English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
to a person for a thing چیزی را ازکسی خواهش کردن یاخواستن
Other Matches
toa a person about a thing چیزی را ازکسی پرسیدن
to ask somebody to say a few words خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
let (someone) off the hook <idiom> عذرخواهی کردن ازکسی
to take the p of a person ازکسی طرفداری کردن
to ask somebody a question ازکسی سئوالی کردن
to thank any one in a پیشاپیش ازکسی سپاسگزاری کردن
to press charges against someone ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
debunked احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunk احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunks احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
to pay a visit to any one کردن ازکسی عیادت کردن
asking خواهش کردن
beg خواهش کردن
begged خواهش کردن
asks خواهش کردن
begs خواهش کردن
ask خواهش کردن
asked خواهش کردن
to make a r. for something چیز یرا خواهش کردن
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
indisposed towards any one بیزار ازکسی
to pose a question to any one ازکسی سئوالی
to take vengeance on a person ازکسی انتقام کشیدن
to take leave of any one اجازه ازکسی گرفتن
to w anything out of a person چیزیرا ازکسی دراوردن
to draw one out حرف ازکسی دراوردن
to w anything out of a person چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن
to cry halves نصف چیزیرا ازکسی ادعاکردن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
have it in for someone <idiom> نشان دادن سوء قصدوسوء نیت یا متنفربودن ازکسی
corkage پولی که درمهمانخانه ازکسی میگیرندتابادهای راکه مال خودمهمان
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
request خواهش
requested خواهش
requests خواهش
requesting خواهش
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
at the request of به خواهش [به درخواست]
wills خواهش ارزو
it is my wish that خواهش من اینست که
willed خواهش ارزو
close the door please خواهش دارم
will خواهش ارزو
wishes ارزو خواهش
wish ارزو خواهش
wished ارزو خواهش
requester خواهش کننده
appetence or tency اشتیاق خواهش طبیعی
d. wish خواهش هنگام مردن
d. of a request عدم قبول خواهش
Have a seat, please! خواهش میکنم بفرمایید !
please take a seat خواهش میکنم بفرمایید
what is your pleasure خواهش شما چیست
horny <adj.> مطیع خواهش نفس
i humbly request that خواهش عاجزانه دارم که ...
randy [British E] <adj.> مطیع خواهش نفس
do tell me خواهش دارم بمن بگویید
Please be my guest. خواهش می کنم مهمان من با شید
please dont forget it خواهش دارم فراموش نکنید
thank tou for that book خواهش دارم ان کتاب را به من بدهید
what is your will? خواهش یا میل یا خواسته شما چیست
Please take that bag. خواهش میکنم آن کیف را برایم بیاورید.
pray consider my case خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
now nonsense now خواهش میکنم چرند گفتن رابس کن
His request was in the nature of a command. خواهش اوحالت حکم ودستور را داشت
Have a seat, please! خواهش میکنم روی صندلی بشینید!
Please take my suitcase. خواهش میکنم چمدانم را برایم بیاورید.
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
Please send me information on ... خواهش میکنم اطلاعات را برایم در مورد ... ارسال کنید.
Please take this luggage. خواهش میکنم این اسباب و اثاثیه را برایم بیاورید.
would you mind ringing اگر زحمت نیست خواهش میکنم زنگ را بزنید
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
Would you let me know before we get to Durham? ممکن است خواهش کنم قبل از رسیدن به شهر دورهام مرا خبر کنید؟
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
deducted کم کردن چیزی از کل
to cut something چیزی را کم کردن
fills پر کردن چیزی
defrosting یخ چیزی را اب کردن
fill پر کردن چیزی
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
deducting کم کردن چیزی از کل
to reason out something چیزی را حل کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
deducts کم کردن چیزی از کل
to work out something چیزی را حل کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
make something do با چیزی تا کردن
make do with something با چیزی تا کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
to smell at something چیزی را بو کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
meanest مشخص کردن چیزی
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
to live through something چیزی را تحمل کردن
meaner مشخص کردن چیزی
replacing چیزی را تعویض کردن
replaces چیزی را تعویض کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
replaced چیزی را تعویض کردن
preparations آماده کردن چیزی
demystify سر چیزی را برطرف کردن
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
mean مشخص کردن چیزی
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to demonstrate against something بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to make something چیزی را درست کردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
to touch something لمس کردن چیزی
demystified سر چیزی را برطرف کردن
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
to book something چیزی را رزرو کردن
to reason out something چیزی رامعین کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com