Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
To view something approvingly ( favourably ) .
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
Other Matches
view favourably
با نظر مساعد نگریستن
propitiously
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
inclinable to something
مساعد برای چیزی
gaping stock
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
gape seed
چیزی که مایه حیرت وموجب خیره نگریستن گرد د
to agree on something
موافق بودن با چیزی
argue
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argues
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
glom
نگریستن
peering
بدقت نگریستن
to look fixedly
خیره نگریستن
peered
بدقت نگریستن
peer
بدقت نگریستن
to look at each other
به یکدیگر نگریستن
towardly
مساعد
friendlies
مساعد
friendliest
مساعد
friendly
مساعد
propitious
مساعد
auspicious
مساعد
favourable
مساعد
favorable
مساعد
inclinable
مساعد
adjutants
مساعد
fortunate
مساعد
large hearted
مساعد
friendlier
مساعد
furthersome
مساعد
favouring or vor
مساعد
adjutant
مساعد
regards
وابسته بودن به نگریستن
look down on
<idiom>
با نظر حقارت نگریستن
regarded
وابسته بودن به نگریستن
look
نگاه کردن نگریستن
looked
نگاه کردن نگریستن
looks
نگاه کردن نگریستن
regard
وابسته بودن به نگریستن
fairly
بطور مساعد
favourableness
مساعد بودن
good fortune
بخت مساعد
favourable
جواب مساعد
prosperouly
بطور مساعد
auspiciousness
مساعد بودن
auspiciously
بطور مساعد
tailwind
باد مساعد
tailwinds
باد مساعد
conducive
سودمند مساعد
look down on someone
<idiom>
باحقارت واحساس برتری نگریستن
To look down on someone.
کسی را به چشم حقارت نگریستن
receptors
ستاره مساعد گیرنده
receptor
ستاره مساعد گیرنده
favourably
بطور مساعد یا مطلوب
to look at
نگاه کردن به
[نگریستن به]
[به نظر آمدن]
To weep over ones misfortunes.
به بد بختی ها ( بد بیار یهای ) خود نگریستن
have one's ass in a sling
<idiom>
دریک وضع نا مساعد بودن
vambrace
ساعد پوش زره مساعد
talk up
بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
favorable balance of trade
موازنه مساعد بازرگانی تراز مثبت تجاری
agreeably to
موافق
agreed
موافق
compatible
<adj.>
موافق
non concurrent
نا موافق
in keeping
موافق
prosodial
موافق
prosodiacal
موافق
consilient
موافق
accordant
موافق
in suit with
موافق
in suit with
موافق با
textually
موافق نص
congruent
موافق
sympathetic
موافق
consentaneous
موافق
consentient
موافق
respondents
موافق
attuned
موافق
respondent
موافق
amicable
موافق
according
موافق
sympathizers
موافق
compliant
موافق
attune
موافق
sympathizer
موافق
compossible
<adj.>
موافق
sympathisers
موافق
congruous
موافق
pro-
له موافق
pro
له موافق
concordant
موافق
incompatible
نا موافق
haustellate
دارای الت مکنده مربوط به حشرات مکنده مساعد برای مکیدن
disagreed
موافق نبودن
friendly
مهربان موافق
non placer
موافق نیستم
truly
موافق باحقایق
satisfactorily
موافق دلخواه
after one's will
موافق میل
favourable
موافق مطلوب
go along
موافق بودن
compatibly
بطور موافق
palatably
موافق ذائقه
prorenata
شخص موافق
prorenata
نسبت موافق
placet
رای موافق
shaken
موافق شیوه
after ones own heart
موافق دلخواه
quarter wind
باد موافق
rationally
موافق عقل
in accordance with
مطابق موافق
adapt
موافق بودن
string along
موافق بودن
accomodating
راحت موافق
at will
موافق میل
consistently
بطور موافق
to my satisfaction
موافق دلخواه من
harmoniously
بطور موافق
disagrees
موافق نبودن
fair tide
جریان اب موافق
agonist muscle
عضله موافق
fair wind
باد موافق
see eye to eye
<idiom>
موافق بودن
to go along
موافق بودن
yea
رای موافق
friendlier
مهربان موافق
fellow countryman
موافق کردن
disagree
موافق نبودن
disagreeing
موافق نبودن
fellow countryman
موافق شدن
friendliest
مهربان موافق
friendlies
مهربان موافق
to incline on's ear
با نظر مساعد گوش دادن گوش فرا گرفتن
concurring opinion
رای موافق مشروط
cronies
رفیق موافق هم اطاق
genetically
موافق علم پیدایش
naturalistic
موافق با اصول طبیعی
scientifically
موافق اصول علمی
harmonious
موزون سازگار موافق
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
accommodatingly
بطور موافق راحت
comkpliant
موافق اجابت کننده
geometrically
موافق علم هندسه
geodetically
موافق قاعده پیمایش
genealogically
موافق شجره نامه
quite the thing
موافق سبک روز
crony
رفیق موافق هم اطاق
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
to bring in to line
وفق دادن موافق
physically
موافق علم فیزیک
to a toa praposal
باپیشنهادی موافق بودن
in tune
<idiom>
با یکدیگر موافق بودن
weatherly
حرکت در مسیر باد دارای باد مساعد
adapting
وفق دادن موافق بودن
adapts
وفق دادن موافق بودن
she always had her way
همیشه موافق میل اوعمل می شد
agrees
موافقت کردن موافق بودن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
pros and cons
موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonized
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes
موافق کردن هم اهنگ شدن
agree
موافقت کردن موافق بودن
harmonises
موافق کردن هم اهنگ شدن
physiognomically
موافق علم قیافه شناسی
harmonizing
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised
موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
harmonize
موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi
ضربه دست موافق ایستادن
gastronomically
موافق علم خوب خوردن
fall in
مطابقت کردن موافق شدن
in obdience to
برای اطاعت از موافق امر
physico theology
حکمت الهی موافق اصول طبیعی
I agree with you completely.
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
pragmatize
موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
concurrent
دریک وقت واقع شونده موافق
keep up with the times
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
irish bull
بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
homosexual
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
The pros and cons ( of something ) .
جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
homosexuals
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
accordantly
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
chronologize
بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
packaged
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
package
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically
موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
packs
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
layers
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layer
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com