English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
To treat something as a joke چیزی را بشوخی گرفتن
Other Matches
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
playfully بشوخی
quizzingly بشوخی
espiegle بشوخی
wittily بشوخی
jokingly بشوخی
in sport بشوخی
in fun بشوخی
humorously بشوخی
To laugh it off . To make a joke of it . بشوخی بر گزارکردن
facetiously بشوخی بطورلطیفه یابذله بطورفکاهی
to obtain something گرفتن چیزی
dehydrate اب چیزی را گرفتن
dehumidify نم چیزی را گرفتن
to get [hold of] something گرفتن چیزی
to bring something گرفتن چیزی
I said it in fun (jest). اینرو ( این حرف را ) بشوخی زدم
to seize something [from somebody] چیزی را گرفتن [از کسی]
grabs گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
to have your share of something [negative] چیزی [بدی] را گرفتن
To take delivery of something. چیزی را تحویل گرفتن
to turn a blind eye to something چیزی را نادیده گرفتن
to let something slip چیزی را نادیده گرفتن
grips محکم گرفتن چیزی
decarbonize زغال چیزی را گرفتن
decarbonate زغال چیزی را گرفتن
degas گاز چیزی را گرفتن
grip محکم گرفتن چیزی
gripped محکم گرفتن چیزی
To turn a blind eye to something. To overlook something. چیزی را نادیده گرفتن
gripping محکم گرفتن چیزی
to take something into account در نظر گرفتن چیزی
grab گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
grabbed گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
rigid adherence to a thing محکم گرفتن چیزی
grabbing گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
to take something as a joke چیزی را بعنوان شوخی گرفتن
to borrow something [from somebody] چیزی را قرض گرفتن [از کسی]
To put something to the vote. درباره چیزی رأی گرفتن
scrape the bottom of the barrel <idiom> گرفتن چیزی که باقی مانده
to contract something from somebody از کسی چیزی [بیماری] گرفتن
monopolization گرفتن امتیاز انحصاری چیزی
To make light of something. چیزی راسر سری گرفتن
to nip something in the bud از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
caulk شکاف وسوراخ چیزی را گرفتن
catch at برای گرفتن چیزی کوشیدن
retracing ردپای چیزی را دوباره گرفتن
to wring something from somebody [out of somebody] از کسی چیزی به زور گرفتن
retraced ردپای چیزی را دوباره گرفتن
retrace ردپای چیزی را دوباره گرفتن
dispraise از بهای چیزی کاستن کم گرفتن
stem the tide <idiom> جلو موج چیزی را گرفتن
To find fault with something ( someone ) . از چیزی ( کسی ) عیب گرفتن
nip in the bud <idiom> از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
retraces ردپای چیزی را دوباره گرفتن
calibrate قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
to get in somebody's way جلوی راه کسی [چیزی] را گرفتن
calibrated قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrates قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrating قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
to block [to block up] [to clog] [to clog up] something جلوی جریان [ریزش] چیزی را گرفتن
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
superseded گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است
superimposes روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimposing روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
to regard something as a matter of course چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
superseding گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است
superimpose روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
supersedes گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است
environ دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
supersede گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است
integrating یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
interferes توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfere توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
integrates یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
integrate یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
to trap something [e.g. carbon dioxide] چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
to keep pace with something <idiom> با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
to jump on somebody به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
dehydrogenate هیدروژن چیزی را گرفتن بدون هیدروژن کردن
dehydrogenize هیدروژن چیزی را گرفتن بدون هیدروژن کردن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
To tell some one his fortune . برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com