English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
foist چیزی را بجای دیگری جا زدن
Other Matches
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
wick چیزی که بجای فتیله بکار رود
wicks چیزی که بجای فتیله بکار رود
spot bowler بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
brunch غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهارصرف شود
brunches غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهارصرف شود
converted تغییر چیزی به دیگری
converting تغییر چیزی به دیگری
converts تغییر چیزی به دیگری
convert تغییر چیزی به دیگری
put words in one's mouth <idiom> چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
overlapped پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
overlaps پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
overlap پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
to exchange something [for something] مبادله کردن [چیزی را با چیز دیگری]
lead in چیزی که به چیز دیگری منتهی شود
to exchange something [for something] معاوضه کردن [چیزی را با چیز دیگری]
percuss بازدن انگشت یا الت دیگری چیزی را ازمودن
encapsulated چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
douse دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
(in) care of someone <idiom> فرستادن چیزی برای کسی ازروی آدرس شخص دیگری
doused دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowsed دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douses دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dousing دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowses دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
usenet که هرکاربر میتواند پیامی بیفزاید یا به پیام دیگری چیزی اضافه کند
overlaps جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
off print چاپ دوم باره چیزی که ازمجله یا نگارشهای دیگری گرفته شده باشد
overlap جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlapped جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
good riddance to bad rubbish <idiom> وقتی تو خوشحالی از اینکه چیزی یا کسی به جای دیگری برده بشه یا فرستاده بشه
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
countersignature امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
in return for بجای
in the room of بجای
in payment of بجای
instead of بجای
vice بجای
vice- بجای
in lieu of بجای
in his stead بجای او
per pro بجای
lieu بجای
Instead of you بجای تو
vises بجای
vices بجای
in exchange for بجای
to pass for قلمدادشدن بجای
instead of celebrating بجای جشن
in somebody's place بجای کسی
quid pro quos بجای عوض
for بجای از طرف
he succeeded his father بجای پدرنشست
instead of <conj.> بجای [بعوض]
elsewhere بجای دیگر
instead بجای اینکه
in place of بجای درعوض
quid pro quo بجای عوض
stead بجای بعوض
instead of the other way around بجای برعکس این
take your mirks فرمان بجای خود
on your marks فرمان بجای خود
O.K. اصط لاحی که بجای
instead of the reverse بجای وارونه این
instead of vice versa بجای برعکس این
back to your seats برگردید بجای خود
impersonify بجای شخص گرفتن
were i in his skin اگر بجای او بودم
hardwired connection می بجای ورودی و سوکت
he could p for an englishman بجای یک نفرانگلیسی قلمداد میشود
If I were in your place. . . اگر بجای شما بودم …
ghost-writers کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
push pass پاس با فشارچوب بجای ضربه
instead of doing بجای اینکه انجام بدهند
ghost-writer کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
phraseography نشان گذاری بجای عبارت
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
instead of working بجای اینکه او کار بکند
I wI'll sign for him . من بجای اوامضاء خواهم کرد
ghost writer کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
Ferdowsi left a good name behind. نام نیکی از فردوسی بجای مانده
things have come to a pretty pass کار بجای باریک رسیده است
to touch ground بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
recuperation عمل برگرداندن لوله بجای خود
to take the fall for somebody مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
rational dress نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
enallage بکاربردن صیغهای بجای صیغه دیگر
eat the ball اسیر شدن با توپ بجای پرتاب
ampersand کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
conscription of weath گرفتن پول و مال بجای سرباز
i wish you would go بجای ماضی استمراری در موردتمنی یا ارزو
pinsetter وسیله گذاشتن میلههای بولینگ بجای خود
pinspotter وسیله گذاشتن میلههای بولینگ بجای خود
oafs بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
ventriloquistic کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
to make one's mark مشهور شدن نشان بجای امضا گذاشتن
cheat تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
cheated تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
oaf بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
succedaneum دوایی که بجای دوای دیگر تجویز شود
whipping boy بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه
He left a great name behid him . نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
ventriloquists کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
persepolis شهر باستانی که بعداشهر استخر بجای ان ساخته شد
overstand بیش از حد ماندن قایق در یک مسیر بجای چرخاندن
put the ball on the floor به زمین انداختن توپ کریکت بجای بل گرفتن
commodity money پولی که در تهاتر بجای کالابه کار رود
ant : پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف < و>درعوض < و >بجای < وغیره
ants : پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف < و>درعوض < و >بجای < وغیره
ventriloquist کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
grillage شبکهای از تیرهای سنگین که بجای پی ساختمان قرارمیدهند
cheats تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
rickshaw کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
rickshaws کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
ricksha کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
ack علامتی در ارتباطات و بی سیم و تلفن که بجای حرف A بکارمیرود
scratch pads یک حافظه کوچک و سریع که بجای ثبات ها بکار می رود
mutual terms شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
order arms فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
scratch pad یک حافظه کوچک و سریع که بجای ثبات ها بکار می رود
designated hitter بازیگر تعیین شده بعنوان توپزن بجای توپ انداز
Molotov cocktail بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود
mince pies نوعی دسرغذا که بجای میوه دران گوشت قرار دارد
manrope طناب کنار نردبان که بجای نرده یا دستگیره بکار میرود
mince pie نوعی دسرغذا که بجای میوه دران گوشت قرار دارد
anti :پیشوندهاییست بمعنی >ضد< و>مخالف < و >درعوض < و>بجای < و غیره مثل :NTIchrist A
hendiadys عطف دوکلمه بجای استعمال صفت وموصوف مانندپیالههای زرین
light هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
Molotov cocktails بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود
the piping time زمان صلح که بجای موزیک جنگی نی وسازهای دیگرمی نوازند
wampun خر مهرهای که هندیهای امریکای شمالی بجای زر وزیور بکار می برند
interior label بجای اینکه برچسب خارجی یا فیزیکی روی محفظه باشد
hydroplanes نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
hydroplaned نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
hydroplane نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
anth :پیشوندهاییست بمعنی >ضد<و >مخالف < و >درعوض <و>بجای < و غیره مثل :ANTIchrist
kinnikinnic برگ وپوست برخی گیاهان که هندیهای امریکایی بجای تنباکوبکارمیبرند
lighted هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
lightest هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
hydroplaning نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
rebounded دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounding دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebound دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
grillage شبکهای از تیرهای سنگین که در جاهای سست بجای پی ساختمان قرار میدهند
rebounds دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
jelutong ماده رزینی درخت شاهدانه ک ه بجای صمغ ادامس بکار میرود
netball بازی شبیه به والیبال با گرفتن و انداختن توپ بجای ضربه زدن
puncheon ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
wampumpeag صدف براق وزیبایی که سرخ پوستان امریکایی بجای پول مصرف میکردند
antimatter جسمی که حاوی مادهء ضد خود نیز باشد مثل ضدالکترون بجای الکترون
kauri کاج بلند زلاند جدیدکه صمغ ان برای روغن جلاو بجای کهربابکارمیرود
wampum صدف براق و زیبایی که سرخ پوستان امریکایی بجای پول مصرف میکردند
Use this command to send the output to a file instead of to the screen. برای فرستادن بازده به یک فایل بجای به صفحه نمایش این دستور را بکار ببرید.
hi فریاد خوش امد مثل هالو وچطوری و همچنین بجای اهای بکار میرود
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
partial carry فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com