Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (41 milliseconds)
English
Persian
to put something into cold storage
<idiom>
چیزی را به بعد موکول کردن
to put something on the shelf
<idiom>
چیزی را به بعد موکول کردن
Other Matches
relegates
موکول کردن
relegated
موکول کردن
relegate
موکول کردن
relegating
موکول کردن
postponement
موکول ببعد کردن
contango
به بعد موکول کردن
shelve
ببعد موکول کردن
deep freezes
به بعد موکول کردن
postponements
موکول ببعد کردن
shelved
ببعد موکول کردن
deep freeze
به بعد موکول کردن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
to lay on the table
بوقت دیگر موکول کردن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
adjourned
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourn
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourns
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
put off
ازسرباز کردن ببعد موکول کردن
to talk out a bill
مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
contingents
موکول
dependence
موکول
contingent
موکول
subjects
موکول به
subjected
موکول به
even tual
موکول
subjecting
موکول به
dependance
موکول
subject
موکول به
dependent
موکول
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
pend
موکول بودن
contingents
موکول یا موقوف به
dependent
عایله موکول به
conditional
موکول مقید
contingent
موکول یا موقوف به
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
subject to your approval
موکول به تصویب شما
eventual
موکول بانجام شرطی
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
adjourn
موکول بروز دیگر شدن
adjourns
موکول بروز دیگر شدن
adjourned
موکول بروز دیگر شدن
adjourning
موکول بروز دیگر شدن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
esorow
سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
estate in remainder
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
modus vivendi
توافقی که بین دو کشور بوجود می اید با این هدف که بعدا" شرایط ان دقیقتر و واضحتر تعیین شودهدف این نوع توافق حل مسائلی است که حل انها رانمیتوان به بعد موکول کرد
fill
پر کردن چیزی
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
fills
پر کردن چیزی
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
to smell at something
چیزی را بو کردن
make something do
با چیزی تا کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
to cut something
چیزی را کم کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
make do with something
با چیزی تا کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
craving
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
to touch something
لمس کردن چیزی
to agree on something
سازش کردن با چیزی
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
simplifies
ساده تر کردن چیزی
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to point to something
به چیزی اشاره کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
to limit something
چیزی را محصور کردن
to confine something to something
چیزی را محصور کردن
to restrict something
چیزی را محصور کردن
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
to point to something
به چیزی متوجه کردن
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
to make something
چیزی را درست کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to obtain something
کسب کردن چیزی
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
to chop something off
قطع کردن چیزی
clean
تمیز کردن چیزی
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
preparations
آماده کردن چیزی
to make something clear
چیزی را روشن کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
preparation
آماده کردن چیزی
replace
چیزی را تعویض کردن
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
to lop something off
قطع کردن چیزی
to make amends for something
جبران کردن چیزی
cleanest
تمیز کردن چیزی
cleans
تمیز کردن چیزی
to atone for something
جبران کردن چیزی
cleaned
تمیز کردن چیزی
simplifying
ساده تر کردن چیزی
simplify
ساده تر کردن چیزی
to demonstrate against something
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to give credence to something
به چیزی باور کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com