Total search result: 201 (37 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to a person for a thing |
چیزی را ازکسی خواهش کردن یاخواستن |
|
|
Other Matches |
|
toa a person about a thing |
چیزی را ازکسی پرسیدن |
to ask somebody to say a few words |
خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند |
let (someone) off the hook <idiom> |
عذرخواهی کردن ازکسی |
to take the p of a person |
ازکسی طرفداری کردن |
to ask somebody a question |
ازکسی سئوالی کردن |
to thank any one in a |
پیشاپیش ازکسی سپاسگزاری کردن |
to press charges against someone |
ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن] |
debunked |
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن |
debunking |
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن |
debunk |
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن |
debunks |
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن |
to pay a visit to any one |
کردن ازکسی عیادت کردن |
asking |
خواهش کردن |
beg |
خواهش کردن |
begged |
خواهش کردن |
asks |
خواهش کردن |
begs |
خواهش کردن |
ask |
خواهش کردن |
asked |
خواهش کردن |
to make a r. for something |
چیز یرا خواهش کردن |
egg (someone) on <idiom> |
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
indisposed towards any one |
بیزار ازکسی |
to pose a question to any one |
ازکسی سئوالی |
to take vengeance on a person |
ازکسی انتقام کشیدن |
to take leave of any one |
اجازه ازکسی گرفتن |
to w anything out of a person |
چیزیرا ازکسی دراوردن |
to draw one out |
حرف ازکسی دراوردن |
to w anything out of a person |
چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن |
to cry halves |
نصف چیزیرا ازکسی ادعاکردن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
to be even witn any one |
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن |
have it in for someone <idiom> |
نشان دادن سوء قصدوسوء نیت یا متنفربودن ازکسی |
corkage |
پولی که درمهمانخانه ازکسی میگیرندتابادهای راکه مال خودمهمان |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
request |
خواهش |
requested |
خواهش |
requests |
خواهش |
requesting |
خواهش |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
at the request of |
به خواهش [به درخواست] |
wills |
خواهش ارزو |
it is my wish that |
خواهش من اینست که |
willed |
خواهش ارزو |
close the door please |
خواهش دارم |
will |
خواهش ارزو |
wishes |
ارزو خواهش |
wish |
ارزو خواهش |
wished |
ارزو خواهش |
requester |
خواهش کننده |
appetence or tency |
اشتیاق خواهش طبیعی |
d. wish |
خواهش هنگام مردن |
d. of a request |
عدم قبول خواهش |
Have a seat, please! |
خواهش میکنم بفرمایید ! |
please take a seat |
خواهش میکنم بفرمایید |
what is your pleasure |
خواهش شما چیست |
horny <adj.> |
مطیع خواهش نفس |
i humbly request that |
خواهش عاجزانه دارم که ... |
randy [British E] <adj.> |
مطیع خواهش نفس |
do tell me |
خواهش دارم بمن بگویید |
Please be my guest. |
خواهش می کنم مهمان من با شید |
please dont forget it |
خواهش دارم فراموش نکنید |
thank tou for that book |
خواهش دارم ان کتاب را به من بدهید |
what is your will? |
خواهش یا میل یا خواسته شما چیست |
Please take that bag. |
خواهش میکنم آن کیف را برایم بیاورید. |
pray consider my case |
خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید |
now nonsense now |
خواهش میکنم چرند گفتن رابس کن |
His request was in the nature of a command. |
خواهش اوحالت حکم ودستور را داشت |
Have a seat, please! |
خواهش میکنم روی صندلی بشینید! |
Please take my suitcase. |
خواهش میکنم چمدانم را برایم بیاورید. |
to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
Please send me information on ... |
خواهش میکنم اطلاعات را برایم در مورد ... ارسال کنید. |
Please take this luggage. |
خواهش میکنم این اسباب و اثاثیه را برایم بیاورید. |
would you mind ringing |
اگر زحمت نیست خواهش میکنم زنگ را بزنید |
fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
Would you let me know before we get to Durham? |
ممکن است خواهش کنم قبل از رسیدن به شهر دورهام مرا خبر کنید؟ |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
lyophilization |
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا |
flavorings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavourings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavouring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavoring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
prejudge |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudged |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
to prescribe something [legal provision] |
چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق] |
prejudging |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudges |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
to tarnish something [image, status, reputation, ...] |
چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ] |
to pull off something [contract, job etc.] |
چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی] |
set loose <idiom> |
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن |
referred |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
fraise |
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن |
premeditate |
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن |
refers |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
to pirate something |
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن] |
refer |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
quantifies |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
cession |
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری |
quantified |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantify |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
to instigate something |
چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ] |
quantifying |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
valuate |
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن |
to throw light upon |
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن |
denounced |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounce |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denouncing |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounces |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
beck |
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی |
minds |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
references |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
briefest |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
briefer |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
minding |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
mind |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
briefed |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
brief |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
reference |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
to beg for a thing |
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن |
deducted |
کم کردن چیزی از کل |
to cut something |
چیزی را کم کردن |
fills |
پر کردن چیزی |
defrosting |
یخ چیزی را اب کردن |
fill |
پر کردن چیزی |
to cut back [on] something |
چیزی را کم کردن |
deducting |
کم کردن چیزی از کل |
to reason out something |
چیزی را حل کردن |
to cut down [on] something |
چیزی را کم کردن |
deducts |
کم کردن چیزی از کل |
to work out something |
چیزی را حل کردن |
defrosts |
یخ چیزی را اب کردن |
make something do |
با چیزی تا کردن |
make do with something |
با چیزی تا کردن |
deduct |
کم کردن چیزی از کل |
to smell at something |
چیزی را بو کردن |
defrosted |
یخ چیزی را اب کردن |
defrost |
یخ چیزی را اب کردن |
to throw something overboard |
چیزی را ول کردن |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
meanest |
مشخص کردن چیزی |
to think over something |
بازاندیشی کردن چیزی |
to mull over something |
بازاندیشی کردن چیزی |
to live through something |
چیزی را تحمل کردن |
meaner |
مشخص کردن چیزی |
replacing |
چیزی را تعویض کردن |
replaces |
چیزی را تعویض کردن |
try (something) out <idiom> |
امتحان کردن(چیزی) |
replaced |
چیزی را تعویض کردن |
preparations |
آماده کردن چیزی |
demystify |
سر چیزی را برطرف کردن |
demystifying |
سر چیزی را برطرف کردن |
to work out something |
حل چیزی را پیدا کردن |
mean |
مشخص کردن چیزی |
to deny somebody something |
چیزی را از کسی رد کردن |
to demonstrate against something |
بر ضد چیزی تظاهرات کردن |
to make something |
چیزی را درست کردن |
pass on <idiom> |
رد کردن چیزی که دیگر |
to touch something |
لمس کردن چیزی |
demystified |
سر چیزی را برطرف کردن |
demystifies |
سر چیزی را برطرف کردن |
to throw something overboard |
چیزی را ترک کردن |
to book something |
چیزی را رزرو کردن |
to reason out something |
چیزی رامعین کردن |