Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
I have something in my eye.
چیزی توی چشمم رفته.
Other Matches
damped wave
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).
آفتاب رفته است ( رفته بود )
to peter out
رفته رفته کوچک شدن
dwindles
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
رفته رفته کوچک شدن
dwindling
رفته رفته کوچک شدن
dwindle
رفته رفته کوچک شدن
I didnt sleep a wink.
خواب به چشمم نیامد
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
Get out of my face!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
Get out of my sight!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
Every thing swims before my eyes .
چشمم سیاهی می رود
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
it is all very well
دلم خوش ! چشمم روشن !
The moment I set eyes on you. ,
از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
It took place under my very eyes.
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
short tempered
از جا در رفته
by inches
رفته رفته
inchmeal
رفته رفته
gradually
<adv.>
رفته رفته
in process of time
رفته رفته
bit by bit
<adv.>
رفته رفته
by degrees
<adv.>
رفته رفته
dislocated
در رفته
frenetical
از جا در رفته
departed
رفته
gradually
رفته رفته
thrawart
در رفته
averaged
روی هم رفته
overall
رویهم رفته
consumptive
تحلیل رفته
frantic
ازکوره در رفته
emaciated
گوشت رفته
truncated soil
خاک رو رفته
consumptives
تحلیل رفته
unbridle
مهاردر رفته
exhausted
تحلیل رفته
averaging
روی هم رفته
averages
روی هم رفته
average
روی هم رفته
deep-set
فرو رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
pulled
تحلیل رفته
sunken
فرو رفته
chafed
پوست رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
jitters
از کوره در رفته
away
غایب رفته
smudgy
رنگ و رو رفته
frenzied
ازجا در رفته
by and large
<idiom>
روی هم رفته
windswept
بر باد رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
day a day
روی هم رفته
smudgier
رنگ و رو رفته
smudgiest
رنگ و رو رفته
weatherbeaten
رنگ و رو رفته
first and last
روی هم رفته
averagly
روی هم رفته
all told
روی هم رفته
all in all
روی هم رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
overseen
غلط رفته
defunct
ازبین رفته
on average
[on av.]
روی هم رفته
pallid
رنگ رفته
neater
شسته و رفته
he knew that i had gone
او میدانست که من رفته ام
neatest
شسته و رفته
on a par
روی هم رفته
iam bored
حوصله ام سر رفته
cavetto
[پخی تو رفته]
it has escaped my remembrance
از خاطرم رفته
in the a
روی هم رفته
retreating forehead
پیشانی تو رفته
i have been to paris
پاریس رفته ام
gone
<adj.>
از دست رفته
in the lump
روی هم رفته
averaged
روی هم رفته
neat
شسته و رفته
madding
از کوره در رفته
I'm glad he's gone.
خوشحالم که او رفته.
off shade
رنگ رفته
red-hot
ازجادر رفته
overalls
رویهم رفته
extinct
ازبین رفته
altogether
روی هم رفته
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
washed up
بکلی تحلیل رفته
revendication
استردادزمین ازدست رفته
saddle nose
بینی فرو رفته
ha-ha
دیوار فرو رفته
income forgone
درامداز دست رفته
As limp as a rag.
شل واز حال رفته
He is on leave of absence .
مرخصی رفته است
Have you been there recently (lately)
تازگیها آنجا رفته ای ؟
Vanished(shattered, dashed) hopes.
امیدها ی بر باد رفته
retreating chin
چانه عقب رفته
palest
رنگ رفته بی نور
neat
شسته و رفته مرتب
neater
شسته و رفته مرتب
neatest
شسته و رفته مرتب
lost
از دست رفته ضایع
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
lorn
از دست رفته بربادرفته
advanced pawn
پیاده پیش رفته
lost chain
زنجیره از دست رفته
powers
توان از دست رفته
powering
توان از دست رفته
powered
توان از دست رفته
power
توان از دست رفته
pale
رنگ رفته بی نور
paler
رنگ رفته بی نور
tacky
رنگ ورو رفته
he must have gone
باید رفته باشد
he is off to the war
رفته است به جنگ
forged side
سطح فرو رفته
furibund
اشفته ازجادر رفته
what is done cannot be undone
اب رفته بجوی برنمیگردد
I feel pins and needles in my foot.
پایم خواب رفته
we cannot undo the past
اب رفته بجوی برنمیگردد
you are mistaken
خطا رفته اید
immersed in debt
فرو رفته در فرض
sunken eyes
چشمان فرو رفته
macaroni
ماکارونی جوان خارج رفته
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
Time hangs heavily on my hands.
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
I have lost a lot of blood.
خون زیادی از من رفته است
lost causes
جنبش یا آرمان از دست رفته
wear off
فرسوده و از بین رفته شدن
lost cause
جنبش یا آرمان از دست رفته
the cork went off with apop
چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
ingesta
موادی که داخل بدن رفته
lost
از دست رفته تلف شده
He wont be back for another six months.
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
sold
فروخته شده بفروش رفته
up to the ears
غرق سرا پا فرو رفته
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
intake
جای ابگیری نیروی بکار رفته
shopworn
کهنه ورنگ رفته در اثرماندن در مغازه
My brother has gone abroad.
برادرم رفته خارجه
[خارج از کشور]
She wI'll be a loser if she refuses.
اگر قبول نکند از کیسه اش رفته
to join the majority
رفتن بجایی که بیشترمردم رفته اند
To make amends to someone for an injury.
وقت از دست رفته جبران کردن
intakes
جای ابگیری نیروی بکار رفته
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone .
نمی دانم کدام گوری رفته است
It is an absolute chaos.
همه رشته کارها از دست در رفته است
applied
برای هدف معین بکار رفته کاربسته
sell-outs
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
sell-out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
i p that they are both gone
احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند
cost of sales
قیمت تمام شده کالای فروش رفته
drags
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
dragged
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
drag
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
Vxtreme
قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت
mattoid
کسیکه مغز غیر عادی داردولی روی هم رفته خل است
quasi
بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است
gapeworm
یکجورکرم که درگلوی مرغ رفته راه نفس کشیدن انرامی بند د
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
poppyhead
تزئیناتی بشکل سرگل شقایق که درمعماری سبک گوتیک درکلیساها بکار رفته
Cinquecento
[واژه ای که در قرن شانزدهم ایتالیا در هنر و معماری رنسانس بکار می رفته است.]
weathered rocks
خاره هایی که در تحت تاثیرهوا خردشده اند یا رنگ انها رفته است
Nothing can.compensate for the loss ones health.
هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com