualized
تجسم کردن تصور کردن
visualizes
تجسم کردن تصور کردن
visualising
تجسم کردن تصور کردن
visualises
تجسم کردن تصور کردن
visualised
تجسم کردن تصور کردن
visualize
تجسم کردن تصور کردن
visualizing
تجسم کردن تصور کردن
tapped
سوراخ چیزیرا بنداوردن
to w anything out of a person
چیزیرا ازکسی دراوردن
to take the place of something
جای چیزیرا گرفتن
tapping
سوراخ چیزیرا بنداوردن
tap
سوراخ چیزیرا بنداوردن
to buy a pig in a poke
چیزیرا ندیده خریدن
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
afterdate
تاریخ چیزیرا موخر گذاردن
to cry halves
نصف چیزیرا ازکسی ادعاکردن
to w anything out of a person
چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن
to pole any thing up or down
چیزیرا سوی بالایا پایین هل دادن
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to ram a thing intoa person
چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
stillage
چارچوب یاچارپایهای که چیزیرا روی ان می گذارندتاابش کشیده شود
improviser
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
to take the a
بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
improvisor
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
tablature
تصور
conception
تصور
imaginations
تصور
visualization
تصور
imagination
تصور
conceptions
تصور
visions
تصور
fictions
تصور
presumptions
تصور
imaginativeness
تصور
conceptualization
تصور
ideas
تصور ها
concepts
تصور ها
concept
تصور
internal conception
تصور
supposal
تصور
brainchild
تصور
vision
تصور
notional
تصور
notions
تصور
supposition
تصور
fancy
تصور
notion
تصور
fancies
تصور
presumption
تصور
suppositions
تصور
fancied
تصور
fiction
تصور
fanciest
تصور
fancying
تصور
ideas
تصور
idea
تصور
image
تصور خیالی
prefiguration
تصور قبلی
the power of imagination
قوه تصور
image
تصور سیما
phantasm
تصور خام
poetical imagination
تصور شاعرانه
vision
خیال تصور
legal fiction
تصور حقوقی
visions
خیال تصور
picture
تصور وصف
pictured
تصور وصف
images
تصور سیما
pictures
تصور وصف
picturing
تصور وصف
public image
تصور عمومی
images
تصور خیالی
if
فرض تصور
psychological make up
تصور باطنی
visionary
تصور غیرعملی
concepts
تصور کلی
inconceivable
تصور ناپذیر
inconceivable
تصور نکردنی
imaginative faculty
قوه تصور
plot
رسم تصور
stereotype
تصور قالبی
concept
تصور کلی
conceptive
تصور کننده
conceivability
قابلیت تصور
conceivable
تصور کردنی
stereotypes
تصور قالبی
misconceptions
تصور غلط
misconception
تصور غلط
visionaries
تصور غیرعملی
unpremediated
تصور نشده
plots
رسم تصور
whirligig
تصور واهی
plotted
رسم تصور
stereotyping
تصور قالبی
image force
قوه تصور
prejudication
تصدیق بلا تصور
idealization
تطبیق یا تطابق با تصور
ideologist
متخصص علم تصور
pejudgement
تصدیق بلا تصور
supposable
تصور کردنی مفروض
inconceivability
غیرقابل تصور بودن
gimcrack
تصور واهی نخودهراش
prejudgment
تصدیق بلا تصور
inconceivably
بطور غیرقابل تصور
incogitable
غیر قابل تصور
preconceptions
تصدیق بلا تصور
preconception
تصدیق بلا تصور
porenotion
تعصب بلا تصور
imaginably
بطور قابل تصور
porenotion
تصور پیش از وقت
conceptualize
تصور یا اندیشه چیزی راکردن
i imagine he is my friend
من تصور میکنم او دوست من است
i imagine him to be my friend
من تصور میکنم که او دوست من است
imaginative
دارای قوه تصور زیاد
idealistically
از روی اعتقاد به تصور وخیال
prefiguration or prefigurement
تشبیه از پیش تصور قبلی
ideally
بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
approve
تصور اینکه چیزی خوب است
idealism
خیال پرستی مسلک اصالت تصور
tabula rasa
فکر ساده وبدون تصور اطفال
approves
تصور اینکه چیزی خوب است
approving
تصور اینکه چیزی خوب است
anthropomorphism
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
idegraphy
علامت نویسی نمایش فکر یا تصور با نشان
lycanthrope
کسی که تصور میکند گرگ شده است
lycanthropy
تصور این که شخصی تبدیل به گرگ شده
think little of
<idiom>
تصور اینکه چیزی یا کسی مهم یا باارزش است
i have no idea of that
هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
material theory of heat
پندار مادیت نسبت بگرما تصور اینکه گرما ماده است
frame
بخشی از حافظه برای ذخیره سازی تصور پیش ز نمایش آن روی صفحه
MIP mapping
روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
to impress a mark on something
نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
graphics
در کامپیوتر که دستورات نرم افزاری را به سگنالهای الکتریکی تبدیل می کنند که گرافیک را روی صفحه تصور متصل نشان میدهد
infinity
حجم بسیار بسیار بزرگ که از بیشترین حد تصور هم بزرگتر باشد
ignisfatuus
روشنایی شبانه بر روی زمینهای باتلاقی که تصور میرفت ازاحتراق گازهای باتلاقی بوجودمیاید
Brontide
نوعی صدا
[صدایی خفه شده و آرام که در برخی از مناطق زلزله خیز، به خصوص در امتداد سواحل و روی دریاچه ها شنیده میشود و تصور میرود که به دلیل لرزشهای ضعیف زمین باشد.]
LCD
چاپگر کاغذ که از تابلوی CCD در مقابل نور روشن استفاده میکند تا تصاویری را روی رسانه حساس به عکس نشان دهد. تابلوی CCD عبور نور را متوقف میکند بجز در پیکس هایی که تصور را شرح می دهند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com