English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
get out of the way <idiom> چیزی به مانع نمانده
Other Matches
He just missed going to jail. چیزی نمانده بود بزندان بیافتد
I was literally ( nearly , almost ) kI'lled . I was within an ace of being kI'lled. چیزی نمانده بود کشته بشوم
he was all but adrowneed چیزی نمانده بودکه غرق شود
It is all over between them . They are thru with each other . بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
The darkest hour is that before the down. <proverb> تاریک ترین لیظه هنگامی است که چیزی به فجر نمانده است .
plene administravit بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to be a bar to something [somebody] مانع چیزی [کسی] شدن
prevention مانع رخ دادن چیزی شدن
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preventive آنچه مانع رویدادن چیزی شود
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
save all چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
to bar somebody from something [doing something] مانع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
out of <idiom> باقی نمانده
jam توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jams توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
There is no time left . دیگر وقتی نمانده
She has very little color. رنگ بصورتش نمانده
not a scrap is left ذرهای باقی نمانده است
hedgehog مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
I simply cant concentrate. حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
crest clearing محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
obstructor وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
hinder مانع
hindered مانع
set back مانع
hedge مانع
stumbling blocks مانع
stumbling block مانع
drawback مانع
clogs مانع
preventor مانع
hedged مانع
clog مانع
shackling مانع
hedges مانع
clogged مانع
constraint مانع
drawbacks مانع
shackles مانع
shackled مانع
shackle مانع
pull-backs مانع
bar مانع
hindrances مانع
snag مانع
strait jacket مانع
shield مانع
baulks مانع
baulking مانع
baulked مانع
hindrance مانع
bars مانع
pull-back مانع
encumbrances مانع
encumbrance مانع
pull back مانع
strait jackets مانع
snags مانع
obstacle مانع
snagging مانع
balks مانع
balking مانع
blocked مانع
massif مانع
massifs مانع
blocks مانع
hinders مانع
handicaps مانع
handicap مانع
hindering مانع
preventive مانع
block مانع
balked مانع
balk مانع
crest مانع
cresting مانع
crests مانع
shields مانع
masking مانع
restraints مانع
restraint مانع
barrier مانع
obstaele مانع
impediment مانع
barricades مانع
barricaded مانع
dead lock مانع
impediments مانع
stop مانع
stopped مانع
barricading مانع
repellents مانع
swimmingly بی مانع
hurdle مانع
flight مانع در دو
hurdle دو با مانع
hurdles مانع
impedient مانع
curtains مانع
flight مانع
hold back مانع
hurdles دو با مانع
impedimental مانع
stopping مانع
in the way مانع
dike مانع
barriers مانع
repellent مانع
interference مانع
impeditive مانع
degage بی مانع
barricade مانع
stops مانع
natural obstacle مانع طبیعی
stymie مانع شدن
resists مانع شدن
blocked مانع شدن
resisting مانع شدن
visual obstruction مانع دید
bulletproof ضد یا مانع گلوله
letted مانع شدن
bars مانع شدن
bar مانع نوشگاه
beach obstacle مانع ساحلی
bar مانع شدن
hurdler دونده دو با مانع
bars مانع نوشگاه
resisted مانع شدن
trade barrier مانع تجارت
to put off مانع شدن
stymies مانع شدن
antitank obstacle مانع ضد تانک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com